شنبه, ۱۱ اسفند, ۱۴۰۳ / 1 March, 2025
مجله ویستا

زنان و تمایزات اخلاقی


زنان و تمایزات اخلاقی

این خلیفه الهی است در همه آئینه های اسماء ظهور دارد و نورش در همه آنها منعکس است

● فضائل، آئینه اسماء رب

خداوند تبارک و تعالی در خلقت انسان برخود آفرین گفت و بهترین نمونه خلقت را انسان نامید و او را جانشین خود در روی زمین قرار داد: «این خلیفه الهی است در همه آئینه‏های اسماء ظهور دارد و نورش در همه آنها منعکس است. بر حسب مقدار استعدادی که آئینه دارد و به اندازه‏ای که آمادگی پذیرش آن نور را دارد.» و این مقام انسانیت ظهور و بروز پیدا نمی‏کند مگر با تخلق به فضائل اخلاقی و دوری جستن از رذائل. بنابراین بالاترین ممیز میان انسانها همانا آراستگی به فضائل اخلاقی و دوری از رذائل اخلاقی است. چرا که انسان‏ها از همدیگر به وسیله عوارض و ویژگی‏هائی که دارند و یا دریافت می‏کنند امتیاز پیدا می‏کنند.

و این همه در حالی است که واژه اخلاق در قاموس تمدن عصر حاضر یا به چشم نمی‏خورد و یا اگر هم وجود داشته باشد، به غلط تفسیر می‏شود.

قرن بیستم که قرن تحول نامیده شده است، آن چنان تمدن جدید خود را با هرج و مرج، بدبینی و بداندیشی، انحراف و کج‏روی و تجاوز به حقوق دیگران، بی‏عفتی و بی‏بندوباری آمیخته نموده است که گاهی به وضوح در می‏یابیم به جای تحول در فن آوری به واژگونی ارزش‏ها رسیده‏ایم و عرصه وفا، حیا، عفت، عشق و محبت، مروت و فتوت و بالاخره آداب و روش انسانیت جولانگاه رذایل شده است.

خودفراموشی بدترین بلای عصر ماست به گونه‏ای که آدمی خودش را گم می‏کند و فراموش می‏کند که کیست؟

از رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نقل شده است «من عرف نفسه فقد عرف ربه.»

«هر کس نفس خود را بشناسد به تحقیق پروردگار خود را می‏شناسد.»

شناختن خود موجب شوق به تحصیل کمالات و تهذیب اخلاق و باعث سعی در دفع رذائل می‏گردد. آدمی وقتی خود را شناخت و به ارزش ذاتی‏اش پی برد، خود را ارزان معامله نمی‏کند بلکه در رسیدن به سرمنزل مقصود تلاش نموده و ارزش‏های متعالی را کسب می‏نماید.

«لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم»

«ما انسان را در مقام نیکوترین صورت «در مراتب وجود» بیافریدیم.»

«و نفسٍ و ما سویها فألهمها فجورها و تقویها قد افلح من زکیها.»

«و قسم به نفس و آنکه او را نیکو بیافرید و به او شر و خیرش را الهام کرد به تحقیق هر کس نفس ناطقه خود را از گناه و بدی پاک و منزه سازد به یقین رستگار خواهد شد.»

● وحدت آسمانی ادیان از دیدگاه قرآن

ادیان الهی در اصول و اخلاق به علتی روشن و ساده یکی است و آن اینکه ریشه‏اش واحد است.

«و ما ارسلنا من قبلک من رسول الا نوحی الیه انه لااله الا انا فاعبدون» پیامبری پیش از تو نفرستادیم مگر اینکه به او وحی کردیم خدایی جز من نیست پس مرا بپرستید.»

و این دین واحد که پیامبران از آدم تا حضرت محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله به دعوت آن فرستاده شده‏اند، همان «اسلام» است، چنانکه نص قرآن می‏فرماید: «ان الدین عنداللّه‏ الاسلام» «دین در پیشگاه خدا، اسلام است.»

« و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه» و هر که جز اسلام دینی را بجوید، از او پذیرفته نیست.»

و از قول ابراهیم علیه‏السلام نقل می‏شود که:

«و وصّی بها ابراهیمُ بنیه و یعقوب یا بُنیَّ ان اللّه‏ اصطفی لکم الدین فلاتموتن الا و انتم مسلمون» «ابراهیم و یعقوب به فرزندانشان وصیت کردند که ای فرزندان، خداوند دین را برایتان برگزیده است، مبادا که بمیرید مگر آنکه مسلمان باشید.»

و از حضرت یوسف علیه‏السلام است: «انت ولیّی فی الدنیا و الاخرة توفَّنی مسلما پروردگارا تو در دنیا و آخرت ولی و سرپرست و یار من هستی مرا مسلمان بمیران.»

و از موسی علیه‏السلام : «و قال موسی یا قوم ان کنتم امنتم باللّه‏ فعلیه توکلوا ان کنتم مسلمین» موسی گفت: «ای قوم اگر بخدا ایمان آورده‏اید، پس بر او توکل کنید اگر مسلمان هستید.»

و از قول حضرت عیسی علیه‏السلام : «و اذ اَوحیتُ الی الحواریّین ان امنوا بی وبرسولی قالوا امنّا و اشهد بأنَّنا مسلمون.» در آن هنگام که به حواریون وحی کردیم که به من و رسولم ایمان آورید گفتند ایمان آوردیم و گواه باش که ما مسلمانیم.»

و خداوند در خصوص پیامبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله می فرماید:

«فاِنّه نزّله علی قلبک باذن اللّه‏ مصدقا لما بین یدیه و هدی و بشری للمومنین. پس او (جبرئیل) آن را به اذن خدا بر قلبت فرود آورده تا تصدیق سایر کتب آسمانی کند و هدایت و بشارتی برای مؤمنان باشد.»

و اما در سنت رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله :

«اَنا معاشر الانبیاء دیننا واحد.... الانبیاء اخوة من علات ابوهم واحد و امهاتهم شتّی. ما گروه پیامبران دینمان واحد است.... پیامبران برادرانی از بزرگان هستند که از یک پدر و چندین مادر بوجود آمده‏اند.»

و نیز پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود:

«ان مثلی و مثل الانبیاء من قبلی کمثل رجل بنی بنیانا فاَحسنه و جمّله الا موضع لبنه، فجعل الناس یطوفون به، و یعجبون له و یقولون: هلا وضعت هذه اقلینه: فانااللبنه انا خاتم النبین. داستان من و پیامبران پیش از من نظیر داستان مردی است که بنایی ساخت، آن را نیکو و زیبا کرد و فقط جای یک آجر در آن باقی گذاشت. مردم بنا را می‏دیدند و از آن به اعجاب آمده و می‏گفتند: آیا این آجر در جای خود قرار داده نمی‏شود؟ من همان آجر هستم، من آخرین پیامبرانم.»

● اسلام دین فطرت

خداوند در قرآن کریم اسلام را دین فطرت و حیات معرفی کرده است:

«فاقم وجهک للدین حنیفا فطرت اللّه‏ التی فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق اللّه‏ ذلک الدین القیم.»

«به سوی آیین حنیف، روی آور. این فطرت الهی است که مردم را بر وفق آن آفریده است، تبدیلی برای آفرینش خدا نیست، این است دین قیم و برپا دارنده.»

در ادیان آسمانی و خصوصا اسلام فضائل و رذائل و شناخت آنها ریشه در خلقت و فطرت انسان دارد و به عنوان قضایای شخصی مطرح نیست چرا که اخلاق امری شخصی نیست. بلکه کلی است و پایگاهی ثابت و جاودانه دارد و قضایای کلی بدون داشتن پایگاه ثابت و مجرد قابل فرض نمی‏باشد. آیت اللّه‏ جوادی آملی می‏فرمایند: «اگر اخلاق امری شخصی باشد و پایگاهی ثابت و مجرد و جاودانی نداشته باشد، نه از درون می‏توان برای آن اصول و قضایای کلی تبیین کرد و نه از بیرون می‏شود برای آن فلسفه و براهین کلی ذکر کرد.»

● رمز اخلاقی بودن کارها در منظر ایده‏ها

گروهی رمز اخلاقی بودن کارها را در عواطف بشر می‏دانند و می‏گویند کار عادی و کار معمولی کاری است که از انگیزه‏های خود خواهانه و میل‏های طبیعی انسان سرچشمه می‏گیرد و هدف از آن کار، رسیدن به نفع و لذتی برای خود است و هر کاری که چنین باشد اخلاقی نیست. کار اخلاقی کاری است که از عاطفه‏ای عالی‏تر از تمایلات فردی سرچشمه گیرد و این همان مسلکی است که «اخلاق محبت» را تبلیغ می‏کند.

البته باید به این نکته توجه داشت که هر محبتی را نمی‏توان اخلاق دانست حتی اگر قابل مدح و ستایش باشد. انسان دوستی و دیگر دوستی باید در قالبی تفسیر شود که معیار و محدوده آن معنی شده باشد؛ چرا که اخلاق اعم از «غیر دوستی» است.

گروهی نیز همدوشی اراده و عقل را منشأ افعال اخلاقی می‏دانند و معتقدند اگر بسیاری از امور عاطفی بدست عقل و اراده سپرده شود و مصلحت اندیشی گردد فعل اخلاقی صادر می‏شود. علما و فلاسفه اسلامی نیز می‏گویند اخلاق کامل، اخلاقی است که بر اساس نیرومندی عقل و اراده باشد.

در شرق و غرب دنیا نیز کسانی بوده‏اند و هستند که به وجدان مستقل در بشر ایمان دارند و فعل اخلاقی را فعلی می‏دانند که انسان آن را به عنوان تکلیف وجدانی خودش انجام دهد. به این ترتیب، فعل اخلاقی یعنی فعلی که بر اساس وجدان آن را انجام دهد و انسان هم بدون چون و چرا و نه برای هدف و غرضی، بلکه صرفا برای اطاعت امر وجدان آن را انجام می‏دهد. از جمله مهمترین طرفداران این نظریه نیز «کانت» است.

ولی اعتقاد ما این است که در این نظریه عقل نظری تحقیر شده و این نظریه که «ما هیچ یک از مسائل را نمی‏توانیم از راه عقل نظری اثبات کنیم» نظری اشتباه است چرا که همان فرمان‏های اخلاقی - که وجدان از آن الهام می‏گیرد - و بسیاری از امور دیگر در عرصه هستی از عقل نظری نشأت می‏گیرد و دیگر اینکه کمال انسان از سعادت منفک نیست و هر کمالی نوعی سعادت است و نهایت سعادت و خوشی، منحصر به خوشی‏های حسی نیست که فقط از راه وجدان حاصل گردد.

● موضوع علم اخلاق

علم اخلاق عبارت است از علم چگونه زیستن و این چگونگی شامل رفتار و ملکات و کیفیات نفسانی می‏گردد، یعنی علم به اینکه انسان چگونه باید رفتار کند و چه ملکات و چه کیفیتی از کیفیات را باید داشته باشد که متعالی و مقدس باشد تا در پرتو رفتار صحیح و ملکات حمیده به سعادت و کمال دنیایی خود برسد. اینجاست که علم اخلاق پس از علم توحید و خداشناسی اشرف علوم به حساب می‏آید زیرا انسان را به کمال اخروی و زندگی دنیوی وارسته از همه قیود نفسانی می‏رساند.

رسول گرامی اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرموده‏اند: «علیکم بمکارم الاخلاق فان اللّه‏ بعثنی بها.»

«شما را به بزرگواری‏های اخلاقی توصیه می‏کنم. بدرستی که هدف از بعثت من همین امر مهم است.» اکثر علمای علم اخلاق موضوع اخلاق را ملکات نفسانی دانسته‏اند و بعضی نیز تعریف را نسبت به غیر ملکات هم تعمیم داده‏اند و همه کارهای انسان، اعم از چیزهایی که متصف به خوبی و بدی شود و می‏تواند کمالی را برای انسان کسب کند یا موجب رذیلت و نقصی برای نفس شود، همه را در قلمرو اخلاق قرار داده‏اند. به نظر می‏رسد که روش قرآن کریم و روایات شریفه نیز به همین گونه است.

در یک تقسیم بندی، افعال انسان یا مربوط به خودش است یا مربوط به خدای متعال یا مربوط به مردم است و اخلاق می‏خواهد در تمام این ارتباطات کیفیت تدبیر و تربیت نفس را به ما بیاموزد علم اخلاق کارش این است که به ما نشان دهد چگونه باید نفس را تربیت کرد.

افرادی مانند سقراط معتقدند برای پیاده شدن اخلاق در جامعه باید به انسانها تعلیم و آموزش داد و جامعه را دانا نمود، آن گاه که مردم آگاه و دانا شدند همان دانش برای آنها اخلاق می‏شود. به این ترتیب، تعلیم عین تربیت است اما افرادی مانند ارسطو که می‏گویند: «از دانش به تنهایی کاری ساخته نیست و باید اراده را تقویت کرد»، چیز دیگری می‏گویند و راه دیگری پیشنهاد می‏کنند و آنان که معتقدند که اخلاق تکیه‏اش بر وجدان فطری انسانی است می‏گویند برای اینکه نداها خوب شنیده شود باید نداهای مخالف را خاموش کرد زیرا در درون هر انسانی یک منادی مقدس اخلاقی که او را به کارهای نیک فرمان می‏دهد و از کارهای زشت باز می‏دارد وجود دارد. ندای امانت داری، ایثارگری و انصاف و امثال اینها و مادامی که نداها و غوغاهای دیگر بلند است انسان صدای وجدان خود را نمی‏شنود و آن گروهی که معتقدند اخلاق از مقوله زیبایی است می‏گویند بایستی حس زیبایی را در بشر پرورش داد. بشر اگر زیبایی مکارم اخلاق و اخلاق کریمانه و بزرگورانه را حس کند دروغ نمی‏گوید خیانت نمی‏کند. علت اینکه افراد دست به کارهای خلاف می‏زنند برای این است که راستی و امانت و ذوق زیبایی در آنها پرورش داده نشده است.

در این میان مکاتب عدیده‏ای به چشم می‏خورد مانند «مکتب اشاعره» که منکر حسن و قبح ذاتی اشیا است و ممدوح بودن و یا مذموم بودن افعال را به همان امر و نهی خداوند مربوط می‏داند.

ولی «پوزیتیویستهایی» مانند «آیو» میدان تجربه را گسترده می‏دانند و همه چیز را در این فضا معنا می‏کنند.

در «مکتب جامعه گرایی» نیز افرادی مانند دورکیم هیچ اخلاقی را در حالت انفرادی و تنهایی دارای معنی و مفهوم نمی‏دانند بلکه می‏گوید: «اخلاق از جایی آغاز می‏شود که وابستگی به یک گروه آغاز گردد، و این گروه هر چه می‏خواهد باشد.»

در «مکتب لذت گرایی» شخصی، هر کاری که به لذت فردی بینجامد «خیر» است و هر کاری که «ألم» فردی را به بار آورد «شر» است. در این مکتب، فرد خود را از گذشته و آینده منقطع کرده، نه غم گذشته دارد و نه دغدغه آینده.

در «مکتب منفعت عمومی» نام جان استوارت میل چشمگیر است. به نظر وی، مطلوب اصلی منفعت عمومی است و اصالت و ارزش‏گذاری تنها بر کارهایی رواست که برای جامعه سودی داشته باشد.

افکار و نظریات افرادی مانند نیچه نیز در تحولات قرن بیستم تأثیر فراوانی داشته است چرا که «مکتب طرفدار قدرت‏طلبی» خود، بوجود آورنده مکاتبی همچون نازیسم و فاشیسم و انواع نظریات برتری نژادی در قرن بیستم شده است.

نامدارترین حکمای یونان یعنی سقراط و افلاطون و ارسطو، مکتب سعادت و کمال را به عنوان مطلوب نهایی انسان، معرفی می‏کنند.

نظریه اعتدال طلایی ارسطو شهرتی فراوان دارد. وی هر یک از افعال را که در یکی از دو جانب افراط و تفریط قرار دارند رذیلت و مذموم می‏داند و حد وسط افراط و تفریط را فضیلت می‏شمارد. مثلاً شجاعت، حد وسط میان دو رذیلت تهور (بی‏باکی) و جُبن (ترسویی) می‏باشد و فضیلت تواضع، حد وسط تکبر و حقارت است و فضیلت عدالت، حد وسط ظلم وانظلام. وی آنچه را که به فعل انسان مربوط می‏شود با اصل معرفی می‏کند.

چنان که ملاحظه شد، در بسیاری از مکاتب اخلاقی، ارزش‏ها تابع قراردادهای جمعی و یا سلایق فردی هستند و در واقع مدعای اکثر مکاتب این است که نظرات ارزشی و اخلاقی مکاتب هم عرض و هم ارزش‏اند و بنابراین، وقتی می‏توان یک نظام اخلاقی صحیح و قابل قبول داشت که دیگر نظام‏های اخلاقی را مردود و باطل بشمارد. ولی این سخن ناشی از بی‏ارتباط دانستن ارزش‏ها و واقعیات عینی و قول به انشایی بودن حقیقت گزاره‏های اخلاقی است که یکی از لوازم آن نسبیت در اخلاق است.

● نسبیت اخلاقی

نسبیت و تساهل در اخلاق بدین معناست که هیچ یک از ارزش‏ها، اصول و احکام اخلاقی ثابت و قطعی نیستند بلکه همه گزاره‏های اخلاقی بر اساس اختلاف زمان، شرایط و نظر شخصی خاص یا همه افراد یا توافق جامعه قابل تغییرند. در مقابل، مطلق بودن اخلاق بدین معناست که دست کم، برخی اصول ثابت اخلاقی وجود دارند که مبنای ارزش‏گذاری‏های ثابت و عام در افعال انسان‏ها هستند و این اصول وابسته به تمایل فرد یا جامعه و تغییر شرایط زمانی و مکانی نمی‏باشند.

از نتایج اعتقاد به نسبیت در اخلاق پذیرفتن اصل تساهل و تسامح به منزله یک اصل و قاعده کلی است که ارزش آن مطلق می‏باشد. به این ترتیب، پذیرفتن اصل تساهل به نحو مطلق با مبنای آن یعنی نسبیت اخلاق در تناقض است.

بر اساس اصل تساهل مطلق و قبول آن، هیچ کس حق مداخله در کار دیگری و ممانعت او از اتمام کار دلخواهش را ندارد. به این ترتیب، جلوگیری از هر گونه فساد و تباهی ممنوع است و قرآن کریم به این امر اشاره دارد که: «ولو لا دفع اللّه‏ الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض.»

«چنانچه خداوند دسته‏ای از مردم را به دفع و منع دسته دیگری نگمارد، زمین فاسد و تباه می‏گشت.»

در حالیکه می‏توان برای ارزیابی افعال به نتایج عینی آن رجوع نمود و آنچه انسان را به سمت تعالی حقیقی سوق می‏دهد بایسته و لازم و آنچه از این هدف والا مانع است ضد ارزش و ممنوع تلقی گردد. عقل رابطه افعال مختلف را با این نتایج عینی در بعضی موارد، به بداهت و روشنی درک می‏کند که این همان اصول ثابت و بدیهی عقل در ارزیابی افعال است. وحی نیز در بسیاری موارد روابط عینی خاصی را از جانب عالمترین، خیرخواه‏ترین، حکیم‏ترین و صادق‏ترین وجود به ما گزارش می‏دهد. از این روست که احکام دین و شریعت همگنی برای دستیابی انسان به هدف نهایی از خلقت‏اند. و با این که در دین اسلام راه‏های سهل و آسانی برای وصول به غایت اخلاق و هدف مطلوب انسان ارائه شده است اما هیچ کس مجاز نیست اصل تساهل را برای به بازی گرفتن حدود الهی و تجویز رذیلت‏ها و تخطی از اصول ترویج کند.

بنابراین مطلق بودن احکام اخلاقی به این معنا قابل قبول است که ارزش افعال بر اساس نظر، سلیقه، میل و خواست شخص یا اشخاص تغییر نمی‏کند و با تغییر آن دسته از شرایط زمانی و مکانی که تأثیری در نتایج مطلوب یا نامطلوب فعل ندارند متغیر نمی‏شود.

● افعال اخلاقی، ارزشی مافوق ارزش‏ها

«شهیدمطهری» در کتاب فلسفه اخلاق چنین آورده‏اند:

«پاره‏ای از افعال انسانی در مقابل افعال عادی و طبیعی «افعال اخلاقی» نامیده می‏شود. فرق فعل اخلاقی با دیگر کارها این است که کارهای اخلاقی قابل ستایش و تحسین است و بشر برای آن کارها ارزش قائل است. قیمتی که بشر برای این کارها قائل است، نه از نوع قیمت و ارزشی است که برای کار یک کارگر قائل است، زیرا کارگر ارزش مادی ایجاد می‏کند و استحقاق مبلغی پول یا کالا را در مقابل کار خودش پیدا می‏کند، کار اخلاقی یک نوع ارزش مافوق این ارزش‏ها دارد که با پول و کالاهای مادی قابل محاسبه نیست.»

کارها و امور اخلاقی مانند عفو و گذشت، حق‏شناسی و وفا، ترحم و اهتمام داشتن به امور دیگران و ... همگی از جمله اموری هستند که با مقیاس مادی قابل سنجش نیست و اینجاست که مکتب‏های مختلف درباره ملکات اخلاقی اظهار نظرهای گوناگون کرده‏اند.

● انسانیت انسان

روح ملکوتی انسان که در وجود او تعبیه شده است با ارزشترین ارزش‏هاست. چون انسان شعله‏ای است از عالم غیب و ریشه احساسات اخلاقی از آنجا پیدا می‏شود. جایگاه اخلاق و احساس اخلاقی در روح و روان انسان است و به همین دلیل، انسان باید روح خود را بشناسد و با شناخت آن از عالم غیب و ملکوت آگاه شود. انسان آن گاه که «خود ملکوتی»اش را احساس کند تن به حقارت و ذلت نمی‏دهد. علی علیه‏السلام می‏فرماید: «من کرُمتْ علیه نفسه‏هانت علیه شهواته» «اگر انسان کرامت نفس خویش را احساس کند از ضعف و ناتوانی و رذائل فرار می‏کند.»

همان گونه که اگر آدمی تابلویی بسیار عالی را ببیند و ارزش آن را هم درک کند، محال است بگذارد آلودگی در آن پیدا شود چون عظمتش را احساس می‏کند.

در مکتب اسلام تمام احساس‏های اخلاقی از پیدا کردن «خود» و احساس واقعیت «خود» پیدا می‏شود. اگر انسان بتواند خود واقعی را پیدا کند تمام ارزش‏های اخلاقی و ضدارزش‏های اخلاقی معنا پیدا می‏کند زیرا اخلاق در اسلام بر اساس شناختن خود است.

قال علی علیه‏السلام : «فانک قد جُبلتَ طبیب نفسک و عرِّفتَ آیة الصحه و بُیِّنَ لک الدَّواءُ و دلیله علی الدَّواء.»

«ای انسان تو طبیب خویشتن هستی، دردها برای تو بیان شده است و به دواهای آن دردها هم راهنمایی شده‏ای.»

این که دوای دردهای انسان در وجود اوست. یکی از بهترین راه‏های فهم و درک «خود» وجودی انسان است، شناخت علاقه‏ها و گرایش‏ها در انسان. تا آنجا که می‏فرماید: «من احبّ حجرا حشره اللّه‏ معه.» اگر انسان سنگی را دوست داشته باشد با همان سنگ محشور می‏شود.

ور در پی جست و جوی جانی، جانی گر در طلب گوهرکانی، کانی هرچیز که در جستن آنی، آنی من فاش کنم حقیقت مطلب را در اسلام، انسان دارای حقیقتی است که این جوهر حقیقت در سایر موجودات زنده یافت نمی‏شود و چنان شریف و والا مرتبه است که خداوند هر آنچه در آسمان و زمین است، از خورشید و ماه و دریا و روز و شب، همگی را به تسخیر او درآورده و نعمت‏های پنهان و آشکار خویش را برای او فرو فرستاده است.

«الم تروا ان اللّه‏ سخر لکم ما فی السّموات و ما فی الارضِ و اَسْبَغَ علیکم نعمه ظاهرة و باطنة.»

او هیچ یک از نیازمندی‏های انسان را فروگذار نکرده و هر چه در کمالات بدان نیازمند بوده پیشاپیش فراهم ساخته است تا از این همه در جهت کمال خویش سود جوید. با این همه، انسان موجودی بریده و بیگانه از عالم هستی نیست. او آفریده یک حقیقت متعالی است و با دیگر آفریدگان پیوندی نزدیک و استوار دارد.

هر چند انسان توانایی‏های بسیار دارد اما او هستی نامحدودی است که بر وجودش و رفتارش قوانین و سنت‏هایی حاکم است و از پذیرش قوانین حاکم گریزی ندارد. هویت حقیقی انسان بدون آن پیوندها و پیوستگی‏ها و بدون این قوانین و سنت‏ها معنا و مفهومی ندارد.

آنچه در این هستی هدفمند برای انسان ارزش است و فضیلت معرفی می‏شود این است که انسان عضوی برجسته از منظومه عالم هستی است و پایداری و پویایی‏اش در گرو رعایت نظم و تناسب موجود در کل جهان است.

ولی در عین حال، در اسلام برخلاف اومانیسم و نگرش غربی انسان، محور نیست و همه چیز از شعاع وجودی او متشعشع نمی‏گردد. بلکه انسان را در پهنه گسترده هستی می‏نگرد و هویت او را در مجموعه روابط عالم ارزیابی می‏کند. اساسا رسالت انبیای الهی در همین نکته خلاصه می‏شود که انسان را از روزنه امیال پست مادی که مجموعا تحت عنوان رذیلت‏ها معرفی شده‏اند گریزانده و راه فرار را به او بنمایانند و او را از محدوده تنگ طبیعت رهایی بخشیده و با تفسیر درست از حقیقت ذهن و روح او را به فضایل که اهداف و غایات متعالی هستی انسان‏اند، سوق دهند.

از آن رو که در نظام آفرینش هیچ موجودی گزاف و بی‏حساب خلق نشده و سستی و نقص در سراسر گیتی راه ندارد: «ماتری فی خلق الرحمنِ من تفاوت فارجع البصر هل‏تری من فطور.»

انسان اسلام نیز منظور از زندگی را در مفهوم عمیق «حیات طیبه» می‏یابد. قرآن کریم می‏فرماید: «من عمل صالحا من ذکر او انثی و هو مؤمن فلنحییّنه حیاة طیبةً»، «کسانی که موفق به عمل صالح گردند اعم از زن و مرد ایمان به خدای بیاورند، ما آنها را به حیات طیبه زنده می‏کنیم.»

علامه طباطبایی قدس‏سره در تفسیر آیه مذکور می‏فرمایند:

«نکته ظریف این آیه آن است که خداوند نمی‏فرماید به آنها حیات طیبه عطا می‏کنیم بلکه می‏فرماید زندگی و حیات طیبه به گونه‏ای است که آنها زنده می‏شوند به چنین امری.»

لذا باید دریافت که در این نگرش هدف از زندگی، رسیدن به رفاه و برخورداری نیست، بلکه هدفی بالاتر را نشانه رفتن و وجهه همت را مصروف آن داشتن است. یعنی زندگی والا با توجه داشتن به چنین هدفی، اراده‏ها را تعالی می‏دهد و استعدادها را می‏شوراند و همت‏ها را به والاگرایی فرا می‏خواند تا بشر، فراسوی زیست مادی و حیوانی، به چنین تجلی روشنی از حیات ملکوتی و معنوی دست یابد.

لازمه نیل به چنین امری، نفی روزمرگی و پوچی و درهم شکستن حصارهای زندگی مادی و مکانیکی است. انسانی که به چنین مفهومی از حیات و زندگی دست یافت، در برابر آسیب‏های روحی و روانی و دچار شدن به رذیلت‏ها مصونیت یافته و با چشمانی نافذ و عمیق در آیه آیه هستی می‏نگرد و به بصیرت دست می‏یابد.

بهترین فضیلتی که آرمان انسان مسلمان است و باید در جهت تحقق بخشیدن به آن گام بردارد عبادت است همان که قرآن به عنوان هدف برای بشر در نظر می‏گیرد، و آن «عبادت» یعنی تکامل و خود سازی برای بندگی روز افزون حضرت حق. چرا که هدف از عبادت پرودگار تهذیب نفس و رها کردن خود از زنجیرهای وابستگی به مسائل مادی است. گرچه انسان طبیعتی مادی دارد و بی‏نیاز از مظاهر مادی زندگی نیست ولی اصالت او در این ارتباط‏ها، معنا نمی‏یابد. «و ما خلقت الجنَّ والانس الا لیعبدون. هیچ موجودی اعم از انسان و پری را نیافریدیم مگر آنکه خدا را عبادت کنند.»

در سایه عبادت و بندگی خدا، آدمی از زنجیرهای اسارت روزمرگی رها می‏شود و نیروهای غریزی را تحت کنترل خویش در می‏آورد، بر فرعون درون پیروز شده و طاغوتیان را به زانو در می‏آورد و این چنین جلوه‏های درخشان را در پرتو دینداری می‏توان مشاهده نمود. به این ترتیب، حضور فضائل در آئینه زندگی بشر معنای زندگی را عملی‏تر و آسانتر می‏کند و با فقدان فضیلت‏ها و ارزش‏های دینی، دچار فقدان معنی و مفهوم زندگی خواهیم شد.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.