پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

به هم ریختن رابطه ناشرف نویسنده و منتقد به نفع ناشر


به هم ریختن رابطه ناشرف نویسنده و منتقد به نفع ناشر

ناشرانی که حوزه نشر را در اختیار گرفته اند به اشتباه به دلیل قدرت مالی که دارند در حوزه ادبیات و کتاب و کیفیت کتاب نفوذ دارند و نویسندگان خواهی نخواهی باید تابع سلایق ناشران کار کنند و بنویسند و خود سانسوری از همین جا آغاز می شود

کالا به نوشتۀ مارکس یک شیئی خارجی است. چیزی است که به وسیلۀ خواص خویش یکی از نیازمندی‌های انسان را برمی‌آورد. ماهت این احتیاجات هرچه می‌خواهد باشد و نیازمندی‌ها خواه از شکم سرچشمه بگیرند و خواه منشا آن‌ها تخیل باشد تفاوتی در موضوع نمی‌کند. پُر واضح است که کتاب کالا است. خواه این واژه را دوست نداشته باشیم خواه به آن علاقه‌مند باشیم. این کالا داری یک سودمندی است. سودمندی خود وابسته به خواص جسمانی کالا است و بدون آن هستی ندارد. این صفت تنها در استعمال یا مصرف تحقق می‌یابد.

اندیشیدن به مفهوم کالا بودن کتاب به مانند سایر کالاها بحث تولید کالا، بازار مصرف و سرمایه‌دار را پیش می‌کشد و خواهی نخواهی نظامی را پیش می‌کشد که به کلایی شدن کتاب به مفهوم منفی آن منجر می‌شود. وقتی تولید کتاب به دست سرمایه‌دار بیافتد؛ این تولید خواهی نخواهی باید بازار مصرف داشته باشد و تعیین و یا تشخیص میزان فروش این کالا به عهده سرمایه‌دار- در اینجا ناشر- است. همین موضوع ابزاری است در دست ناشران برای خط دادن به جریانات ادبی به هر نحو ممکن. «سرمایه ما بر نمی‌گردد» دلیلی است برای سفارشی شدن و سیطره بر ادبیات و سپس نویسنده که در استخدام مستقیم یا غیر مستقیم ناشر است.

نویسند‌گان در ایران از آغاز به اشتباه دولتمردان را عامل سیطره و سلطه بر حوزه نشر می‌دانستند –هر چند شاید در قدم بعدی اینگونه هم باشد اما نه الزاما- آن‌ها همواره از سانسوری که در وازرت‌خانه‌های فرهنگ اعمال می‌شود شکوه دارند اما هیچ‌کدام آنچه را که در حوزۀ نشر می‌گذرد آن سانسور خاموشی که جلوی خلاقیت را گرفته است را مد نظر قرار داده‌اند، و سانسورچیان اصلی را که به بهانۀ کیفیت کتاب‌ها بسیاری را دور انداخته‌اند، سلیقه‌های بسیاری را کُشته‌اند را فراموش کرده‌اند یا ندیده‌اند.

قسمت عمدۀ بازار نشر در دست سرمایه‌دارانی است که صاحبان نشر هستند –هر چند ممکن است صاحبان نشر با قدرت هم در ارتباط باشند قدرت و ثروت همواره در یک جهت آب شنا می‌کنند- صاحبان نشر می‌توانند به سادگی کتابی را چاپ نکنند، سانسورش کنند، ندیده‌اش بگیرند و به هر دلیل به هیچ کس هم پاسخ‌گو نیستند. سرمایه هیچ‌گاه پاسخ‌گو به کارکنان نیست. سرمایه تنها به بازار پاسخ می‌دهد. پس ناشران می‌توانند به هزار و یک بهانه حقوق نویسنده را چپو کنند و دست نویسنده را توی حنا بگذارند ان هم با بهانه‌های تکراری. اما موضوع اصلی این واقعیتت بازگشت سرمایه نیستف موضوع اصلی این است که ناشران حوزۀ سلیقه سازی جامعه را هم در دست گرفته‌اند یعنی کاری که علی‌القائده ارتباطی به آن‌ها نداشته است. این موضوع هم به چند دلیل صورت گرفته است. یکی: نویسندگانی که با این ناشران کار می‌کنند چندان توانایی در بالا بردن سلیقۀ خوانندگان ندارند پس تنها می‌مانند گنجشک رنگ کردن و جای قناری به مردم چپاندن. دوم: نویسنده درست و درمان –ادم درست و درمان- کمتر زیر بار این بازی‌ها می‌رود و...

یعنی به گمان من از طرف دیگر ناشران در ایران این توانایی را دارند که همفکران، هم سلیقه‌های خودشان را مطرح کنند با نفوذی که کم‌کم در روزنامه‌ها، مطبوعات، وبسایت‌ها و... دارند و نفوذی که کم‌کم به یک عادت تبدیل شده است. آن‌ها می‌توانند سلیقه‌ها خودشان را تبلیغ کنند. کتابشان را چاپ می‌کنند و کتاب را به اصحاب خودشان در روزنامه‌ها می‌سپارند و آن‌ها هم علی‌القائده کتاب را نقد می‌کنند ولو تا مغز استخوان با خود کتاب مخالف باشند. از اینورش می‌کنند، از آن‌ورش می‌کنند و حتا اگر چندان خوبر هم از کتاب ننویسند باز جای شکرش باقی است که به مخاطب نشانش می‌دهند. حتم بهترین کتاب‌ها توسط ناشران مستقر در «حوزۀ قدرت نشر» چاپ نمی‌شود بلکه بهترین تبلیغ از این سلیقه انجام می‌شود. دست آخر به دلیل نفوذی که ناشران در جایزه‌های ادبی دارند –بیشتر ناشران مطرح اسپانسر جوایز ادبی هستند، و کمابیش ارزیاب‌های این ناشران اغلب جزو داوران این جوایز آب دوغ خیاری- کانون‌های طاق و جفت نویسنده‌گان به جای حفظ جایگاه خودشان در مقابل –ناشر همواره با نویسنده در تقابل است و تنها در منافعش برای مدتی کوتاه با او همراه می‌شود- ناشران و به جای حفظ جایگاهشان در میان ناشران انداخته‌اند به کوچه کم خطر سیاست زد‌گی. سیاست اینجا خطر کمتری دارد برای نویسندگان دست به عصا چرا که «غم نان نمی‌گذارد» و در افتادن با آقیان هم آبرویی نمی‌آورد برای غرغروهای پا به سن. از قدیم گفته‌اند "بندۀ که هستی؟ همان که نانم می‌دهد." عوضی فهمیدن ماجرا موجب عوض شدن جایگاه نویسنده، ناشر، منتقد شده است. منتقد و نویسنده هر دو به صورت کارمندان –البته با جیره و مواجب بخور و نمیر- اصحاب نشر درآمده‌اند. در حالی که قرار بوده است منتقد جایگاهی والا داشته باشد در حد چشم و گوش مردم. منتقد قرار نیست بندۀ کسی باشد. قرار است دوغ را از دوغ‌آب بازشناسد و به مردم –یعنی مصرف کنندگان اصلی این کالا- معرفی کند. نه به پشت ناشر و سرمایه دار بخزد که به سبب ماهیتش خواستار بازگشت سرمایه‌اش است و دست آخر در سایۀ امن و امان او جا خوش کند.

این رابطۀ اشتباه بین منتقد و ناشر سبب شده است نویسنده بیش از آنکه هراس نقد شدن توسط منتقد منصف را داشته باشد دغدغۀ تایید شدن توسط ناشران را دارد. چرا که ناشر سطرۀ کاملی بر منتقد و مطبوعه‌اش دارد. جورج لوکاچ جایی می‌نویسد: «عناد سرمایه‌داری با هنر به محو هرگونه تمایز روشن میان نوع‌های ادبی می‌انجامد و این پی‌آمد به ویژه حاصل عرضۀ موضوع و درون‌مایۀ نو و تازه‌ای است که چنان با بیان خلاق نادرخور و نامتناسب است که فقط نویسندگانی می‌توانند از عهدۀ آن برآیند و برآن چیرگی یابند که دربارۀ مسائل بنیادی هنر بسیار باریک‌بین و فرهیخته باشند؛ فشار برای تباه کردن هنرمندان نیز چندان نیرومند و تدریجی و موذیانه است که تنها شخصیت‌های پابرجا و وفادار می‌توانند در برابر آن‌ها پایداری ورزند. روزنامه، سینما، و مجله‌های توده‌گیر همه آگاهانه یا ناآگاهانه به آشفتگی و از هم پاشیدگی مفاهیم هنر راستین یاری می‌رسانند.»

علی چنگیزی