پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا

لیلا


لیلا

رفته بود به نزد دوستش که مشاور روانشناسی بود تا ملاقاتی با او داشته باشد.
در کنار روانشناس مردی نشسته بود با سر و وضع آشفته و موهای ژولیده و مشت بر سینه می کوفت و زنجموره می کرد:
- …

رفته بود به نزد دوستش که مشاور روانشناسی بود تا ملاقاتی با او داشته باشد.

در کنار روانشناس مردی نشسته بود با سر و وضع آشفته و موهای ژولیده و مشت بر سینه می کوفت و زنجموره می کرد:

- لیلا، لیلا،

از سر کنجکاوی از دوست خود پرسید که این مرد چه می گوید:

روانشناس گفت:

- او عاشق زنی به نام لیلا است.

سال بعد بازخواست رسم دوستی به جا آورد و به نزد دوستش برود، این بار پهلوی روانشناس مردی را دید که مشت گره کرده و خون در چشمان او دویده و از خشم نعره بر می آورد:

- لیلا، لیلا

از سر کنجکاوی از دوست خود پرسید:

- این مرد دیگر چه می گوید؟

روانشناس گفت:

- این مرد شوهر لیلا است و لیلا او را عاصی کرده و زندگی را بر او تنگ نموده است.

پرسید:

- آن مرد که عاشق سینه چاک لیلا بود چه شد؟

روانشناس جواب داد؟

- آن مرد از عشق لیلا مرد. سال آینده که به ملاقات من خواهید آمد مطمئن باشید که این مرد نگون بخت به تنگ آمده از دست لیلا نیز اینجا نخواهد بود چون خود را سر به نیست خواهد کرد!

نویسنده : عبد الحمید حسین نیا