دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

روایتی از یک «روح سرگردان»


روایتی از یک «روح سرگردان»

شاید امروز واژه «سوررئالیسم» بیش از آنکه تداعی گر سویه هایی رادیکال و آوانگارد از یک هنر انقلابی باشد, تداعی گر تبلیغ عطرهای فرانسوی یا سیگارهای گرانقیمت و فانتزی باشد

شاید امروز واژه «سوررئالیسم» بیش از آنکه تداعی‌گر سویه‌هایی رادیکال و آوانگارد از یک هنر انقلابی باشد، تداعی‌گر تبلیغ عطرهای فرانسوی یا سیگارهای گرانقیمت و فانتزی باشد. هرچند این عبارت بیش از اندازه طعنه‌آمیز به نظر می‌رسد اما راست آن است که قدرت امر مسلط بسیار بیشتر از «رویای» نهفته در ادبیات و هنر سوررئالیستی بود و تنفر و بیزاری سوررئالیست‌ها از ایدئولوژی مسلط نتوانست راه به جایی برد. بی‌شک آن زمان که برتون برای هنری انقلابی «مانیفست» می‌نوشت، حتی تصور هم نمی‌کرد که این سبک هنری روزی دستمایه مد و تبلیغات جامعه سرمایه‌داری شود و به بدترین شکل ممکن ابتذال نهفته در فرهنگ بورژوایی را پذیرا شود.

آندره برتون (۱۸۶۹-۱۹۶۶)، نویسنده، شاعر و منتقد فرانسوی به دنبال هنری انقلابی بود تا به واسطه آن در برابر فرهنگ رایج و مسلط قرن بیستم بایستد و از آن فراتر رود، اما دست آخر هنر انقلابی او به واسطه تناقضات نهفته در درونش، به مانند بسیاری امور دیگر با ادغام شدن در همان فرهنگ بورژوایی، نه تنها رادیکالیسم خویش را از دست داد بل حتی بدل به یک سرگرمی مد روز گشت. اگر در تز یازدهم فویرباخ مساله برای مارکس تغییر جهان و نه فقط تفسیر آن بود، برتون نیز بر آن بود تا از طریق «سوررئالیسم» جهان را تغییر دهد، اما فرجام سوررئالیسم به چیزی یکسر متفاوت از خواست و آرمان برتون بدل شد و در این معنا به یک شکست تمام عیار برای او و یارانش انجامید. جنگ‌های جهانی قرن بیستم تاثیر عمیقی بر ادبیات و هنر اروپایی داشت و سوررئالیسم نیز از دل همان وحشت و کابوس حاکم بر جهان درگیر جنگ به وجود آمد. اندیشه رادیکال چپ در سوررئالیست‌های متقدم به روشنی دیده می‌شد و حتی برتون مدتی را در مکزیک با تروتسکی گذراند و این دو بیانیه‌یی هم به صورتی مشترک با نام «به سوی هنر مستقل انقلابی» در مخالفت با هنر فرمایشی حکومت استالین تدوین کردند و در پایان آن اهداف خود را «استقلال هنر برای انقلاب» و «انقلاب برای رهایی کامل هنر» اعلام کردند. اما آنچه بیش از هر چیز بر این جریان ادبی و هنری تاثیر داشت آرای فروید و مشخصا نظرات او درباره ضمیر ناخودآگاه و رویا بود. برتون در «مانیفست سوررئالیسم» که در سال ۱۹۲۴ منتشر شد، تاکید می‌کند که بر پایه کشفیات فروید پیرامون ضمیر ناخودآگاه، جریان فکری پدیدار شد که جهان انسان جست‌وجوگر را از استیلای منطق واقعیت رهانید و باعث گسترش آن به اموری ناشناخته شد. برتون علاوه بر تاکید بر ضمیر ناخودآگاه و رویا، اتوماسیون یا «خودکاره‌گی روانی ناب» را از بنیان‌های سوررئالیسم به حساب می‌آورد، قسمی از تفکر که از هرگونه کنترلی که توسط عقل اعمال شود به دور است و از هرنوع «تعلق اخلاقی یا زیبایی شناختی» نیز آزاد است. در واقع نوعی آفرینش خود به خودی و رهایی هرچه بیشتر ذهن مدنظر برتون بود. هرچند آنچه برتون و یارانش بنیان نهادند در برابر واقعیت سفت و سخت موجود به شکست انجامید و به گونه‌یی تلخ به چیزی تبدیل شد که هیچ شباهتی به آرمان‌های آغازینش نداشت، اما به هر روی امر سیاسی و خاصه سیاست رادیکال انقلابی هماره دغدغه برتون و سایر همفکرانش بود. پاریس دهه بیست فضایی عجیب و جذاب برای پا گرفتن و رشد تفکرات سوررئالیست‌ها بود و به عبارتی پاریس، سوررئالیستی‌ترین شهر جهان بود که برتون در کافه‌ها یا خیابان‌های آن بر سر آرمان‌هایش بحث می‌کرد و با نوشتن و پخش بیانیه‌های جمعی افکارش را تبلیغ می‌کرد.

برتون به عنوان یک نویسنده چه در «مانیفست» و چه حتی در آثار دیگرش، رمان را به مثابه یک گونه ادبی به چالش می‌کشید و این امر در «نادیا»، نخستین رمانس سوررئالیستی که توسط او خلق شد به وضوح دیده می‌شود. «نادیا» را می‌توان گونه‌یی زندگینامه شخصی به سبک برتون دانست که شرح مواجهه تصادفی و ناگهانی او با یک زن جوان و عجیب با نام نادیا است که به طرز شگرفی برتون را تحت تاثیر خود قرار می‌دهد. نادیا برای برتون همان‌گونه که خود نیز می‌گوید یک «رویداد» یا «رخداد» است بیش از آنکه یک «وجود» باشد: «۴ اکتبر گذشته، اواخر یکی از آن بعدازظهرهای بیکاری محض و ملال عمیق، که خوب به آنها خو کرده‌ام، در خیابان لافایت پرسه می‌زدم: پس از آنکه چند دقیقه جلوی کتاب فروشی اومانیته به تماشا ایستادم و آخرین اثر تروتسکی را خریدم، بی‌هدف مسیرم را به سمت میدان اپرا ادامه دادم. دفاتر‌وکارگاه‌ها کم کم خالی می‌شدند، درهای داخلی عمارت‌ها را از بالا به پایین می‌بستند، مردم در پیاده‌رو‌ها با هم دست می‌دادند، و هنوز غروب نرسیده جمعیت چشمگیری به خیابان‌ها ریخته بود. ناخواسته، قیافه‌ها، لباس‌ها حالت‌ها را از نظر می‌گذراندم. نه بابا! اینها بخار انقلاب کردن ندارند. تازه از چهارراهی رد شده بودم که اسمش را به یاد نمی‌آورم یا نمی‌دانم، همان که جلوی کلیساست. یک دفعه، وقتی از جهت مقابل می‌آمد و شاید در ۱۰ قدمی‌ام بود، چشمم به زنی جوان افتاد که سر و وضعی بسیار فقیرانه داشت و او هم مرا دید، یا اینکه دیده بود. برخلاف سایر رهگذران، با گردن افراشته حرکت می‌کرد. به قدری شکننده به نظر می‌رسید، که انگار پاهایش موقع راه رفتن زمین را لمس نمی‌کردند.

گمانم لبخندی نامحسوس بر چهره‌اش پرسه می‌زد. جور غریبی خودش را بزک کرده بود، مثل کسی که وقت کم آورده و آرایشش نیمه تمام مانده باشد؛ دور چشم‌هایش، در مقایسه با موهای طلایی‌اش، زیادی سیاه بودند. فقط دور چشم‌ها، پلک‌هایش رنگ طبیعی‌شان را داشتند... هرگز چنین چشم‌هایی ندیده بودم.» همین برخورد تصادفی تاثیری عمیق بر برتون می‌نهد و او را مبهوت نادیا می‌سازد، اما پس از آنکه این دو از هم جدا می‌شوند برتون مطلع می‌شود که نادیا دچار جنون و دیوانگی شده وسپس با چالشی درونی روبرو می‌شود که او در جنون آن زن نقش داشته است یا نه و به گفته خودش جرات نمی‌کند عاقبت او را جویا شود، البته نادیا در ۱۵ ژانویه در آسایشگاه روانی مرده است. «نادیا» فاقد هرگونه توصیف روایی است و به روشنی می‌توان عناصر سوررئالیسم را در آن یافت، همچنین در بخش‌هایی از کتاب عکس‌هایی از مکان‌ها یا اشخاص مرتبط با متن و نیز چند نقاشی از نادیا هم دیده می‌شود. «نادیا» رمانی کوتاه است و یکی از شاخص‌ترین آثار ادبیات سورئالیستی به شمار می‌رود که از طرف «لوموند» به عنوان یکی از ۱۰۰ اثر ادبی مهم قرن بیستم هم انتخاب شده است. «نادیا» در ایران برای نخستین‌بار با ترجمه کاوه میرعباسی و توسط نشر افق در سال ۱۳۸۳ منتشر شد اما به تازگی برگردان دیگری از این کتاب با ترجمه عباس پژمان توسط انتشارات هرمس به بازار کتاب عرضه شده است، هرچند ترجمه اولی که از «نادیا» به فارسی شده بود بهتر از ترجمه جدید به نظر می‌رسد.

پیام حیدرقزوینی