شنبه, ۴ اسفند, ۱۴۰۳ / 22 February, 2025
مجله ویستا

لیبرالیسم جدید غربی حاشیه علیه متن


لیبرالیسم جدید غربی حاشیه علیه متن

اریك هابزباوم, مورخ برجسته ی انگلیسی می نویسد تجربه نشان داده است كه دموكراسی های غربی به دشمنانی دیو سیرت نیازمندند این نیاز همانگونه كه جنگ سرد نشان داد, موجب تسهیل بربریت می شود

پس از سقوط سوسیالیسم متبلور در اتحاد جماهیر شوروی، سرمایه‌داری غرب عمده‌ترین دشمن دیوسیرت خویش را از دست داد. از همین روست كه نظریه‌پردازان حامی این نظام، سرگرم ساختن و پرداختن دشمنانی تازه‌اند و در فرایند ساختن دشمن جدیدی است كه ابعاد این بربریت جدید متبلور می‌شود. گرچه در میان خیلی‌ها بازتاب سقوط سوسیالیسم شوروی به صورت ابراز شادمانی كودكانه‌ای مبنی بر پیروزی نهایی سرمایه‌داری و پایان تاریخ در آمده است ولی واقعیت این است كه از اواسط دهه ۱۹۷۰ بحران سرمایه‌داری هر روز عمیق‌تر شده است. این بحران، در واقع مناسب‌ترین زمینه برای ریشه گرفتن و دامنه‌دار‌تر شدن "بربریت جدید" است. از سویی گسترش هراس انگیز نابرابری بین كشورهای غنی و فقیر را داریم كه برای تحرك چشمگیر جمعیت زمینه مناسبی فراهم آورده است. از سوی دیگر نابرابری میان مردمی كه در كشورهای غنی زندگی می‌كنند نیز هر روز بیشتر شده است كه به نوبه‌ی خود تحمل ناشدنی‌ها را تحمل پذیر كرده (بی‌خانمان‌ها، گدایی، كارتن خوابی) و در عین حال تحمل شدنی‌ها (تحرك جمعیت) را تحمل ناپذیر ساخته است. آمارها بیانگر این هستند كه از هر سه كودك انگلیسی - یك كودك زیر خط فقر زندگی می‌كند. از سال ۱۹۷۳ تا ۱۹۹۱ درآمد واقعی فقیرترین ۱۰ درصد جمعیت آمریكا، ۱۱ درصد كاهش یافت، در حالی كه در همین مدت درآمد واقعی غنی‌ترین ۱۰ درصد جمعیت این كشور ۱۸ درصد افزایش نشان داد. در پی تغییراتی از این دست بود كه در سال ۱۹۹۲ غنی‌ترین ۲۰ درصد جمعیت، ۴۵ درصد از تولید ناخالص داخلی آمریكا را در اختیار گرفت و سهم فقیرترین ۲۰ درصد جمعیت، فقط ۴ درصد تولید ناخالص داخلی بود. از طرف دیگر در كشورهای عضو سازمان همكاری‌های اقتصادی و توسعه (OECD) بیش از ۳۸ میلیون نفر بی‌كارند و بر حسب قرائن نشانه‌ای هم از یك راه‌حل احتمالی در دست نیست. آنچه در پیوند با دشمن تراشی لیبرالیسم غربی چشمگیر شده است نه نابودی و زودمرگی میلیون‌ها انسان فقیر و گرسنه است بلكه خطر مهاجرت كسانی است كه به طور قانونی و غیر قانونی به كشورهای لیبرال دموكرات غرب آمده و می‌آیند. ضرورت در آوردن جهان سوم و جهان سومی‌ها به صورت دشمن دیوسیرت به جایی رسیده است كه یكی از معاونان وزارت كشور انگلیس چند سال پیش گفته بود: ما نمی‌توانیم اجازه دهیم همه ساكنان آسیا و آفریقا بیایند و در لندن زندگی كنند. اگر خطر دشمن دیوسیرت جدید كه به صورت احتمال مهاجرت گسترده از كشورهای جهان سوم درآمده واقعی باشد، اجبار به مهاجرت گسترده به نوبه خود نتیجه كاربرد لیبرالیسم جدید اقتصادی در این كشورهاست. یعنی لیبرالیسم جدید، از سویی اقتصادهای غربی را شكننده‌تر می‌كند و از سوی دیگر به این تراژدی انسانی ابعاد تازه‌تری می‌بخشد. ولی باید مراقب بود كه مرتبط ساختن فقر و نداری و بی‌خانمانی در متن و حاشیه كشورهای غربی به مازاد جمعیت، در واقع كوشش نادرستی برای مسوولیت زدایی از یك نظام اقتصادی كه در آن نیروهای بازار آزاد و كنترل نشده با اتلاف منابع، كاهش بازدهی و كارایی و لطمه زدن به اركان زندگی اجتماعی، امكان دستیابی بخش عمده‌ای از جمعیت به اشتغال را از آنان گرفته است و همین پیامد، در جوامعی كه به دلایل گوناگون توان تولیدی كمتری دارند، محسوس‌تر و ملموس‌تر است. اگر چه لیبرالیسم غربی از آزادی، مسوولیت و فرد سخن می‌گوید ولی در دنیای لیبرال دموكراتیك جدید ارتباط این مقوله‌ها به شدت مخدوش شده‌اند. آزادی یعنی آزادی انسان كه بی‌گمان اندیشه جذابی است ولی این آزادی به صورت رهایی فرد از مسوولیت اجتماعی در آمده است. در همین راستاست كه یك شهروند متوسط غربی، در انتخابات به حزبی رای می‌دهد كه از تخفیف مالیات‌ها سخن می‌گوید، نه آن حزبی كه برنامه‌ی اجتماعی گسترده‌تری دارد. یعنی اگرچه فقر رو به تزاید است و بی‌خانمانی و كارتن خوابی در غرب افزایش یافته، ولی احزاب كشورهای غربی خصوصا احزاب محافظه‌كار و دست راستی با وعده های دروغین مبنی بر كاهش مالیات‌ها موفق می‌شوند آرا مردم را جذب كنند. مقوله مسوولیت در لیبرالیسم غربی از این هم بدتر است. برای اداره‌ی رضایت‌بخش امور لازم است فرد و اجتماع در برابر یكدیگر دارای حقوق و مسوولیت باشند. یعنی آنچه بر عهده فرد است (مسوولیت اجتماعی)، در واقع حقوق اجتماعی‌ای است كه در آن زندگی می‌كند و به همین نحو حقوق فرد، یعنی مسوولیت اجتماع در برابر فرد كه نه فقط شامل حفظ آزادی فرد بلكه شناسایی حق او به داشتن شغل، حداقلی از درآمد، مسكن، آموزش و بهداشت می‌باشد. آنچه امروز در بسیاری از جوامع غربی به چشم می‌خورد، در هم شكسته شدن این قرارداد اجتماعی است. لیبرالیسم جدید با خصوصی كردن همه چیز به نفی مسوولیت اجتماع در برابر فرد پرداخته است و برای حفظ تعادل و توازن آزادی را عمدتا به صورت آزادی از مسوولیت اجتماعی تعریف كرده است. در اغلب كشورهای غربی كمتر سیاستمداری را می‌بینیم كه از حقوق فرد در برابر اجتماع سخن بگوید. این نكته بدیهی در لیبرالیسم جدید غرب را نباید از نظر دور داشت كه دامنه‌ی آزادی‌های ادعایی در غرب هر قدر باشد جامعه سرمایه‌داری با حاكمیت مطلق و استبدادی پول اداره می‌شود كه نه فقط وسیله مبادله كه تنها ابزار تحقق بخشیدن به آزادی‌ها و حق انتخابهای فرد غربی است. شوروی سابق با همه ضعف‌هایی كه داشت كوشید با این استبداد عنان گسیخته پول مقابله كند كه منجر به استبداد حزبی شد و انكار فردیت انسان و لیبرالیسم جدید برای اینكه فردیت انسان را انكار نكرده باشد، از آن سوی بام افتاد. بر خلاف ظاهر، لیبرالیسم جدید و سوسیالیسم قدیم در واقع دو روی یك سكه‌اند. هر كدام به شیوه خاص خود، رابطه فرد و اجتماع را مخدوش می‌كند. یعنی اگر سوسیالیسم متبلور در شوروی فرد و فردیت را در جامعه به قهقرا می‌برد، در لیبرالیسم جدید، به قهقرا رفتن جامعه، امكان زندگی انسانی را از فرد می‌گیرد. لیبرالیسم جدید غربی هنوز در چارچوب ارزشی و فكری مدرنیته و اصول و مبانی ارزشی و فكری مدرنیسم به حیات خود ادامه می‌دهد، مدرنیسمی كه بسیاری از انسان‌ها و جوامع انسانی را در حاشیه قرار داده بود. مدرنیسمی كه تنها انسان غربی را برتر و خردمند و عقلانی می‌داند. اما واقعیت این است كه در دوران جدید كه دوران مابعد مدرن است و اصول و مبانی فكری مدرنیته جای خود را به اصول و مبانی فكری پست مدرنیته داده‌اند، واقعیتها متفاوت از گذشته شده‌اند و حاشیه نشینها در حال ابراز وجود هستند و دیگر نمی‌توان آنها را نادیده گرفت. امروز جوامع و انسان‌های جهان سومی و در حاشیه‌ی گذشته به جوامع و انسان‌هایی در حال رشد تبدیل شده و می‌شوند كه كم كم در حال كمرنگ كردن تحكم غربی‌ها بر جهان می‌باشند و می‌توانند سلطه غرب را به چالش بكشند. گسترش ارتباطات و در نتیجه اهمیت یافتن افكار عمومی در معادلات قدرت دیگر اجازه نمی‌دهد كه غرب در همه‌ی عرصه‌ها‌ یكه‌تازی كند. اگرچه غرب لیبرالی از ابزارهای ارتباطاتی برای كنترل افكار عمومی استفاده می‌كند اما واقعیت این است كه سهولت دسترسی به این ابزارها توسط به حاشیه رانده‌ها به عامل مهمی برای مبارزه با غرب تبدیل شده است؛ همانند آنچه در فرانسه شاهد هستیم. به هر حال باید این واقعیت را پذیرفت كه لیبرال دموكراسی غرب دیگر توان نادیده گرفتن به حاشیه رانده شده‌ها را چه در جوامع غربی و چه در خارج از جوامع ندارد و دنیا در حال حركت به سمت و سویی خارج از كنترل و حتی بر ضد لیبرالیسم غربی است. امروز شاهد انتقال قدرت از غرب به شرق و ظهور مجدد تمدن‌های غربی هستیم كه همین امر زنگ خطری برای غرب است.