چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

راه شناخت «حق»


راه شناخت «حق»

یکی از برجسته ترین آموزه های متعالی قرآن حکیم ارائه راهکارهای شناخت حق و باطل و میزان جدا سازی این دو از یکدیگر است

یکی از برجسته ترین آموزه های متعالی قرآن حکیم ارائه راهکارهای شناخت حق و باطل و میزان جدا سازی این دو از یکدیگر است.

حکیم فرزانه حضرت آیت الله جوادی آملی (دام ظلّه) در مطلب پیش رو به تشریح راهکارهای معرفتی شناخت حق و باطل و نقش طهارت روح و صفای ضمیر در نیل به این شناخت پرداخته است.

آنچه در جمع شما برادران حوزوی و دانشگاهی قابل طرح است، آن است که ما از درون خودمان شروع بکنیم. ما به عنوان انسان، موجود بی سرمایه خلق نشدیم که همه داده ها را باید از حوزه یا دانشگاه بگیریم، از کتاب یا کتیبه بگیریم، از سخنرانی و نوار بگیریم؛ بسیاری از سرمایه ها و ذخیره ها در درون دل ما نهفته است و ما ظرف خالی نیستیم ! گرچه در سوره مبارکه نحل فرمود: و الله اخرجکم م ن بطون امّهات کم لا تعلمون ش یئاً (۱). این علوم،علومی است که انسان از استاد و از کتاب و کتیبه و هنر و اینها می گیرند؛ امّا وقتی یک چیزی به خدا منسوب شد و آنچه که به خدا اضافه تشریفی دارد به ما عطا شد؛ این یک شیء خالی نیست ! فرمود: و نفخت ف یه م ن روح ی(۲)؛ این تنها مخصوص آدم (ع) نیست ! هم در اصل است، هم در نسل. این دو تعبیر گاهی به صورت متکلّم مع الغیر، گاهی به صورت ضمیر غایب درباره اصل انسان که آدم است و نسل انسان که مائیم به کار می رود؛ گاهی به صورت نفخت ف یه م ن روح ی، گاهی به صورت نفخ ف یه م ن روح ه (۳) بیان شده. پس یک روحی که به خدای سبحان اسناد داده شد و اسناد دارد، به ما داده شد؛ چنین چیزی با گوهر معرفت همراه است. اینطور نیست که یک ظرف خالی را به ما بدهند، بعد بگویند پر کن ! یک معدنی را به ما دادند، به ما گفتند استخراج کن؛ نه یک ظرف خالی را به ما داده باشند، بگویند پر کن .

● ارزش انسان در کلام پیامبر اکرم (ص)

آنچه را که مرحوم کلینی (رض) از وجود مبارک رسول گرامی (ص) نقل کرد، این است که: النّاس معاد ن کمعاد ن الذّهب و الف ضّه (۴)،این بیان نورانی رسول گرامی (ص) صبغه درونی ما را تشریح می کند. توضیح مطلب این است که ما گرچه مثل معدنیم، امّا جا برای ذخیره کردن یک چیزهای دیگر هم داریم؛ هم استخریم، هم چشمه. آنجا که چشمه است، دیگر استخر نیست؛ آنجا که استخر است، دیگر چشمه نیست ! ما طوری خلق شدیم که هم چشمه گونه ایم، هم استخر وار ! هم می توانیم از خود بجوشانیم، هم از غیر بگیریم.

آنچه از وجود مبارک پیامبر (ص) نقل شد، ناظر به این است که انسان چشمه جوشان است، معدن است؛ سرمایه را از خود دارد، باید بجوشاند. النّاس معاد ن کمعاد ن الذّهب و الف ضّ ه. استعدادها فرق می کند، گرایش ها فرق می کند؛ ولی خطوط کلّی یکی است ! اگر کسی خدای ناکرده این معدن را در اثر رانش زمین از دست داد یا در اثر جهل علمی یا جهالت عملی این را پر کرد، سرمایه خود را از کف داد؛ و گرنه ما معدنیم؛ در درون ما گوهرهای فراوانی است. در درون ما چشمه است که می تواند بجوشد، این یک. ما در عین حال که چشمه ایم، در عین حال که معدنیم، استخر بزرگی هم هستیم که برای آب های وارداتی ظرفیت داریم. این بیان نورانی حضرت امیر (ع) است که فرمود: ا نّ هذ ه القلوب اوع یأ فخ یرها اوعاها (۵)، این را در نهج فرمود. فرمود: این دلها ظرف است، بهترین دل آن قلبی است که ظرفیتش برای فراگیری علوم آماده تر باشد و گنجایش بیشتری داشته باشد.

● تبیین سرمایه های انسان

پس ما با دو سرمایه آفریده شده ایم؛ یک سرمایه مال درون ماست که فعلیّت دارد، کالاهای نقد در آن هست، گرانبهاست؛ یک سرمایه ای هم استعداد پذیرش ما است. ما چه کنیم که این استخر را پر کنیم. برخی ها این استخر را با استخراج همان چشمه های خودشان پر می کنند؛ اینها خود کفایند، اینها کاری به دیگران ندارند، بهره ای هم از دیگران نمی برند، دیگران هم از آنها بهره ای نمی برند. امّا یک عدّه این معادنشان را یا این چشمه ها را جوشان می کنند، از راه استخر به دیگران منتقل می کنند و علوم فراوانی را که از دیگران می جوشد، آن را هم در استخر خود رها می کنند، این می شود ( تضارب آراء ). این همان است که وجود مبارک حضرت امیر فرمود: ا ضر بوا بعض الرّأی ب بعض فنّه یتولّد م نه الصّواب (۶). یعنی این آراء را با هم با چالش و هم فکری و تضارب آراء کنار هم قرار بدهید، تا تولید نرم افزاری بشود، جنبش علمی بشود، مطلب تازه ای ارائه کنید.

از این دو بیان نورانی لطیفه ای را مرحوم شیخ بهائی (ره) دارد که این را در کتاب کشکولش ذکر کرده است؛ او می فرماید: سئوال و جواب، نقد و بررسی به منزله نکاح افکار و علوم است. هیچ کس بدون نکاح مادر نمی شود؛ در کلّ عالم یک نفر به نام مریم (س) بود که معجزه الهی اقتضا ء کرد او بدون همسر مادر بشود؛ و گرنه هر که بخواهد تولید داشته باشد، باید با دیگری بجوشد، نکاحی داشته باشد. فرمود: علم هم همین طور است؛ اگر هر عالمی بخواهد علمش تکثیر بشود، چاره ای جز سئوال و جواب نیست، چاره ای جز نقد و بررسی نیست، چاره ای جز اشکال و حلّ اشکال نیست. فرمود: سئوال کردن، اشکال کردن، نقد کردن به منزله زن است، پاسخ دادن به منزله مرد؛ از ازدواج سئوال و جواب، علم تولید می شود.آن بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: تضارب آراء باعث تولید علم است، به صورت لطیف در سخنان مرحوم شیخ بهائی آمده است.پس ما بی سرمایه خلق نشدیم، با سرمایه خلق شدیم. تمام تلاش و کوشش ما این باید باشد که سرمایه ها را بشناسیم، یک؛ و کیفیّت استنباط و استخراج معدن را هم یاد بگیریم، دو؛ و کند و کاو بکنیم، از درونمان این علوم را بجوشانیم، سه؛ از علوم دیگر هم در استخر جانمان بریزیم، چهار.

● انقلاب فرهنگی و ایجاد شکوفائی در علوم

همه ما وقتی می توانیم انقلاب فرهنگی داشته باشیم که با یک تلاش و کوشش جمعی شروع به کند و کاو و صادرات بکنیم؛ قهراً می شود ( انقلاب فرهنگی ) !انبیاء (ع) هم طبق بیان نورانی حضرت امیر (ع) همه برای انقلاب فرهنگی آمدند. فرمود: و یثیروا لهم دفائ ن العقول (۷)، یعنی این دفینه ها را آنها ا ثاره می کنند. ثوره یعنی انقلاب، ثوره یعنی شکاف و شکوفائی. گاو را که می گویند ( ثور )، برای اینکه شیار می کند، زیر و رو می کند تا آن درون بیرون بیاید. یثیروا لهم دفائ ن العقول یعنی این دفینه ها را و این گنجینه ها را ا ثاره می کند، ثوره می کند، انقلاب می کند، می شوراند، در کف دست این مردم می دهد، کسی که صاحب دل است، سرمایه خودش را می گیرد؛ این کار نه تنها شدنی است،بلکه حتماً باید بشود !

● عوامل ایجاد انقلاب فرهنگی از دیدگاه قرآن

قرآن کریم به ما راه نشان داد، فرمود: آنچه را که شما می دانید، به آن عمل بکنید؛ بازی نکنید، اهل فریب نباشید، ما هم موظّفیم که نه بیراهه برویم، نه راه کسی را ببندیم. آنچه را می دانیم، بین خود و خدای خود درست عمل بکنیم؛ همان کسی که این سرمایه را به ما داد، راه کند و کاو را هم به ما نشان می دهد، یک مقدار را خودش کند و کاو می کند، در می آورد، به ما نشان می دهد؛ یک مقدار هم راه کند و کاو را به ما نشان می دهد که این را می گویند: استنباط. فرمود: ا ن تتّقوا الله یجعل لکم فرقاناً (۸). اگر واقعاً اهل تقوا و پرهیز بودید، آن قدرت فرق بین حق و باطل را خدا به شما می دهد. در خیلی از موارد انسان متحیّر است که حق با کیست؛ اینهمه احزاب گوناگون، مکتب ها ومرام های گوناگون، این اشخاص گوناگون؛ بالأخره حق با کیست .

● خرافی بودن شانس، بخت و تصادف در عالم

فرمود: ا ن تتّقوا الله یجعل لکم فرقاناً؛ این دو تا راه دارد. یا از راه معرفت ذات أقدس له برای انسان مشخص می کند که حق با کدام مکتب است یا اگر انسان در حدّ رشد علمی نیست، یک گرایش هائی خدای سبحان در قلبش ایجاد می کند که به یک سمت خاص میل پیدا کند؛ بعد معلوم

می شود که این راه، راه خوبی بود؛ آنگاه می گوید: خوب شد که من از این راه آمدم، دیگر نمی داند کی به او آدرس داد! می گوید: خوب شد که من این راه را آمدم، خوب شد که از آن راه نرفتم؛ این تصادف نیست، این شانس نیست ! تصادف و شانس جزء خرافات است؛ مگر می شود چیزی در عالمی که صد در صدش برابر هندسه و ریاضی طرح شده، یک چیزی شانسی باشد !! شانس آوردیم که فلان عدد بیشتر از آن عدد شد، شانس معنا ندارد! اگر نّا کلّ ش یء خلقناه ب قدر(۹) هست، روی هندسه است !

گاهی انسان حساب شده کار را انجام می دهد، بعد خدا را شکر می کند که این معرفت را به او داد و خدا را شکر می کند که به این معرفتش عمل کرد. گاهی آن تحقیق علمی را ندارد، ولی یک گرایش عملی دارد؛ نمی داند کی قلب او را راهنمائی کرده به این سمت ها: من یؤم ن ب الله یهد قلبه (۱۰)،آن مقلّ ب القلوب و الابصار چگونه گرایش ایجاد کرده، او نمی داند؛ ولی این قدر هست که خدا را شکر می کند که این راه را رفته.

● راه شناخت مکتب حق

ما چه بکنیم که بفهمیم حق با کدام مکتب است و همان حق را عمل بکنیم و دیگران را به همان راه دعوت بکنیم که اینها عمداً خود را به آن درّه نیندازند؛ چون هیچ انسانی حاضر نیست عمداً خودش را به درّه پرت کند ! هیچ کسی گناه نمی کند، مگر اینکه او غافل است یا جاهل ! او اگر بداند گناه واقعاً سمّ است، دست به این کار نمی زند. حارث بن حوط در جریان جنگ جمل به حضرت امیر (ع) عرض کرد: این همه جمعیّت که علیه ما قیام کردند، اینها بر باطلند و ما بر حقّیم؛ از کجا ما بر باطل نباشیم؟!

حضرت طبق نقلی که در نهج البلاغه آمده است، فرمود: ا نّک نظرت تحتک و لم تنظر فوقک فح رت. تو پایین را نگاه کردی، بالا را نگاه نکردی؛ متحیّر شدی ! ا نّک لم تعر ف الحق فتعر ف اهله لم تعر ف الباط ل فتعر ف من آتاه (۱۱). تو قبل از اینکه سؤال بکنی که آنها بر حقّند یا ما؛ باید بدانی که حق چیست و باطل چیست ! اگر حقّ و باطل را تشخیص دادی، محق و مبطل را هم می فهمی. تو دو تا مشکل داری؛ یکی تنگ نظری، نزدیک بینی، فقط این پایین ها را می بینی، بالاها را نمی بینی؛ دوّم، خیال می کنی حق با اشخاص شناخته می شود. بلکه به عکس؛ اشخاص را باید با حق بشناسی !این بیان نورانی حضرت امیر (ع) از نظر معرفت شناسی به ما کمک می کند و از نظر حق و باطل شناسی هم به ما کمک می کند؛ این کارها را کردی، می شود انقلاب ! چون هیچ کس عالماً عامداً به طرف سمّ حرکت نمی کند ! ممکن است یک انسان پوچ گرا و نا امید خودش را به کشتن بدهد، ولی بالأخره انسان عاقل خیال می کند این کار، کار خوبی است؛ بعد معلوم می شود این کار درونش جز سمّ چیز دیگری نیست !

خود حضرت امیر (ع) بر اساس حق حرکت کرد که: علیأ مع الحقّ و الحقّ مع علی، یدور معه ح یث ما دار(۱۲)؛ حالا حق،علی محور است یا علی، حق مدار، ولی بالأخره این حقّ و علی و علی و حق در مدار فعل ذات أقدس له، با همند؛ این می شود حق محور. ما هم موظّفیم حق مدار باشیم؛ هر جا حق است، آنجا حرکت کنیم. ما هم چون شیعه علی و پیرو علی (ع) هستیم، باید حق مدار باشیم. امّا حق را از کجا بشناسیم؟

● راه شناخت » حق » در کلام حضرت امیر (ع)

وجود مبارک حضرت امیر فرمود: انسان چیزی را که می شناسد؛ اگر ظاهرش را شناخت، باید باطنش هم بشناسد؛ اوّلش را دید، آخرش هم باید ببیند؛ سطحش را دید، عمقش را هم باید ببیند؛ پایینش را دید، بالایش راهم باید ببیند؛ تا آستر و ابره یک حادثه را ندید، اظهار نظر نکند ! پس می شود انسان ظاهر بین، باطن بین؛ اوّل بین، آخر بین؛ سطح بین، عمق بین؛ دانی بین، عالی بین. اگر این جهات چند گانه را در یک موضوعی ارزیابی بکند، حق برایش مشخص می شود. فرمود: ا نّک نظرت تحتک و لم تنظر فوقک فح رت. سرّ تحیّر تو این است که فقط پایین قضیه را دیدی، بالا را ندیدی !

در قرآن کریم آمده است که اینها که از قیامت غافلند، اینها ظاهر را می بینند، باطن را نمی بینند ! یعلمون ظاه راً م ن الحیاه الدّنیا و هم عن الآخ ره هم غاف لون (۱۳). این تقابل بین ظاهر و آخرت نشان می دهد که آخرت،باطن دنیاست. می دانید در این بخش های ادبی گاهی انسان ۴ جمله یا ۴ مطلب یا ۴ کلمه را می خواهد بگوید، طول می کشد؛ از هر کدام یکی را انتخاب می کند. یعنی اگر الف و با مقابل همند، جیم و دال مقابل همند؛ از جیم و دال یکی را ذکر می کند، از الف و با یکی را ذکر می کند؛ به جای ۴ جمله یا ۴ کلمه این دو تا را ذکر می کند، آن دو تای دیگر را طرف می فهمد؛ این روش، یکی از صنایع ادبی است. ما دنیا داریم، آخرت داریم، ظاهر داریم و باطن. قرآن کریم به جای اینکه این ۴ جمله را، ۴ کلمه را بگوید؛ از این ۴ تا دو تایش را انتخاب کرده، آن دو تا را آدم می فهمد!

● نگرش انسان به دنیا و آخرت از نگاه قرآن

فرمود: یعلمون ظاه راً م ن الحیاه الدّنیا و هم عن الآخ ره هم غاف لون. نفرمود: و هم عن الباط ن غاف لون ! فرمود: اینها ظاهر را می بینند، آخرت را نمی بینند ! یعنی ظاهر، دنیاست، آخرت،باطن است. یعنی این ابره، دنیاست، آسترش هم آخرت است. یعنی این روی سکه، دنیاست، آن طرفش آخرت است. این کسی که خیال می کند این طرف هست، بعد آن طرف پوچ است و انسان با مردن می پوسد نه از پوست به در بیاید؛ این سطحی نگر در می آید. امّا اگر کسی بداند که این ظاهر یک باطنی هم دارد؛ آن وقت زود داوری نمی کند، کلّ موضوع را ارزیابی می کند و عمداً خودش را به خطر نمی اندازد ! در قرآن کریم فرمود: اینها که موحد نیستند و از توحید الهی بهره ای ندارند، اینها گویا از آن بالا پرت شدند: من یشر ک ب الله فکأنّما خرّ م ن السّماء فتخطفه الطّ یر او تهو ی ب ه الرّیح ف ی مکان سحیق (۱۴).

فرمود: اینها که دست از خدا کشیدند، موحد نیستند، موحدانه زندگی نمی کنند؛ مثل اینکه بین آسمان و زمین پرت شدند. یا کرکس ها و شاهین ها همانجا این را می ربایند، یا تند باد حوادث آنها را در درّه مسحوق می کند ! شما قبلاً در این داروخانه ها که می رفتید، یک بخشی نوشته بود « مسحوقات» یعنی پودر شده ها ! «سحیق » یعنی پودر شده. کسی که در ته درّه می افتد، چیزی برایش نمی ماند. فرمود: او تهو ی ب ه الرّیح ف ی مکان سحیق. آن ته درّه چون خیلی دور است، اگر کسی به ته درّه رسید، می شود سحیق و مسحوق، می شود پودر؛ چیزی از او نمی ماند !

● چگونگی بهره برداری از علوم

آنگاه ما وقتی می توانیم از این علوممان بهره ببریم که اوّلاً محقّقانه باشد، ثانیاً آنچه را که فهمیدیم با اخلاص عمل بکنیم. قهراً این کشور به لطف الهی در بخش های وسیعی خودکفا خواهد شد. آن عزیزانی که در این فن آوری هسته ای یک فضیلتی و یک فخری به این کشور دادند، از همین راه است! اینها باید بدانند کی این فکر را هدایت کرده؛ یعنی شانس و بخت و اتفاق و گتره و تصادف است در عالم، یا یک حساب و کتابی در عالم هست ! اگر این همه نظم در این آب و خاک هست، درزیر خاک هست، در رابطه با آفتاب هست که همه اینها ملکی اند و از بین رفتنی اند: ا ذا الشّمس کوّ رت (۱۵)،ا ذا النّجوم انکدرت (۱۶) به حیات اینها خاتمه می دهد؛ آن وقت درباره انسان که یک موجود ابدی است و ابدیّت لی الله دارد،این اسرار نهفته نیست؟

● نابودی باطل بدون نیازمندی به عامل

اگر احیاناً بیگانه ای چند روزی یک طرفی بسته است،قرآن فرمود: مبادا خیال بکنید؛ اینها کف روی آبند ! لازم نیست کسی کف روی آب را از پا در بیاورد ! بدون هیچ عاملی این کف ها از بین می روند. فرمود: باطل در عالم همین طور است. اگر کسی با زد و بند بالا آمد، یا بر خلاف توحید بالا آمد، نظیر نظام سوسیالیستی کمونیستی سابق می شود؛ شما دیدید در نقشه های سابق بخش وسیعی از شمال را که نیمی در آسیا بود، نیمی هم در اروپا بود؛ پر کرده بود اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی؛ این نقشه سابق بود ! این اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی با این عظمت و جلالش بدون هیچ عاملی از بین رفت ! نه کودتائی شد، نه جنگی شد، نه انقلابی شد. اگر یک وقتی جنگی می شد، کودتائی می شد، شورش مردمی بود؛ بله، می گفتند: آنها پیروز شدند و نظام کمونیستی فرو ریخت؛ امّا بدون هیچ عاملی متلاشی شد ! معلوم می شود که آن را تا حال به زور نگه داشته بودند. باطل را باید با زور نگه داشت ! اگر کسی با زور به جایی رسیده، بدون زور پایین می آید؛ این خاصیّت این عالم است. اگر کسی از راه گناه به جایی رسیده، بدون هیچ عاملی فرو می ریزد.

این همین بیان نورانی قرآن کریم است که فرمود: فامّا الزّبد فیذهب جفاءً (۱۷). شما می بینید وقتی سیل می آید،کف های فراوانی روی آب است. هیچ کسی زحمت نمی کشد این کف ها را از بین ببرد !«جفاء » یک واژه مشتّقی نیست؛ فیذهب جفاءً یعنی آب برد ! همین آب که می آید، این کف از بین می رود ! بدون اینکه کسی تلاش و کوشش کند که این کف ها را از بین ببرد؛ فرمود باطل این است !

● نتیجه شناخت حق و باطل

پس ما اگر حق را بشناسیم، باطل را بشناسیم؛ دیگر نظیر حارث بن حوط نخواهیم بود که در جریان جنگ جمل به حضرت امیر (ع) عرض کنیم: ما بر حقّیم یا آنها ! چرا از خودمان نپرسیم؟! به قول جناب حافظ:

تو نیک و بد خود، هم از خود بپرس

چرا بایدت دیگری محتسب

این که در قیامت خود ما را بر کرسی قضاء و داوری می نشانند، می گویند حاکم باش: کفی ب نفس ک الیوم عل یک حسیباً، همین است. ما یک قاضی خوبی هستیم، یک نفس لوّامه خوبی داریم، همه ارکان قضاء برای ما حاصل است؛ امّا امروز نمی خواهیم داوری کنیم. آن روز که موانع بر طرف شد، فرمود: ا قرأ ک تابک کفی ب نفس ک الیوم عل یک حسیباً (۱۸)

و من یتقّ الله یجعل له مخرجاً. و یرزقه م ن ح یث لا یحتس ب (۱۹). بسیاری از م ن ح یث لا یحتس ب همان علوم و معارف است که خدای سبحان عطا می کند. به ما این جور فرمودند: اگر آنچه را می دانیم درست عمل کنیم، کاسب کارانه با علوم برخورد نکنیم؛ علم نور است، این نور را ارزان نفروشیم؛ دنیا هم تأمین می شود البتّه، بیت المال هم موظّف است تأمین بکند. اگر ما از علم بهره صحیح ببریم، بسیاری از چیزهائی که نداریم، به ما می دهند ! آن استخر پر کردن یک راه است که حوزه و دانشگاه به ما نشان می دهد؛ آن معدن ها را استخراج کردن یک راه است که نماز و روزه و حسینیه ها و مسجدها و دعاها و مناجات ها و نماز شب ها و توسل ها و گریه ها به ما نشان می دهند ! اینها راه استخراج آن معدن است که آدم با خودش و با خدایش زمزمه و رابطه بر قرار کند که یک راهی به من نشان بدهد که از این وضع فقر و فلاکت به در بیایم، سرمایه دار بشوم.

● طهارت روح، بهترین معلّم انسان

آن کسی که فکر می کند سرمایه، در جیب است، این یک تفکّر قارونی دارد ! آن که می فهمد سرمایه در »جیب« نیست، در « جیب » است؛ این یک تفکّر موسوی و کلیمی دارد ! در مورد قارون فرمود: ا نّ مفات حه ل تنوء ب العصب ه (۲۰)، تمام ثروت او در جیب او بود؛ مثل سرمایه دارهای فعلی ما ! امّا ذات أقدس له فرمود: در جیب خبری نیست ! اسلک یدک ف ی جیب ک تخرج ب یضاء م ن غ یر سوء (۲۱)؛ اگر ید بیضاء می خواهی، دست به دل ببر، به جیب ببر، به گریبان ببر ! اگر بخواهی دست به عصا بکنی، اژدها بشود؛ باز هم دست به جیب ببر ! در جیب خبری نیست !! از جیب و گریبان و صدر مشروح و جانت کمک بگیر ! اینچنین نیست که در دل چیزی نباشد !

شما می بینید غالب این بزرگان، اینها شاگردان دلند ! مگر چقدر اینها درس خواندند؟! خدا رحمت کند بعضی از مراجع گذشته را که ما خدمت ایشان یک مقداری فقه خواندیم. یکی از آنان به من می گفت که این آقای علامه طباطبائی هر چه دارد، مال خودش است ! برای اینکه اساتید ایشان را من در نجف می شناختم، هرگز آن اساتید به این مقام نبودند ! می گفت این آقای طباطبائی انسان کامل است، هر چه دارد مال خودش است. مگر آدم همه درس ها را از استاد می گیرد؟ چقدر انسان می تواند درس بخواند؟ آنکه استاد اصلی ماست که ج یب ماست،چرا از او بهره نگیریم؟! و این با طهارت روح حاصل می شود.

یعنی واقعاً اگر ما تصمیم جدّی برای خودسازی بگیریم؛ نه اینکه سر خم کنیم، منزوی بشویم، برویم یک گوشه ! خیر؛ چشم ما پاک، گوش ما پاک باشد، خیلی خوب زندگی می کنیم. ممکن است یک چند روزی انسان در تمرین به او سخت بگذرد و گرنه با نشاط است ! اگر کسی چشمش پاک، گوشش پاک، دهانش پاک، غذایش حلال باشد؛ از این غذای حلال میلیاردها برکت بر می خیزد !! همان غذاست که به صورت اندیشه در می آید. بسیاری از بزرگان شاگردان همین عمل صالحند ! شما شرح حال این بزرگان را که می خوانید، مگر چند سال اینها درس خواندند، پیش کی درس خواندند؟ یک قدری درس خواندند، بعد دیدند این حق است؛ برابر این عمل کردند و جوشید ! اینطور نیست که انسان عمری باید شاگردی کند یا کتاب بخواند یا استاد ببیند! همین مقداری که گرفت، اگر واقعاً باور کرده باشد، عمل کرده باشد؛ خدای سبحان توفیق فراوانی به او می دهد که از دل می جوشد و این، سرمایه هست !

● علّت گزینش انسان به عنوان خلیفه خدا

فرمود: از روح خودم به او دادم. خدا علیم است، خدا قدیر است، خدا حیّ است؛ فرمود: اینها جانشین من است. این را درباره شمس و قمر و سماوات و راه شیری و اینها نگفت! آنها را هم همین خدا آفرید. مگر راه شیری کم کاری است؟ شما میلیون ها ستاره می بینید که هر کدامشان چند برابر کره زمین است؛ امّا نسبت به اینها نفرمود من روح خودم را به اینها دادم! یک روزی می شود همه اینها بساطش برچیده می شود: ا ذا النّجوم انکدرت، ا ذا الشّمس کوّ رت می شود؛ امّا انسان: یا ایّها الا نسان ا نّک کاد أ ا لی ربّ ک کدحاً فملاق یه (۲۲). یک چنین حقیقتی در ما هست؛ این حقیقتی که در ما هست، با سرمایه است،

بی سرمایه نیست ! ما به این حقیقت جفا نکنیم؛ آنگاه قهراً هم، آن معادن استخراج می شود، هم این استخر پر می شود؛ از درون و بیرون می جوشد. دیگر نمی گوییم درجنگ جمل حق با کی بود ! مثل عمّار یاسر خواهیم گفت، مثل سائر اصحاب که به حضرت امیر گفتند: نموت معک (۲۳) ! عمّار یاسر حرف شان این بود، آن بزرگان دیگر اینچنین بودند.

بیانات معظم له در جلسه درس اخلاق در دیدار با جمع کثیری از طلاب، دانشجویان و اقشار مختلف مردم ـ قم ؛ اردیبهشت ۱۳۸۶

(۱) نحل/ ۷۸

(۲) حجر/ ۲۹ و ص/ ۷۲

(۳) سجده/ ۹

(۴) بحار الأنوار/ ۵۸/ ۶۵

(۵) نهج البلاغه/ حکمت ۱۴۷

(۶) غرر الحکم/ ۴۴۲

(۷) نهج البلاغه/ خ ۱

(۸) انفال/ ۲۹

(۹) قمر/ ۴۹

(۱۰) تغابن/ ۱۱

(۱۱) نهج البلاغه/ حکمت ۲۶۲

۲۱- بحار/ ۸۲/۸۶۳

۳۱- روم/۷

۴۱- حج/۱۳

(۱۵) تکویر/ ۱

(۱۶) تکویر/ ۲

(۱۷) رعد/ ۱۷

(۱۸) اسراء/ ۱۴

(۱۹) طلاق/ ۲ ـ ۳

(۲۰) قصص/ ۷۶

(۲۱) نمل/ ۱۲

(۲۲) انشقاق/ ۶

(۲۳) ر. ک: بحار الأنوار/ ۳۲/ ۴۸۷

آیت الله جوادی آملی



همچنین مشاهده کنید