یکشنبه, ۱۶ دی, ۱۴۰۳ / 5 January, 2025
مجله ویستا

عدالت, ارزش یا روش


عدالت, ارزش یا روش

انقلاب به نوعی دگرگونی خشونت آمیز, سریع و همه جانبه از سوی توده مردم ناراضی از وضعیت موجود به پیروی از فرد یا افراد, اطلاق می شود آنگاه كه به چیستی این پدیده پرداخته شود و در پی ملاك و مبنایی قابل اتكا برای تشخیص درستی و نادرستی آن باشیم, از زاویه فلسفه سیاسی نگریسته ایم

● مقدمه

انقلاب به نوعی دگرگونی خشونت آمیز، سریع و همه جانبه از سوی توده مردم ناراضی از وضعیت موجود به پیروی از فرد یا افراد، اطلاق می‌شود. آنگاه كه به چیستی این پدیده پرداخته شود و در پی ملاك و مبنایی قابل اتكا برای تشخیص درستی و نادرستی آن باشیم، از زاویه فلسفه سیاسی نگریسته‌ایم. البته فلسفه سیاسی به طور مستقیم و مشخص از چیستی قدرت و عوامل مشروعیت آن بحث می‌كند و لذا بحث از انقلاب در این مقوله در درجه دوم است. آن گاه كه علل انقلاب در كنار دو مقوله عدالت و الزام به اطاعت قرار می‌گیرد، چارچوبی مناسب برای مطالعه انقلاب از دیدگاه فلسفه سیاسی فراهم می‌آید.

از آنجا كه فلسفه سیاسی در پی آن است كه غایت و خیر پدیده‌های سیاسی را به شیوه انتزاعی و استدلالی و فیلسوفانه معین سازد، در خصوص انقلاب نیز می‌توان گفت نیمی از پرسش‌های فلسفه سیاسی این است كه در چه هنگامی انقلاب جایز است؟ فرضیه‌ای كه در پاسخ به این پرسش مطرح شده این است كه عدم تحقق اصول و ارزش‌هایی همچون عدالت، یكی از علل جواز انقلابها است. البته فلسفه سیاسی به پارادایم‌های مختلفی تقسیم می‌گردد مانند پارادایم کلاسیک، پارادایم مدرن و پارادایم پست مدرن که ما قصد پرداختن به هیچ یک از آنها را به طور خاص نداریم. آنچه ما در اینجا قصد کرده ایم، پرداختن به موضوع از زاویه فلسفه سیاسی و پرسش از چیستی و غایت انقلاب است و از آنجا که فلسفه سیاسی معطوف به ملاک و هنجاری معین می‌باشد بحث از عدالت به عنوان علت این حادثه موجه می‌نماید.

فرضیه فوق مبتنی بر مفروضاتی است از جمله این‌كه: نحست این‌كه از علل مهم الزام به اطاعت از قدرت حاكم، رعایت عدالت از جانب آنها است، حال چه این عدالت شخصی و فردی باشد و چه برقراری عدالت در اجتماع باشد؛ دوم: ساختار و نحوه توزیع قدرت موجود بر اساس بهره‌مندی از عدالت در مقام عمل و نظر باشد؛ سوم: انقلاب و عصیان علیه حاكمانی كه پایمال كننده ارزشهای اخلاقی همچون عدالت‌اند، جایز باشد و چهارم این‌كه قائل به رابطه‌ای منطقی میان سیاست و ارزش‌های اخلاقی همچون عدالت باشیم به عبارتی اگر قائل به جدایی این دو باشیم، هیچ گاه انقلاب را در صورت عدم رعایت عدالت، جایز نمی‌دانیم.

● مفاهیم

الف) مفهوم انقلاب: انقلاب به یك دگرگونی سریع و همه جانبه اطلاق می‌شود كه دارای هفت ویژگی باشد:

۱) نارضایتی عمیق از وضع موجود به نحوی كه منجر به ناامیدی از بهبودی شرایط و تنفر از وضع موجود گردد كه البته هر چه به جنبه‌های فكری، عقیدتی و فرهنگی پیوند بخورد، شدیدتر می‌گردد.

۲) شركت توده‌ها در انقلاب.

۳) وجود رهبری و ساختارهای متشكل اجتماعی ـ سیاسی؛ هرچه رهبری واحدتر باشد و نیز هرچه رهبری انقلاب با جنبه‌های فرهنگی ارتباط بیشتری داشته باشد، قدرت انقلاب بیشتر است.

۴) گسترش اندیشه‌ها و ایدئولوژی‌های انقلابی.

۵) روحیه انقلابی؛ یعنی طرفداری از عمل، اقدام و داشتن روحیه اعتماد به نفس. هر چه روحیه انقلابی به جنبه‌های فكری، عقیدتی و مذهبی نزدیكتر شود، شدیدتر می‌گردد.

۶) خشونت.

۷) تغییر در ساختارهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی.

با توجه به ویژگی‌های فوق و فرضیه پژوهش كه عامل انقلاب را عدالت‌خواهی می‌داند و یك بعد عدالت نیز ارزشی، فرهنگی و فكری است، انقلاب ایران یكی از قدرتمندترین انقلاب‌ها بوده است.

ب)

مفهوم عدالت: عدالت تعاریف و اقسام مختلفی دارد. تاکنون نیز تعاریف مختلفی از آن صورت گرفته است که هر یک بر وجهی از این مفهوم دلالت می‌کند. سعی بر این است تا در این تحقیق تعریفی از آن ارائه شود که شاخص‌هایی همچون قسط، برابری، بی‌طرفی، قانونمندی، آزادی و اعطای حقوق را که معمولا در سایر تعاریف مورد نظر قرار می‌گیرد دربرگیرد. علت این مسئله این است که گرچه در هر موقعیتی یکی از معانی متصور برای عدالت بیشتر خود را نشان می‌دهد، برای مثال در حوزه قضاوت، مؤلفه بی‌طرفی و انصاف بیش از سایر مؤلفه‌ها خود نمایی می‌کند و یا در حوزه اقتصاد بحث قسط و توازن بیشتر از سایر جاها مطرح است، اما در بررسی علت انقلاب ایران همه زمینه‌ها و حوزه‌های بحث مطرح بوده اند و لذا بایستی به تمامی ابعاد و مؤلفه‌های عدالت توجه نمود. از نظر نگارنده این تعریف می‌تواند چنین باشد: عدالت عبارت است از برقراری مساوات، بی‌طرفی، توازن و روحیه اطاعت از قانون در اجتماع به نحوی كه با مراعات حقوق تمامی شهروندان همراه باشد. در این تعریف عدالت دارای اقسامی همچون عدالت سیاسی، اقتصادی، قضایی و فرهنگی می‌باشد.

چنان‌كه گفته شد، عدالت دامنه معنایی وسیعی را دربر می‌گیرد. به طوری كه تمامی ابعاد زندگی انسانها از ابعاد فردی گرفته تا ابعاد اجتماعی را مشروب می‌سازد. طیف وسیعی از انسانها می‌توانند خواهان عدالت باشند در حالی كه هر یك به بعدی از آن نظر دارند. برخی تنها خواستار عدالت در توزیع امكانات اقتصادی هستند و برخی تحقق آن را در جنبه‌های سیاسی و اجتماعی خواستارند. عده‌ای نیز فراتر رفته و توزیع عادلانه معرفت و آگاهی‌ها را می‌جویند و بالاخره افرادی نیز هستند كه عدالت را چیزی فراتر از تقسیم و توزیع امكانات می‌دانند و به عدالت به عنوان یك ارزش و فضیلتی كه نه در خدمت زندگی، بلكه زندگی در جهت نیل به چنین اهدافی است، می‌نگرند.

بنابراین، عدالت، هم می‌تواند به مثابه روشی برای بهبود زندگی انسان‌ها تلقی شود و هم به مثابه فضیلتی باشد كه خود ارزش تلاش برای دستیابی و تحقق دارد. از این رو آن گاه كه ما به عدالت از نگاه انسان‌های نیازمند برابری و اعطای حقوق و توزیع منصفانه می‌نگریم، از روش عدالت بهره می‌بریم و آن هنگام كه فراتر از نیاز‌های مادی و معمول، عدالت را به مثابه فضیلتی در خور ستایش طلب می‌كنیم، عدالت را به عنوان یك ارزش اخلاقی خواستار گشته‌ایم.

جایگاه این دو بحث نیز با یكدیگر متفاوت است، به گونه‌ای كه عدالت به مثابه روش، بر عدالت به مثابه فضیلت تقدم رتبی و زمانی دارد. به عبارتی ابتدا باید از قید نیازهای مادی فراغت حاصل شود تا طلب فضایل ممكن گردد. البته در این خصوص اختلاف نظر وجود دارد و برخی معتقدند مادامی كه عدالت در وجودمان ریشه ندوانده است نمی‌توان از تحقق آن در اجتماع سخن گفت. نكته‌ای كه در خصوص این مطلب وجود دارد این است كه غالب این افراد میان عدالت شخصی و عدالت اجتماعی از آن رو تفاوت نهاده‌اند كه گمان می‌كنند دارا بودن فضایل اخلاقی فردی، بدون داشتن روابط اجتماعی و مراوده با سایر انسان‌ها میسر است. از این رو عدالت در سطح اجتماع را فضیلتی هم پایه عدالت شخصی نمی‌دانند.

آنچه مسلم است آن‌كه اسلام، تقوا و تزكیه نفس را مقدمه هدایت و رستگاری انسان می‌داند. تعریف عدالت شخصی به پرهیز از گناهان كبیره و اصرار بر صغایر نیز از همین باب است. به عبارت روشن‌تر، مقدم دانستن عدالت فردی بر عدالت اجتماعی به معنای توجه دادن نفس به این معنا است كه تمامی امور در راستای پرورش روح انسان است. تجربه كشورهای پیشرفته قرن معاصر كه در بسیاری جنبه‌های سیاسی ، اقتصادی و معرفتی عدالت موفق بوده‌اند نشان می‌دهد كه عدالت به مثابه روش لزوماًَ به تحقق عدالت به مثابه فضیلت منجر نمی گردد، بلكه قصد آن نیز مهم است. از این رو می‌توان گفت عدالت شخصی ضمانتی برای تحقق فضایل و از جمله عدالت اجتماعی است. اما به هیچ روی شرط كافی نیست.

دلیل دیگری كه می‌توان برای این مسئله ذكر نمود فقدان تفكر نهادمند است. غالب علمای مسلمان، راهكارهای شخصی را بر روشهای ساختاری و سازمانی ترجیح می‌دهند. از این روی به جای نهادینه ساختن امور و نهادها، از افراد می‌خواهند عادل، متقی، خویشتن‌دار و... باشند. این صفات، گرچه پسندیده است، اما ضمانت و شیوه نظارت دقیقی برای آنها وجود ندارد.

اگر بخواهیم انقلاب ایران را نتیجه عدالت خواهی مردم آن بدانیم نیز این سطوح از بحث مطرح می‌شود. به ویژه این‌كه اكثریت مردم ایران مسلمان و شیعه می‌باشند و وجود عدالت شخصی را در زمامدار جامعه لازم می‌دانند.

پرسشی كه در اینجا مطرح می‌شود این است كه مردم ایران خواستار چه سطحی از عدالت بودند؟ آیا تنها عدالت را برای بهبود زندگی سیاسی، اقتصادی و... می‌خواستند و یا به عدالت معطوف به فضیلت نظر داشتند یا به هر دو جنبه آن نیم نگاهی داشتند؟ برای پاسخ به سؤالات فوق مباحث در دو سطح مطرح می‌گردد: در سطح نخست به وضعیت سیاسی اجتماعی و فرهنگی ایران قبل از انقلاب از حیث تأمین یا عدم تأمین عدالت نظر می‌شود؛ كه البته این كار نیز از دو منظر صورت می‌گیرد: یك‌بار به ساختار موجود و فرهنگ سیاسی خاص ایران نظر می‌شود و یك‌بار وضعیت تاریخی ایران قبل از انقلاب مورد توجه واقع می‌شود. در سطح دوم، عدالت خواهی مردم ایران به لحاظ فضیلت بودن عدالت مورد توجه است.

● عدالت به مثابه روش

عدالت به مثابه روش، به چند حوزه شامل: عدالت قضایی، عدالت سیاسی، عدالت فرهنگی و عدالت اقتصادی تقسیم می‌گردد. در هر یک از این حوزه‌ها به موادری می‌توان اشاره نمود که به تحقق عدالت اجتماعی منجر می‌گردد. فرضیه پژوهش این بود که عدالت‌خواهی مردم علت اصلی انقلاب ایران بوده است. بنابراین در حوزه‌های مختلف سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و قضایی مشکلاتی وجود داشته است که منجر به وقوع انقلاب شده است. هر یك از این حوزه‌ها در عین اشتراك مفهومی دارای ویژگیهای منحصر به فردی می‌باشند. عدالت سیاسی در پی تأمین برابری، توازن، اعطای حقوق و رعایت قانون در عرصه اجتماعی و توزیع قدرت میان شهروندان است. این كار معمولاً با فراهم نمودن زمینه‌های مشاركت افراد در امور سیاسی و اعطای آزادیهای گوناگون برای استفاده از حق بیان، حق انتقاد، تشكیل اجتماعات، حق انتخاب شدن و حق انتخاب كردن،... قابل بررسی می‌باشد. تأمین این آزادیها با برخورداری افراد از امنیت و مصونیت در ابراز عقاید و نظراتشان همراه است. گزینش افراد در مناصب مختلف نیز تنها بر اساس شایستگی و لیاقت آنان خواهد بود.

عدالت اقتصادی به معنای توزیع عادلانه امكانات مادی، رفاهی ، بهداشتی، عمرانی، معیشتی و خدماتی جامعه است، به گونه‌ای كه برابری و حقوق افراد محفوظ مانده و قانون رعایت شود.

توزیع عادلانه معرفت و آگاهی‌ها به عدالت فرهنگی می‌انجامد. باسواد بودن افراد جامعه و مهمتر از آن آگاهی از وقایعی كه در جامعه رخ می‌دهد سبب تكامل و پیشرفت اعضای جامعه گشته و وضعیت اقتصادی و اجتماعی را نیز بهبود خواهد بخشید. ظلم و استبداد ریشه در جهل آدمی دارد.

با تحقق عدالت سیاسی و فرهنگی، عدالت قضایی تا حد زیادی ابعاد گسترده عدالت‌حواهی مردم تأمین می‌گردد، اما انصاف و بی‌طرفی در قضاوت مشخصه اصلی عدالت قضایی است كه آن را سایر انواع عدالت متمایز می‌سازد.

بررسی بی‌عدالتی در هر یک از این حوزه‌ها به طرق متفاوتی می‌تواند صورت گیرد برای مثال می‌توان بحث را از ریشه‌های رشد بی عدالتی و نهادینه شدن استبداد در ایران پی گرفت که به بی عدالتی در هر یک از حوزه‌های فوق منجر شده است. در این زمینه برخی اندیشمندان در بررسی شرایط ساختاری و وقایع هر جامعه به فرهنگ آن جامعه و به خصوص فرهنگ سیاسی آن رجوع می‌كنند. در خصوص ایران نیز چنین كاری انجام شده است. برای مثال به تبعات نظام پاتریمونیال و شیوه تولید آسیایی بر فرهنگ سیاسی ایرانیان توجه می‌شود كه به اقتدارگرایی گسترده رژیم سیاسی و استبداد زدگی مردم انحامیده است. به طوری كه شرایط برای تداوم استبداد فراهم می‌گردد و مردم نیز اعتراضی نمی كنند. برخی نیز بر نظام و فرهنگ عشیره ای تاكید نموده‌اند. مبنای این زندگی در سلسله مراتب مبتنی برخویشاوندی و ریش‌سفیدی است. در این چارچوب، فردیت به معنای رشد و عقلانیت فردی تعطیل می‌شود و همه چیز در خدمت حاكم است كه سنت و قاعده و قانون راهنمای رفتار او نیست و هر لحظه امكان تغییر خواسته‌ها و منافع او وجود دارد.

در سطح دیگر باید به حوادث تاریخی قبل از انقلاب توجه نمود و تأثیر آنها را بر انقلاب ایران مورد بررسی قرار داد. اغلب تحلیلهایی كه به این سطح توجه می‌كنند آغاز حوادث را از نهضت مشروطیت پی می‌گیرند. اما تحلیل‌هایی كه به ساخت اقتصادی و اجتماعی جامعه ایران توجه می‌كنند زمان را كمی عقب‌تر می‌برند. در برخی تحلیل‌ها حوادث در چارچوب نظریات گوناگون بررسی شده است همانند نظریه مذهب، نظریه اقتصاد، مدرنیسم، توطئه، و... كه به طور خاص در خصوص انقلاب ایران ارائه شده اند؛ و یا نظریاتی كه از سوی دانشمندان غربی در نتیجه پژوهش روی انقلابهای صورت گرفته در دنیا ارائه شده اند؛ همچون نظریه ماركسیسم، نظریه تدا اسكاچپول، دیویس و.... در مقابل تحلیلهایی هم هستند كه تنها به سیر تاریخی حوادث اكتفا می‌كنند؛ كه اغلب این تحلیل‌ها نیز تاریخی‌اند زیرا كتبی كه چرایی وقوع انقلاب را در نظر دارند، ناگزیر از برگزیدن نظریه‌ای می‌باشند. این نوشته بر آن است تا نظریات و حوادث عمده‌ای را كه تضییع عدالت در ایران قبل از انقلاب را می‌رسانند مورد توجه قرار دهد و البته تلاش می‌شود تا بحث از حوزه فلسفه سیاسی خارج نگردد.

نخستین عامل از عواملی كه بی‌عدالتی‌های گسترده‌ای را در پی داشت، شكست نهضت مشروطیت بود. این نهضت كه نتیجه تلاشهای فكری گسترده و حاصل عدالت خواهی مردم بود نه تنها به شكست انجامید و چهارده سال ناامنی در پی داشت، بلكه به ظهور استبداد رضاخانی نیز ختم شد كه با سیاستهای فرهنگی سكولاریستی مردم را از برخورداری از بسیاری از حقوق‌شان نیز محروم نمود. از ویژگیهای دیگر حكومت رضا شاه استبداد سیاسی او بود كه علی رغم وجود مجلس و قانون، معیار اصلی تصمیم‌گیری نظرات شاه بود.

نجمه كیخا


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.