سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
مجله ویستا

انقلاب زنده


انقلاب زنده

رهبر انقلاب اسلامی در جمع مردم تبریز در سخنان مهمی به پایداری انقلاب ایران در مقایسه با سایر انقلابهای بزرگ جهان پرداختند و بر زنده بودن شعارهای انقلاب در آستانه سی سالگی تأکید کردند

گفتار زیر از دکتر حسن رحیم پور ازغدی که در جمع اعضاء شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی ایراد شده است، به تشریح زوایای دقیقی از واقعیت مورد اشاره رهبری اختصاص دارد. در این گفتار مطالب مهمی درباره ویژگیها و ضروریات تبلیغ از حیث سلبی و ایجابی بیان شده است.

رحیم پور در سخنان خود از تبلیغات شعارزده و کلیشه ای انتقاد می کند و سفرهای استانی رئیس جمهور و زحمات شبانه روزی وی را نمونه موفقی از تبلیغ می خواند.

او در یک تقسیم بندی نمادین از نیروهای پس از دوره جنگ به سیاه پوست، سرخ پوست و سفید پوست و ذکر ویژگیهای هریک، معتقد است سرنوشت انقلاب و زمامداری امور نباید به دست سفیدپوستها بیفتد. متن کامل این سخنرانی در ادامه آمده است:

بسم الله الرحمن الرحیم

مقدمه ای عرض می کنم در مورد نحوه تبلیغاتی که از رسانه های رسمی به نام حکومت به عنوان اتحاد ملی- اسلامی یا تضعیف و فروپاشی این وحدت و انسجام پخش می شود. در واقع اسم این کار را می شود تعظیم شعائر انقلاب و مدیریت مناسک آن گذاشت که جزئی از تعظیم شعائر اسلامی محسوب می شود.

این کار، برکاتی دارد و صدماتی. برکات آن روشن است اما وقتی ستادهای رسمی برای تبلیغات تشکیل می شود، همیشه یک خطر محتوایی و یک آفت جدی وجود دارد. درست است که بعد از یک انقلاب از لحاظ لجستیکی و هماهنگی اوضاع منطقی تر می شود، منتهی نمی شود برای تبلیغات مفاهیم انقلابی و در دوره آرامش بعد از جنگ و جامعه سازی، با ادبیات دیگری با مردم حرف زد.

به تعبیر فنی ،علت مقبیه هر چیزی علت محدثه آن هم است. بقای یک جنبش فقط با همان مفاهیمی امکان دارد که آن را ایجاد کرده است. اگر شعارها و مفاهیم یا روش گفتگو با افکار عمومی عوض شد، یا دیگر انقلاب نیست یا چیز دیگری است که با همان پوسته و ظواهر جایگزینش شده اما باطن اش استحاله شده است. این مشکل اولاً از نظر جامعه شناختی و تاریخی متوجه همه انقلابها است. می گویم "انقلابها" برای اینکه حکومتهای غیر انقلابی یا تحمیلی، اساساً خیلی دغدغه ایدئولوژی ندارند. مبتنی بر فرهنگ و تفاهم و گفتگو و امثالهم نیستند. اما انقلابها چون روی شانه مردم بر سر کار می آیند، بیشتر با این مسئله درگیر می شوند که حالا چه باید کرد تا مفاهیم و ارزشهای جنبش به یک نهاد مستقر تبدیل شود؟

اگر تاریخ انقلاب های مدرن را نگاه کنید، می بینید بعد از پیروزی، شعارهایشان روی دستشان مانده است و نمی دانند چه کنند؟ عده ای سریعاً کودتا می کنند اما عده ای که نمی توانند یا جرأت ندارند، همه چیز را علناً زیر پا گذارند، تفسیرهای دیگری از همان شعارهای قبلی ارائه می دهند؛ یعنی لفظ شعارها باقی است ولی اهداف دیگری تعقیب می شود.

این مشکل در خیلی از انقلابها به وجود آمده است. انقلابهای قرن نوزدهم و قرن بیستم دنیا که تحت عنوان revolution (انقلاب) ثبت شده اند، مانند انقلاب کمونیستی یا جنبشهای فاشیستی و خرده جنبشهای اروپا مانند جنبشهای ناسیونالیستی و جنبشهای تحت تأثیرش در کشورهای آسیایی و افریقایی. مثل انقلاب مشروطه خودمان که شعارش عدالتخواهی، اسلامخواهی و مبارزه با استبداد و فساد بود که تبدیلش کردند به شعارهای قرار داد اجتماعی روسویی و فرانسوی. مردمی که به رهبری علما در کوچه و بازار در تظاهرات بودند، ناگهان دیدند که یک نفر آمد و گفت ما مشروطه می خواهیم گفتند مشروطه خانم کیه؟! و یا می آمدند درِ خانه ها می گفتند مشروطه یعنی هر روز نان سنگک با کباب! اصلاً صحبت مشروطیت و الهام از انقلاب فرانسه نبود. مشروطیتی که در ذهن مردم و علما بود، یک مشروطه اسلامی بود که بعد تفسیر شد، میوه اش چیده شد، مشروطه انگلیسی از آب درآمد. یعنی تثبیت و نهادینه کردن دیکتاتوری؛ تبدیل دیکتاوری قاجار به دیکتاتوری مدرنتر رضاخانی تحت عنوان مشروطیت.

در خود انقلاب فرانسه هم این اتفاق افتاده است. عمدتاً شعارها طبقاتی و عدالتخواهانه بوده و واقعاً یک انقلاب لیبرالیستی نبود و بعدها تفسیر شد. دست کم جمهوری خواهی، حقوق بشر و آزادیخواهی شعار درجه یک و پررنگش نبود.

عده ای انقلاب می کنند و عده ای تفسیرش را می نویسند. در انقلاب اسلامی هم داشت این اتفاق می افتاد، امام نگذاشت و هوشیاری بدنه انقلاب مانع شد. یعنی کشته ها را داده بودیم، عده ای آمدند پشت فرمان انقلاب بنشینند، امام نگذاشت. این خطر وجود دارد.

بالاخره هر انقلابی -چه با ماهیت مذهبی و چه با ماهیت ضد مذهبی- موفق شده با قدرت بسیج اجتماعی، افکار عمومی را متقاعد و شالوده شکنی کند و سیستم جدیدی را مستقر نماید. این یک امتیاز است که این کار را با زور اسلحه و سرکوب نکرده و از طریق تفاهم با افکار عمومی و بسیج مردم این کار را کرده است. اما اتفاقی که می افتد این است که جای هدف و وسیله عوض می شود. بعد خود انقلابیون فکر می کنند انقلاب شده است برای اینکه ما بیاییم سرکار. اصلاً شهدا و درگیریها و شکنجه ها و جنگ برای این بود که یک عده بروند و یک عده بیایند. می بیند شعارهای انقلاب روی دستش مانده و اگر بخواهد با همان شعارها عمل کند باید پاسخگو باشد. شعار عدالت و آزادی و استقلال و معنویت هزینه می خواهد و لوازم عملی و ملزومات نظری دارد. آن وقت -اگر نتوانند اصل شعارها را عوض کنند- شروع می کنند به تفسیر شعارها.

می دانید شعارهای خیلی از انقلاب ها عوض شده است. در همین دهه گذشته انقلاب ما -اواخر دهه دوم و اوایل دهه سوم- حتی داخل حکومت یک تلاش جدی برای تغییر شعارهای انقلاب داشتیم. اصلاً این شعارهایی که در انقلاب مطرح می شد، کم کم در حاشیه رفت و شعارهای دیگری مطرح شد که امام و هیچکس دیگر هیچوقت این شعارها در انقلاب و در مبارزات نگفته بودند.

شعار سیاست خارجی انقلاب، "صدور انقلاب" بود، یک مرتبه تبدیل شد به "تنش زدایی" که غیرقابل جمعند. صدور انقلاب یعنی ایجاد تنش، منتهی نه با مردم، نه با دخالت در امور داخلی و نظامی گری و تروریزم. صدور انقلاب یعنی با بشریت حرفهایمان را می زنیم و سکوت نمی کنیم و انقلاب ما یک انقلاب جهانی است. اما تنش زدایی به مفهوم دیپلماتیک یعنی این که ما بحثی و حرفی نداریم. هرکسی کار خودش را بکند. البته تنش زدایی به معنای عدم دخالت در امور دیگران و مبارزه با تروریسم و جنگ افروزی صحیح است.

آقای مطهری دوماه قبل از شهادت شان صحبتهایی دارد که واقعاً آدم می ترسد این روزها بگوید. ایشان چوب ایدئولوگ انقلاب بودن را خورده اند ولی واقعاً بیاییم ببینیم چه گفتند. به نظر من شنیدن و دوباره خواندن این شعارها ضروری است. اگر ایشان ایدئولوگ جمهوری اسلامی است، باید زبان تبلیغاتی ما با این حرفها تناسب داشته باشد.

حرفهایی که ایشان در مورد، عدالت و برابری و آزادی زده، قابل گفتن نیست. راجع به روحانیت صریحاً می گوید قرار نیست حکومت صنفی و حکومت آخوندی برقرار کنیم. جمهوری اسلامی قرار نیست آزادی ها را سلب کند و عدالتخواهی به معنی واقعی کلمه است. هیچ تفاوتی بین عالی ترین مقامات جمهوری اسلامی و عادی ترین مردم از لحاظ برخورداری از مزایای اقتصادی، اجتماعی و حکومتی نباید باشد. انقلاب ما برای حاکم کردن طبقه ای بر سایر طبقات و صنفی بر سایر صنوف نیامده. اگر اینطور نباشد، جمهوری اسلامی نابود خواهد شد و رفتنی است. اگر نگاه به عدالت، برابری، اخلاق و معنویت وفادار نباشیم از همین الآن اعلام می کنم این انقلاب رفتنی است و اگر بماند این انقلاب، آن انقلاب نیست. ممکن است جسمش بماند اما دیگر آن انقلاب نیست.

در رژیمهای بعد از انقلاب هدف کم کم تبدیل می شود به تثبیت قدرت. انقلابیون یادشان می رود که کسب قدرت و حکومت وسیله ای بود برای تبیین آزادی، برابری، برادری، عدالت، اخلاق، معنویت و استقلال. کم کم وسیله جای خود را به هدف می دهد. اصل این است که ما سرکار باشیم. اصلاً مهم نیست که آن ارزشها و شعارها تبیین شود و نهادینه شود. اینها دو طرز حکومت است.

تفاوت حکومت اسلامی علی با حکومت اسلامی خلفا در صدر اسلام، تفاوت این دو نوع گرایش است. هر دو تبلیغ حج و نماز و روزه و تقوا می کنند و از کتاب و سنت رسول الله می گویند و ظواهر یکی است ولی دو تیپ حکومت اسلامی است. اینها دو تیپ تبلیغ است.

سخنرانی های علی بن ابیطالب (علیه السلام) بعد از حکومت، از قبل انقلابی تر است. چه طور بعد از اینکه حکومت دستش آمده -با آن همه تهدید داخلی و خارجی- زبانش از زبان اپوزیسیونی هیچ فاصله نگرفته بلکه تندتر است. این علامت صداقت است. اگر ما قبل از حاکمیت، عدالتخواه و آزادیخواه باشیم، بعد یادمان برود، یعنی با منافعمان کار داریم. امیرالمومنین(علیه السلام) بر سر همین مفاهیم، سه جنگ راه انداخته و متحمل شده و الا خودشان می فرمایند والله من از معاویه دیپلمات ترم، اما به هر قیمتی حکومت را نمی خواهم.

نمی خواهم تبلیغ ارزشهای انقلابی به مناسک رسمی تبدیل شود. هدف ما افکار عمومی است و بدون آن نمی توانیم جلو بیاییم. این مسئله اصلی است. افکار عمومی بازیچه نیست و خود یک هدف است.

اگر ما برای افکار عمومی اهمیت و اصالت قائل نشویم و به درک و درد و شعور و حقوق مردم احترام نگذاریم، تبلیغات به کلیشه تبدیل می شود. مقدس ترین کلمات زنده به کلمات مرده تبدیل می شود. بعد باید به زور جنازه بعضی از مفاهیم و ارزشها را سرپا نگه داریم. درحالی که اینها پر از روح و پر از زندگی هستند. این شعارها در تمام دنیا مانند فلسطین و لبنان اینقدر زنده است و خون درون آن در جریان است که هنوز پتانسیل و ظرفیت به هم ریختن دنیا را دارد.

پس این انقلاب زنده است، چون شعارهای آن زنده است. جنازه ای نیست که روی دست ما مانده باشد و ما بخواهیم تشریفاتی و فرمایشی اداره بکنیم، مشمول مرور زمان بشود، کارتابلی بنویسیم و گزارش کاری بدهیم که الحمدلله کار ما انجام شد.

آن خطر بزرگی که هر ستاد تبلیغات رسمی را تهدید می کند، توخالی شدن کلمات مقدس و کلیشه ای شدن و جنازه شدن زنده ترین ارزشها و شعارهاست. خطر بزرگ این است که گرما و حرارت انقلابی به سرمای بوروکراسی تبدیل بشود. رودخانه شور خودجوش انقلابی به یک مرداب سرد و بی روح دیوان سالاری تبدیل شود. مجاهد آتش گرفته شهید پرور به آدمهای کوک شده که شعارهایی را از بالا می گویند و شما هم باید تکرار کنید، تبدیل شود. البته قبول دارم که نمی شود همیشه جامعه را در نقطه جوش نگه داشت.

در مورد ساختار نهادهای رسمی تبلیغاتی دو رویکرد وجود دارد: گاهی ابزار است و گاهی شغل می شود. البته برای کار با افکار عمومی، منطقاً همه چیز پشت سرهم مطرح می شود؛ برنامه ریزی و مدیریت می خواهد. اینها که آماده شد، نیرو و ستاد، سازماندهی، کارمند رسمی، دفتر و دستک، ماشین و امکانات وساختمان و...

اما بعضی از شما که دست اندرکار انقلاب و تظاهرات بودید، خوب به خاطرتان هست که شعارهای دوره انقلاب چگونه ساخته می شد. اصلاً ما جای تعریف شده ای که برای مردم شعار بسازد، نداشتیم. یک اتفاقی می افتاد، مثلاً یک مرتبه صبح خبر می دادند خانه امام در نجف محاصره شده است، تا ظهر، همه مردم از مشهد تا تبریز و از زاهدان تا اهواز یک شعار می گفتند. یکی از گیجی های دستگاه -که در اسناد ساواک هست- که می گفتند آخوندها این سیستم را چگونه ساختند که در عرض صبح تا ظهر یک حرف در کل کشور منتقل می شود. تا آخر هم نفهمیدند. برای اینکه دنبال تشکیلات خاصی می گشتند. نمی خواهم بگویم که تشکیلات نبود ولی مسئله اصلی سازماندهی و برنامه ریزی آدم های خاص نبود، مسئله تشنگی و خلوص جامعه و نیز انسجام داخلی آن بود.

شعارسازی و تبلیغات فقط قافیه سازی نیست؛ آن چیزی است که در جامعه شناسی سیاست از آن به نهضت و نهاد تعبیر می شود. اولین بار ابن خلدون می گوید تاریخ اینگونه ساخته شده که از حاشیه -تمدنها و فرهنگهای ایلی-، به متن -فرهنگ های شهری- حمله صورت می گیرد و حاشیه تبدیل به متن می شود. چون شهری به قدرت و امکانات رسیده و خرفت می شود. شجاعت و ضریب هوشی شهری پایین می آید. محافظه کار می شود.

بعد از قطعنامه، ما داشتیم برمی گشتیم. داخل اتوبوس یکی از رزمنده ها می گفت حزب اللهی ها ۳ تیپ اند: سرخپوست و سفید پوست و سیاه پوست. سیاه پوستها ماییم که هشت سال در منطقه اصلاً تصور اینکه جنگ تمام می شود و ما زنده می مانیم، نداشتیم. سقف خانه ما تار عنکبوت می بست، یک نفر نبود تارعنکبوت ها را پاک کند. هربار می رفتم خانه دوباره بچه هایم من را نمی شناختند، خانمم از من رو می گرفت، دوباره باید عقد می خواندیم. چون دور بودیم. باید می نشستیم مثل اول ازدواج با هم آشنا می شدیم. الآن که جنگ تمام شده و داریم برمی گردیم، نمی دانم دارم کجا می روم و چه کار می کنم.

دسته دوم سرخپوست هستند. می گفت شماها طلبه اید، دانشجویید عقب جبهه زندگیتان را می کنید و درستان را می خوانید. موقع عملیات ها منطقه می آیید. اگر شهید شدید، بردید و اگر هم ماندید، دوباره سرکارتان برمی گردید.

می گفت یک عده حزب اللهی سفیدپوست هم داریم که اینها خط مقدمشان اهواز است. اینها دعای کمیل و نماز جمعه هایشان را مرتب شرکت می کنند. یقه شان را هم تا بالا می بندند. سه تا انگشتر عقیق هم دارند. مستحبات را هم رعایت می کنند ولی حاضر نیست اسلحه دستش بگیرد و برود استقبال شهادت. گفت حالا که باید برگردیم، بدبختی آن است که سرنوشت سیاه پوستها هم دست سفیدپوستها است. مسئول دیگری داشتیم از بچه های قدیمی جنگ که برادر ۳-۲ تا شهید بود. یکسال بعد از جنگ گفتند که در میدان تره بار یکی از شهرستانهاست. یک وانت قراضه خریده و سبزی و میوه حمل می کند که مخارج زندگیش بگذرد.

ما باید مراقب باشیم سرنوشت انقلاب دست سفیدپوستها نباید بیفتد، هرچه هم آدمهای خوبی باشند. در تبلیغات رسمی من نگرانم که سفیدپوستانه تبلیغ کنیم. آن حالت سیاه پوستی و اقلاً سرخ پوستی تبدیل شود به سفید پوستی. یعنی کسانی که درد انقلاب و جنگ ندارند، نه ترکش خوردند و نه شهید دادند و نه معنی بدبختی و گشنگی و در محاصره گیر افتادن و جنازه برادر به دوش کشیدن را می فهمند، نه دیدند که جلوی دیدگانش استخوان بشکند و سرها قطع شود و چشمها کور شوند، ولی صاحب انقلابند.

وقتی این جور رئیسها می خواهند برای افکار عمومی تصمیم بگیرند، مصیبت شروع می شود. کسانی که هزینه ای نپرداختند و نمی پردازند. نه اینکه قبلاً نپرداخته اند و بعداً می پردازند، بعداً هم اگر پیش بیاید، نمی پردازند. این همان تبدیل ارزش به کلیشه است. نمی گویم با سفیدپوستها باید درگیر شد ولی نباید زمام امور را به دست شان داد.

مردم می فهمند. نمی شود در آرامش بنشینی و به مردم دستور بدهی که باید ارزشی و انقلابی باشید. انبیا اینگونه عمل نمی کردند. بزرگترین و موفق ترین مبلیغین تاریخ انبیا هستند. امیرمؤمنان که به عنوان سمبل شجاعت و رزمندگی مطرح هستند، می فرمایند هروقت در جنگها فشار به ما زیاد می شد به قول بچه های جبهه هوا پس بود، پناه می بردیم به پیغمبر. پناهگاه ما پیغمبر بود. این حرف عجیبیست. امیرمؤمنان می فرمایند من چگونه شب بخوابم در جامعه ای که احتمال می دهم امشب در طرفی از این سرزمین یک خانواده گرسنه بخوابد. اینگونه می شود انقلاب را نگه داشت.

مردم حاضر نیستند بازیچه ما بشوند. اگر از من به عنوان مردم، فداکاری و حضور در صحنه می خواهی باید هزینه آن را بپردازی. من حاضر نیستم از خودم، بچه ام و جان و مال و آبرویم بگذرم برای اینکه تو به اینها برسی ولی اگر تو از آن می گذری، من هم می گذرم. در انقلاب و جنگ همینگونه بود. فرمانده لشکر ما همیشه جلوتر از همه بود. اگر می دید که خط در خطر بود، می دیدیم که فرمانده لشکر ما در کنار بچه ها بود.

شهید برونسی را خراسانی ها می شناسند. ایشان یک بنا بودند. گاهی بچه ها مشهور بود که می گفتند که مثلاً از اینجا تا آنجا گردان می خواهد حرکت کند وجب می کند که می شود چند کیلومتر. در عراق در عملیات بدر ۴۰ کیلومتر در خاک عراق ما گیر افتاده بودیم. در لشکر نصر مشهد غواص بودیم با بلم ۴۰-۳۰ کیلومتر رفتیم و بعد وارد آب شدیم و خط شکست و ما گیر افتادیم. هرکسی می افتاد، افتاده بود. از سه طرف هم تانک و توپ و آتش سنگین و دو روز شیمیایی می زدند. نیروی کمکی هم نمی توانست به شرق دجله بیاید. اگر هم می توانست، طوری شده بود که حرکت می کرد از یک نقطه ای تا بیاید جلو حرکت می کرد به طرف ما مثلاً ۳۰ نفر می آمدند. بقیه یا نمی رفتند یا شهید و مجروح می شدند. شهید برونسی که همانجا شهید شد و همانجا جنازه اش ماند، درگیری تن به تن و تن به تانک شده بود. سر قطع شده، پای له شده و آدم سالم در آنجا در چهارراه خندق نبود. یادم است به جایی رسید که ۱۰ نفر سالم نبودند و ۴۸ ساعت، ۷۲ ساعت بچه ها جنگیده بودند. گشنه، خسته. وضعیت طوری بود که تانکهای عراقی جلو می آمدند. آرپی جی زن خوابیده بود. می زدیم بهش که بلند شو آمدند. می گفتند وقتی به ۴۰ ۵۰ متری رسیدند، مرا بیدار کن. اینقدر خسته. به برنسی گفتند که آقا خط سقوط کرده شما عقب بیا. ایشان گفتند من عقب بیایم بچه ها را همینجا بگذارم؟ من به چه حجتی عقب بیایم؟ همانجا هم شهید شد. اگر اینگونه بود، نیازی به تبلیغات نیست. به حضرت عباس، چیزهایی که به مردم می گوییم، بهتر از ما می دانند. مردم -نه همه مردم، آنهایی که در جنگ و انقلاب سرمایه گذاری کردند- قبل از ما و جلوتر از ما در صحنه هستند و احتیاجی به تشریفات نیست. ولی اگر این نبود، تبلیغات، اثر معکوس دارد و حالت تهوع ایجاد می کند.

امیرمؤمنان می فرمایند که من چگونه راضی شوم که به من بگویند امیرمؤمنان حاکم اسلامی هستند و مسئول هستند "ولا اشارکهم فی مکارح الدهر" ولی در مشکلات زندگی در کنار مردم نباشم. در مشهدحاج آقا غفوری نامی بودند، سه نفر از پسرهایش و یک دامادش شهید شد. مردم گریه می کردند این پدر نشسته بود تعجب می کرد که چرا مردم گریه می کنند. مردم خجالت می کشیدند می گفتند ما با چه رویی به ایشان تسلیت بگوییم. بسیاری از خانواده های شهید شما بهتر از من می دانید یک قران از حکومت نگرفتند. بسیاری از بچه های جبهه -که بخشی از آنها جانباز شیمیایی اند- نصف صفحه مدرک جمع نکردند که جبهه بوده اند. اینها با تبلیغات جلو نیامدند. تبلیغات فرع است.

مهدی فاطمی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.