جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

سیر مدرنیته


سیر مدرنیته

«سیر مدرنیته» عنوان موضوعی است که آقای دکتر شهریار زرشناس در چند جلسة متوالی با حضور دانشجویان دانشگاه امام صادق علیه السلام به بررسی آن پرداخته است در این شماره, بخش اول این همایش تقدیم خوانندگان گرامی می شود

«سیر مدرنیته» عنوان موضوعی است که آقای دکتر شهریار زرشناس در چند جلسة متوالی با حضور دانشجویان دانشگاه امام صادق علیه السلام به بررسی آن پرداخته است. در این شماره، بخش اول این همایش تقدیم خوانندگان گرامی می‎شود.

بحث را با مقدمه‎ای از مفهوم غرب مدرن آغاز می‎کنیم و با اشاره‎ای مختصر به قرون وسطی ادامه خواهیم داد. منظور ما از غرب در این مباحث، غرب تاریخی – فرهنگی است. یعنی ما با کلیت و موجودیتی رو به رو هستیم که یک سری خصایص فرهنگی دارد و یک بستر تاریخی را طی کرده است. مورخان تاریخ غرب را به سه بخش تقسیم می‎کنند: تاریخ غرب باستان که شامل تمدن‎های یونانی – رومی است و برخی آغاز آن را نیمه اول قرن هشتم و عده‎ای دیگر قرن ششم قبل از میلاد می‎دانند و معمولاً مبنای فکری آن را ظهور تفکر مبتنی بر عقل منقطع از وحی فرض می‎کنند. تاریخ غرب باستان در حود قرن چهارم و پنجم میلادی به پایان می‎رسد و دورة تاریخی دیگری به نام قرون وسطی آغاز می‎شود. بعضی از مورخان ، سال ۳۹۵ میلادی (در این سال امپراطوری روم باستان به دو قسمت روم شرقی و روم غربی تقسیم می‎شود) و بیشتر آنان سال ۴۷۶ میلادی را آغاز قرون وسطی و پایان غرب باستان می‎دانند. در سال ۴۷۶، اقوام German و بربر و ساکنان دشت‎های اروپای مرکزی با حمله به روم آن را نابود می‎کنند و تمدن یونانی – رومی را از بین می‎برند. در اینجا من به عنوان مقدمه دربارة ماهیت قرون وسطی از نظر فکری، فرهنگی و شاخصهای تمدنی ومناسبات اقتصادی – اجتماعی صحبت میکنم و بعد بحث غرب مدرن را آغاز خواهم کرد. هر دورة تاریخی مدار تفکری دارد که بر پایة آن، نظام امور، مناسبات، معاملات، اخلاق، سیاست و ... سامان می‎گیرد. در جهان باستان، عقل منقطع از وحی نظام امور را سامان می‎داد، اما در قرون وسطی دو عنصر میراث عقل یونانی – رومی و مسیحیت ممسوخ به هم پیوند می‎خورند و هویت و شاخص فرهنگی این دوره را میسازند. مهم است بدانیم برخلاف آنچه که مشهور است، در قرون وسطی به هیچ وجه دینی وجود نداشته است و مسیحیت ممسوخ, دست در دست میراث شرک آلود باقی مانده از یونان، یعنی عقل منقطع از وحی، هویت فرهنگی این تاریخ و تمدن را میسازند. برخی ظواهر و توجهات دینی البته به شکل ممسوخ در این دوران وجود دارد. اما زمانی ما می‎توانیم بگوییم قرون وسطی تمدنی یکسره دینی بود که ۶۵۲۵۱;۶۵۱۸۰;۶۵۲۴۸;۶۴۸۲۸; به طور کامل مسیحی بود، اما می‎بینیم که مسیحیت آن زمان نه تنها خود مسیحیتی ممسوخ بود، بلکه در پیوند با عقاید یونانی نیز قرار گرفته بود.

حال چرا به این مسیحیت، مسیحیت ممسوخ می‎گوییم؟ با نگاهی به تاریخ می‎بینیم که از حضرت عیسی علینبیّنا و آله و اثر مکتوب به جا مانده‎ای در دست نیست. اما در روایات آمده که اصل انجیل وجود دارد و حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف هنگام ظهور اصل تورات و انجیل را به همراه خواهند داشت. جالب است بدانید که مسیحیت را خود حضرت عیسی علینبیّنا و آله بسط و نشر نداد؛ بلکه آن را پطروس و پولوس رسول بسط و نشر دادند. این دو در زمان حیات حضرت عیسی علینبیّنا و آله در زمرة یهودیان مخالف آن حضرت قرار داشتند. فکر می‎کنم برای پولوس مکاشفه‎ای رخ می‎دهد و بعد از آن، او دست از مخالفت برمی‎دارد و شروع به بسط تعالیم حضرت عیسی – البته آن گونه که خودش می‎خواهد – می‎کند. پس آن چیزی که ما به نام مسیحیت می‎شناسیم ، در واقع مجموعه تعالیمی است که پطروس و پولوس به روم باستان بردند و در آنجا بسط و نشر دادند. در ابتدا دولتمردان رومی به شدت این دو را اذیت و آزار و با آنها مخالفت می‎کردند، اما در قرن چهارم میلادی (سال ۳۱۳) بنا به انگیزه‎های عمدتاً سیاسی، کنستانتین امپراطور روم، مسیحیت را دین رسمی اعلام کرد و از آن زمان، مسیحیت پطروس و پولوس قوت و قدرت گرفت و در فرهنگ قرون وسطی جاری شد. در روم باستان تقریباً از حدود قرن اول میلادی به بعد، یک سیر انحطاطی شروع شد. آیین‎های شبه مذهبی و شرک آلود رومیان دیگر به نیازهای روانی و معنوی مردم روم باستان پاسخ نمی‎داد و بیشتر مردم در حدود قرن دوم و سوم میلادی به سمت آیین مهرگرایی (میترائیزم) متمایل شدند. در واقع در زمانی که رومیان با ایرانی‎ها (اشکانیان) سرجنگ داشتند، آیین ایرانی مهر و میترا در سرزمین روم در حال گسترش و نفوذ بود و انگیزة اصلی کنستانتین از این که آیین مسیحیت را به آیین رسمی امپراطوری روم تبدیل کرد این بود که جلوی نفوذ میترائیزم را بگیرد.

حال چند مورد درخصوص مسیحیت رایج آن زمان که من آن را مسیحیت ممسوخ نام گذاشته‎ام، خدمتتان عرض می‎کنم. البته اصلاً قصد بی احترامی به حضرت عیسی علینبیّنا و آله ندارم، بلکه بحث ما دربارة مسیحیتی است که به نام ایشان شکل گرفت و در حقیقت دور از حقایق و تعالیم ایشان بود.

یکی از نکات جالب این است که روز مقدس و تعطیل مسیحیان، یکشنبه (Sunday) است، یعنی روز آفتاب وخورشید. یکشنبه روز مقدس میترائیست‎ها و روز مهر یعنی خدای خورشید بوده است.

نکتة بعد این که ۲۵ دسامبر را روز تولد حضرت عیسی علینبیّنا و آله ذکر می‎کنند، در حالی که این تاریخ در نزد میترائیست‎ها روز تولد مهر بوده است، یا مثلاً تثلیث که مسیحیان بحث‎های فراوان منطقی و فلسفی برای اثبات آن دارند، ریشه در تفکر میترائیزمی دارد و یا علامت صلیب که نشانة مسیحیان است، علامت مقدس میترائیست‎ها بوده است. بعضی از مناسک مسیحیان کاتولیک مانند خواندن دعای دسته جمعی در کلیسا‎ها، اینها همگی آداب و رسوم آیین میترا در ایران بوده است. محراب موجود در کلیساها نیز عیناً گرته‎برداری شده از محراب‎های پرستش معابد میترائیست‎ها در ایران است و یا اعتقاد مسیحیان به این که عیسی را به صلیب کشیده‎اند یا این که یک فرد از میان بشر به جرم گناهان بشر به صلیب کشیده شد تا همة بشریت نجات پیدا کنند، اینها همه در آیین میترائیزم وجود دارد. غرض از ذکر این نمونه‎ها ، بیان این مطلب بود که امپراطور روم چون نفوذ میترائیزم را در میان مردم روم می‎بیند، بسیاری از عناصر آیین میترائیزم را می‎گیرد و با حفظ آنها در آیین مسیحیت، به آنها رنگ و بوی مسیحی، منتهی مسیحیت غیر واقعی و ممسوخ می‎دهد، تنها به این منظور که رومیان بتوانند هویت متمایز خود را در مقابل آیین میترائیزم حفظ کنند. بدین علت است که بنده عرض می‎کنم تمدن قرون وسطی، دینی نیست و مسیحیت این دوره را مسیحیت ممسوخ می‎نامم.

در ادامه, سراغ عنصر دیگری از تمدن قرون وسط یعنی یونانیت می‎رویم. یونانیت میراثی است که از تفکر یونانی – رومی (عقل منطقع از وحی) باقی مانده است و ما حضور میراث این تفکر را در قرون وسطی در قالب تلاش متکلمان و فیلسوفان مسیحی برای سازگار کردن مسیحیت ممسوخی که به آن اعتقاد دارند، با مبانی و بنیان‎های استدلالی افلاطون و ارسطو می‎بینیم؛ یعنی اینها سعی کردند به نحوی عقل یونانی را با تعالیم مسیحیت ممسوخ پیوند بزنند. از پیوند این دو مفهومی به نام تئو به وجود آوردند و آن را «خدا» ترجمه کردند. اما تئو یعنی خدای قرون وسطی، مقداری مایه‎های «زئوس» یونان را دارد و مقداری هم مسیحیت ممسوخ را که برگرفته از آیین میترایی است، در بردارد. تئو ، خداپرستی نیست، اما شرک آشکار هم نیست.

مدار تفکر در قرون وسطی بر پایة تئوسانتریزم شکل می‎گیرد. این تفکر قرون وسطایی از آغاز در بطن خود تنا قضاتی دارد. بدین صورت که مسیحیت ممسوخ دارای تمایلات اسطورهای شرقی پررنگ هر چند شرک آلود است، امّا میراث یونانی به جامانده،گرایشهای اشراقی و وحیانی کمتری دارد و بیشتر تمایل دارد که هر چیزی را با عقل منقطع از وحی سازگار کند. پس همیشه در فلسفة قرون وسطی جدالی بین عقل و وحی برقرار است.

درصدر قرون وسطی، مسیحیت ممسوخ وجه غالب را دارد و فیلسوفی که تجسّم این ویژگی است، سنت آگوستین است. هر چه از صدر تاریخ قرون وسطی به پایان آن نزدیک می‎شویم، نفوذ عنصر مسیحیت ممسوخ کمرنگ‎تر و میراث عقلانیت یونانی- رومی پرنگ‎تر می‎شود؛ به گونه‎ای که در قرن ۱۴ اولین طغیان‎ها بر ضدّ میراث مسیحیت و هر نوع تفکر دینی شروع میشود; ۶۵۲۵۱;۶۵۱۸۰;۶۵۲۴۸;۶۴۸۲۸; ظهور شاعرانی چون پتراک وبوکاچیو، که ویل دورانت آنها را اولین انسان‎های مدرن تاریخ می داند. نمودی از این تفکر است. روح مدرن ابتدا در جنبه‎های حضوری و شهودی ظاهر شده و بعد خود را در قالب‎های حصولی مطرح کرده است. روح مدرن ابتدا در اشعار پتراک وبوکاچیو ، پس از آن در اندیشة سیاسی ماکرلینی و سپس در هنر لئوناردوداوینچی ظاهر شده و در نهایت در قالب اندیشة دکارت شکل منسجم فلسفی به خودگرفته است. قرون وسطی از نظر زندگی اجتماعی و سیاسی, مبتنی بر نوعی نظام ملوک الطوایفی بوده و نظام اقتصادی آن تکیه بر زندگی اقتصادی فئودالی داشته است. در قرون وسطی بر خلاف امروز مفهوم ملّت – دولت و عناصر مقوم این مفهوم وجود نداشتند؛ مثلاً تنها دو کشور فرانسه و انگلیس نظام متمرکز و منسجم داشتند و از کشورهای آلمان- دانمارک- بلژیک و... خبری نبود وبه جای اینها تعلقات قومی و قبیله‎ای وجود داشت. آن زمان زبان‎های ملّی مانند زبانهای آلمانی، انگلیسی و... هنوز زبان رسمی نبودند و به شکل بومی مورد استفاده قرار می‎گرفتند. آنچه یک دولت را می‎سازد، زبان رسمی، هویت ملی، فرهنگ واحد، مذهب رسمی و... است که هیچکدام از اینها در قرون وسطی وجود نداشت; علاوه بر اینها وجود سکه‎های متفاوت در شهرهای گوناگون بازرگانان را در تجارت دچار مشکل کرده بود. نکتة حائز اهمیت دیگر این است که قرون وسطی در اروپا روستا محور است و تنها در اواخر قرون وسطی، شهرهای بزرگ تأسیس می‎شود، در روستاهای قرون وسطی فئودال‎ها و ارباب‎ها ریاست می‎کردند. در نظام فئودالی پادشاه یا یکی از اشراف بزرگ قطعه زمین بزرگی را به یکی از سرداران یا تابعانش واگذار می‎کرد. آن امیر یا سردار محلّی نیز زمین را تکه تکه می کرد و به زیردستان خود می‎داد, به همین ترتیب آنها هم هر کدام زیردستانی داشتنتد تا پایین. این سیستم اقتصادی را زمین‎های کوچک فئودالیسم می‎نامند و فئودالیسم آنها از نوع سیرواژ بوده است؛ یعنی تولید گران اصلی برده‎ها نبودند, بلکه دهقانانی بودند که با حق و حقوقی خاص وابسته به زمین بوده‎اند. این دهقانان وابسته به زمین را سیرواژ می‎گویند. در قرون وسطی معنای کار کسب سود نبوده، بلکه به این معنا بوده است که هر فرد باید در حد تأمین معاش خود و خانواده‎اش کار کند و اضافه بر آن را انفاق کند. آنچه مهم بود, کار تولیدی بود و بازرگانان در قرون وسطی جزء منفورترین انسان‎ها بودند، چون در آن زمان معتقد بودند که بازرگانان بدون هیچ کاری صاحب پول و سرمایه می‎شوند.

اکنون که با حال و هوای قرون وسطی آشنا شدید، به سراغ تاریخ جدید می‎رویم.

از حدود قرن ۱۵ - و بنا به اعتقاد برخی دیگر از قرن ۱۴ میلادی- دورة تاریخی جدیدی ظهور می‎کند که با قرون وسطی تفاوت‎های ماهوی دارد. این دوره را می‎توان غرب مدرن نامید. عده‎ای از مورخان سال ۱۴۵۳ را آغاز عصر جدید یا غرب مدرن و پایان قرون وسطی می‎دانند. در این سال سلطان محمد فاتح قسطنطنیه را فتح و مسیحیان و صلیبیان را از آنجا بیرون می‎کند. در واقع یکی از علل ظهور عصر جدید و مدرنیته از نظر این مورخان آن است که با فتح قسطنطینه به دست مسلمان دانشمندان یونانی، آثار یونانی را می‎گیرند و به اروپا می‎گریزند. بدین ترتیب اروپایی‎ها با میراث فرهنگ یونانی- رومی آشنا می‎شوند. یکی دیگر از علل پیدایش مدرنیته را انقلاب تجاری می‎دانند.اما همه این علت‎ها، اعدادی هستند و علت موجبه, واقعی و اصلی نیستند. به نظر من علت موجبة اصل این است که بشر جدیدی ظهور و نسبت انسان با هستی تغییر می‎کند. این نسبت نسبت اومانیستی(بشرانگاری و خودبنیادی) است ومن در این جلسه در این خصوص صحبت خواهم کرد. بحث ما در خصوص مدرنیته از این پس باید از دو منظر دنبال شود؛ یکی منظر تحلیلی است که در آن ویژگی‎ها و شاخص‎های مدرنیته را توضیح ‎دهیم و دیگر اینکه مرور مختصری به دوره‎های اصلی تاریخ مدرنیته از قرن ۱۴ و ۱۵ داشته باشیم. در بحث از ویژگی‎های مدرنیته, ابتدا فهرست‎وار ویژگی‎های این دوران را ذکر می‎کنم و سپس به توضیح تک تک آن می‎پردازم.

اولین و مهمترین شاخص مدرنیته، اومانیزم است. ویژگی دوم اعتقاد به اصل پیشرفت یا اندیشة ترقّی و سومین ویژگی، ظهور علوم و فن‎آوری جدید است. تکنولوژی(فن‎آوری) اصلی‎‎ترین شاخصی است که موجب برتری تمدن مدرن بر سایر تمدنها شده است. ویژگی چهارم عصر مدرن ، نهلیسم یا نیست‎انگاری است. ویژگی پنجم، دموکراسی به عنوان صورت تفکر سیاسی و ویژگی ششم، سکولاریزم است که جزء لاینفک تفکر مدرن به شمار می‎رود. کاپیتالیزم یا سرمایه‎سالاری نیز آخرین ویژگی عصر مدرن به حساب می‎آید.

ادوار مدرنیته نیز عبارتند از دورة تکوین ورنسانس که دورة آغازین آن است، دوران رفرماسیون مذهبی(اصلاح مذهبی) و دوران کلاسیسیزم و روشنگری, دوران رمانتیزم، دوران انقلاب صنعتی و در آخر دوران اعتراض پست مدرن.

حال اولین و مهمترین ویژگی مدرنیته یعنی اومانیزم را بررسی می‎کنیم. در آستانة رنسانس واژه "اومان" به معنای بشر و انسان رواج می‎یابد و جنبشی به نام جنبش اومانیزم شکل می‎گیرد. اومانیزم؛ یک جنبش ادبی- فرهنگی بودکه تلاش می‎کرد میراث ادبیات و آثار یونانی- رومی را مجدداً احیا کند. این جنبش به شدت به میراث کلیسایی و فرون وسطایی بی‎اعتنا بود. در اینجا اومانیزم به معنای جنبش ادبی است، اما آن اومانیزمی که شاخص دوران مدرنیته می‎شود، معنای دیگری دارد که عبارت است از انسان مداری؛ یعنی بشر مرکز، مبنا، معیار ومقیاس هر چیزی پنداشته شود. غایت ارزش‎ها لذت و رهایی و آزادی و کمال بشر است. بشری که محور قرار می‎گیرد، بشری است که یا ساحت روحانی ندارد یا ساحت روحانی آن ذیل ساحت ناسوتی معنا می‎شود. پس دو نوع اومانیزم وجود دارد: یک نوع اومانیزم الحادی است که گرایش غیر غالبی به شمار می‎رود. اومانیزم مارکس, راسل و فوراباخ که معتقدند بحث‎های دین و... را بایدکنار گذاشت، نوع دیگر اومانیزم غیر الحادی است که ظواهر دینی، برخی ویژگی‎ها و مفاهیم دینی را حفظ میکند اما دین را به نحوی در ذیل اومانیزم معنا می‎کند. دکارت که از اومانیست‎های غیر ملحد است, من فردی و من انسانی را مبنا قرار مید‎هد و وجود هستی، وجود معرفت و... را قائم به من فردی میکند. او این من را سوبژه(subject) می‎نامد. سوبژه موجودی است که خود را مرکز عالم تصور می‎کند و سایر پدیده‎ها و طبیعت در برابر او اُبژه(object) هستند. وقتی چنین ارتباطی بین من و اطراف من برقرار شود ، ناگریز به صورت رابطه ابزاری درمی‎آید.