چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
خط ارتباطی میان سه نسل
" نیکوس کازانتزاکیس" نویسنده و شاعر فرازدست یونانی در ۱۸ فبروری ۱۸۸۳ میلادی در شهر " هراکلیون" زاده شد و در ۲۶ اکتوبر ۱۹۵۷ میلادی ،از اثر بیماری سرطان خون درگذشت .
او از چهره های برتر ادبی جهان است که افزون بر نگارش ، به جهانگردی علاقه ی بسیارداشت ، از این رو به کشورهای جاپان ، مصر ، چین ، فلسطین ، ایتالیا ، انگلستان ، اتریش ، فرانسه و قبرس سفر نمود و چشمدیدهایش را از رویدداد های واقعی در آثارش، مطرح کرد .
" کازانتزاکیس" آفرینشگریست که تجربه های فردی اش را در حوزه ی دید جمعی تعیمم داد و با توجه به قدرت ذاتی اش ، دریافت هایش را از زندگی ، مرگ ، عشق و آزادی در عرصه ی درک جمعی گسترش داد.
رمان " آزادی یا مرگ، سیروسلوک ، اودیسه و مسیح باز مصلوب" ، نوشته هایی اند که با تجربه ی تعمیم فردی برای مخاطبان، ارائه شده اند.
دغدغه ی اصلی" کازانتزاکیس" در بسیاری از نوشته هایش ، دغدغه ی نسل های متعدد انسانی است که با دردهای و نیاز های مشترک همراه است و از همین روست که او به انسان ، به عنوان فردنه ، بل به حیث مجموعه ی از کل نگاه می کند و می گوید :
" هرآن چه انجام می دهی ، در هزاران سرنوشت دیگر نیز انعکاس می یابد
هنگامی که از ترس می لرزی ، ترس تو درجان نسل ها ی بی شمار شاخ و برگ می رویاند و تو با این کار خود ، روح های بی شمار را درپیش و در پس خود تحقیر می کنی " .
همان سان که اشاره شد ، این دغدغه ، دغدغه ی همیشگی و فلسفی انسان است که هماره ذهنش را شلاق می زند.
ویژه گی دیگر در اندیشه ی" کازانتزاکیس" ایجاد خط ارتباط میان گذشتگان ، امروزیان و آینده گان است ، یعنی با این ارتباط و پیوند ،می خواهد درحوزه ی دریافت های مشترک ، نقطه ای را نشان بدهد که سه نسل با تمام دردها و نیازهایشان از آن نقطه ی مشترک آغاز شده اند و رنج ها ، نیازها و آرزوهای شان یکی است :
"این فریاد از تونیست ، این تونیستی که سخن می گویی ، بلکه نیاکان بی شمار تواند که از زبان تو سخن می گویند . این تونیستی که می خواهی و آرزو می کنی ، بلکه نسل های بی شمار فرزندان تو اند که با دل تو می خواهند و آرزو می کنند . "
" کازانتزاکیس" با ارائه این مساله ، اشاره می کند که انسان- با توجه بر مفهوم انسانیت- ازیک نسل و اصل است وهیچ تغییرنژادی،زبانی وجغرافیایی، سدی دربرابرهویت انسانی و جهانی او کشیده نمی تواند و به نقل از حافط:" زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است ".
مفهوم انسانیت از دید " نیکوس کازانتزاکیس" گستره ی بی پهنایی است که درآن ، انسان ققط با ارزش انسان بودنش ویزای ورود می گیرد و هیچ تفاوتی بر بنیاد نژاد ، زبان ، دین ، ملت و کشور
نمی تواند مانع ورود وی به این گستره ی وسیع شود .
برای شناخت بیشتر از نوع نگرش " کازانتزاکیس" بریده یی از منظومه ی " انسانیت " او را که توسط " مسیحا برزگر" به فارسی برگردان شده ، باهم می خوانیم :
● انسانیت
این تونیستی که سخن می گویی و این فقط تبار تونیست که در تو فریاد می کشد . زیراهمه ای نژادهای گوناگون بشری،سفیدوزرد و سیاه ، در تو فریاد می کشندو جاری می شوند .
خود را از نژاد نیز آزاد کن،بکوش تا در مسآعی همه ای انسانیت سهیم شوی . بنگر انسان چگونه خود را از حیوان جدا کرده است ، چگونه کوشیده است تا راست قامت بماند و فریادهای نامفهوم خود را موزون کند ، آتش درونش را زنده نگه دارد و به مغزی که در جمجمه دارد،غذا برساند .
بگذار لبریز از ترحم شوی نسبت به این موجودی که یک روز صبح ، برهنه ، بی دفاع ، بدون دندانهای تیز و بدون شاخ ، تنها با جرقه ای آتش که در مغز نرم او بود ، خود را از میمون جدا ساخت .
او نمی داند از کجا آمده است و به کجا می رود . اما با عشق ، رنج و خونریزی ، می خواهد بر زمین سلطه پیدا کند .
به انسانها نگاه کن و دل بسوزان ، به خودت در میان آدمها نگاه کن و به حال خویش دل بسوزان .
در غروب پرابهام زندگی ، کورمال ، یکدیگر را لمس می کنیم ، می پرسیم ، گوش می دهیم و برای کمک فریاد می کشیم .
ما می دویم . می دانیم که به سوی مرگ می دویم ، اما نمی توانیم با یستیم . ما فقط می دویم .
ما مشعلی در دست داریم و می دویم . سیمای ما لحظه ای روشن می شود،اما شتابان مشعل را به فرزندانمان وا می گذاریم . ناگهان ناپدید می شویم و به عالم ارواح سقوط می کنیم .
مادر به پیش می نگرد ، به دختر خویش ، دختر ، به نوبه ی خویش ، به پیش می نگرد ، به آن سوی شانه های شوهرش، و به پسرش ، آن ناپیدا بدین سان بر روی زمین گام بر می دارد .
ماهمه مستقیما به جلو نظر می کنیم . تاریکی سنگدلانه ، ما را به سوی خود می کشد ،با نیروهای عظیم و لغزش ناپذیر در پشت سرت نظر بینداز ، چه می بینی ، جانورانی پرمو، خون آلود که با هیاهو از گل بر می خیزند ، جانوران پرمو و خوان آلود با سرو صدا از قله ها به پایین سرازیر شده اند .
این دو سپاه نعره زن ، همچو زنی و مردی ، به هم می رسند و تکه ای گل و خون و مغز می شوند .
● نگاه کن :
انبوه انسانها ، همچون علف ، از خاک می رویند ، به خاک می افتند و برای آیندگان گودی می شوند . زمین از خاکستر و خون و مغز آدمیان سبز است .
جاویدفرهاد
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید بلیط هواپیما
ایران آمریکا احمد وحیدی مجلس شورای اسلامی مجلس چین خلیج فارس دولت دولت سیزدهم شورای نگهبان حجاب مجلس یازدهم
روز معلم تهران معلم هواشناسی قوه قضاییه سیل شهرداری تهران آموزش و پرورش فضای مجازی دستگیری شورای شهر تهران پلیس
بانک مرکزی ارز بابک زنجانی خودرو قیمت دلار قیمت خودرو ایران خودرو دلار سایپا مالیات بازار خودرو قیمت طلا
تلویزیون سریال سینمای ایران سینما نون خ موسیقی تئاتر دفاع مقدس فیلم کتاب رسانه ملی
اسرائیل رژیم صهیونیستی فلسطین غزه جنگ غزه نوار غزه حماس یمن نتانیاهو ترکیه افغانستان بنیامین نتانیاهو
فوتبال پرسپولیس رئال مادرید سپاهان تراکتور بایرن مونیخ باشگاه استقلال لیگ برتر لیگ قهرمانان اروپا فوتسال تیم ملی فوتسال ایران بازی
هوش مصنوعی تبلیغات ناسا اینستاگرام اپل فناوری همراه اول آیفون گوگل
داروخانه مسمومیت دیابت کاهش وزن بارداری چاقی خواب سلامت روان آلزایمر