چهارشنبه, ۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 22 January, 2025
به سوی دفاعی از مبنا گرایی تجربی
لورنس بونجور اكنون استاد فلسفه در دانشگاه واشنگتن است. او كه با دفاع از انسجامگرایی به حوزهٔ معرفتشناسی وارد شد، اكنون به نوعی مبناگرایی سنتی نزدیك شده است كه براساس آن توجیه باورهای تجربی در نهایت مبتنی بر باورهای پایه است. نوشتار زیر ترجمهٔ متن سخنرانی بونجور است كه در فبریهٔ ۱۹۹۱ در دانشگاه نوتردام ارائه شد.
بونجور در این سخنرانی نخست به دلایل خود برای كنار گذاشتن انسجامگرایی اشاره میكند و سپس تلاش میكند ضمن بسط دیدگاهی مبناگرایانه در باب توجیه، یكی از مهمترین اشكالات به مبناگرایی سنتی را پاسخ دهد.
در این نوشتار قصد دارم در گامهایی ابتدایی به بسط دیدگاهی مبناگرایانه و كاملاً سنتی در باب توجیه باورهای تجربی، به ویژه باورهای مربوط به اجسام فیزیكی، بپردازم و از آن دفاع كنم، یعنی این دیدگاه كه چنین توجیهی در نهایت مبتنی بر باورهای پایه یا مبنایی دربارهٔ مضامین تجربهٔ حسی است. به جای واژهٔ "معرفت" از واژهٔ توجیه استفاده میكنم تا خود را به مباحث مربوط به اینكه آیا توجیه از لوازم معرفت است و بحثهای مربوط به خود مفهوم معرفت، كه آن را مفهومی دردسرساز میدانم، گرفتار نكنم.
بنابراین پرسش این است كه برای صادق دانستن باورهای شناختهشدهٔ مربوط به جهان فیزیكی چه دلایلی داریم، در حالی كه دلایلی را در نظر دارم كه (۱) به دلیل مسلم فرض كردن مقبولیت دیگر باورهای مربوط به اجسام فیزیكی، به یك معنا مصادره به مطلوب نباشند؛ و (۲) اصولاً باوركنندگانی كمابیش شبیه خودمان از راه تأمل و تحلیل به آن دسترسی داشته باشند. (البته به این بحث كه آیا توجیه مورد نظر عملاً در ذهن افراد عادی تحقق دارد، توجه چندانی ندارم.) اكنون گمان میكنم مبناگرایی سنتی، تنها امید برای پاسخی غیرشكگرایانه به این پرسش است.
تا حدود چهل سال پیش عموماً پذیرفته شده بود كه این دیدگاه مبناگرایانه به روشنی درست و در واقع كمابیش تنها جایگزین معرفتشناختی جدی برای شكگرایی رایج است. ولی در این فاصله این نوع مبناگرایی، یا در واقع هر نوعی از آن، در معرض هجومی همهجانبه قرار گرفت و به شكل گستردهای به عنوان دیدگاهی كه به روشنی غیر قابل قبول و حتی نومیدكننده است تلقی شد.
در نتیجه، در این مدت تلاش برای تشریح و بسط جایگزینهایی غیرشكگرایانه برای مبناگرایی تجربی، بخش قابل توجهی از پژوهش معرفتشناسانه را به خود اختصاص داده بود. حاصل این تلاش رشد قارچگونهٔ دیدگاههای گوناگونی بود كه به شكل گستردهای مورد بحث قرار گرفتهاند، مانند انسجامگرایی(coherentism)، زمنهگرای (contextualism)، برونگرایی و بسیاری دیگر كه یافتن نام برای آنها مشكل است. (گرچه برونگرایی را میتوان نوعی مبناگرایی دانست، ولی این دیدگاه این شرط درونگرایانه را كه توجیه یك باور باید از نظر شناختی در دسترس باوركننده باشد، رد میكند، شرطی كه در همهٔ انواع مبناگرایی سنتی مورد اتفاق است. در اینجا قصد دارم از دیدگاه مبناگرایانهٔ سنتیتری كه درونگرایانه است دفاع كنم و كاربردهای بعدی واژهٔ "مبناگرایی" به همین دیدگاه اشاره دارند.)
خود من در رشد این دیدگاهها نقش داشتهام، استدلالهایی بر ضد مبناگرایی طرح كرده و تلاش داشتهام به طور خاص، جایگزینی انسجامگرایانه را مطرح و از آن دفاع كنم. ولی پس از آنكه مدتی در بیابان وسوسهانگیز ولی بیپایان انسجامگرایی سرگردان بودم، به این نتیجه رسیدم كه روند ضدمبناگرایانهٔ اخیر، خطایی جدی است، خطایی كه پژوهش معرفتشناختی را در مسیری كاملاً اشتباه قرار میدهد و بهانهٔ بیجایی به دست كسانی میدهد كه معرفتشناسی را یكجا كنار میگذارند.
این تحول فكری، دو دلیل اصلی داشت. دلیل نخست، كه در اینجا فقط میتوانم به اجمال به آن اشاره كنم، این است كه از نظر من هیچ یك از بدیلهای اخیر در ارائهٔ جایگزینی واقعاً غیرشكگرایانه برای مبناگرایی سنتی موفقیتآمیز نیستند و در این مسیر چشمانداز روشنی ندارند. از بین جایگزینهای اصلی در زمنهگرایی و برونگرایی به شكلی كمابیش بیپرده پذیرفته میشود كه به طور كلی برای صادق دانستن باورهای مربوط به جهان خارج دلایلی غیر مصادره به مطلوب كه در درون در دسترس باشد، یافت نمیشود، نتیجهای كه از نظر من به خودی خود نوعی شكگرایی بسیار عمیق است كه از نظر شهودی به هیچ وجه قابل قبول نیست. اكنون بر این باورم كه انسجامگرایی، با وجود تلاش¬های من و دیگران برای نجات آن از چنین سرنوشتی (تلاشهایی كه در بازنگریها متوجه شدم كه كاملاً بیثمر بودهاند)، ناگزیر به همین سرنوشت شوم دچار میشود - بیشتر، همانگونه كه بسیاری پیش از این استدلال كردهاند، به دلیل مشكل دسترسی فرد به مجموعه باورهای خود.
دلیل دوم، كه در ادامه تشریح خواهد شد، این است كه اكنون گمان میكنم میتوانم راهی برای بسط موضعی مبناگرایانه بیابم كه از مهمترین اشكالات این دیدگاه در امان است. با این همه باید از ابتدا روشن شود كه من در اینجا تقریباً فقط به اشكالاتی خواهم پرداخت كه در امكان یا وجود خود باورهای مبنایی تردید ایجاد میكنند. البته مشكل اصلی دیگری نیز هست كه همهٔ مبناگرایان به ناچار با آن روبرو خواهند شد: اینكه آیا و چگونه میتوان از باورهای مبنایی با توجیهی مناسب به باورهای غیر مبنایی، خصوصاً به باورهایی دربارهٔ جهان فیزیكی، رسید. این مشكل، همانگونه كه از بحثهای پیرامون"مسئلهٔ جهان خارج" كه دست كم از زمان دكارت بسط یافته است روشن میشود، بسیار جدی است. ولی از نظر من این مشكل به تنهایی برای اشكالی به مبناگرایی دلیلی روشن به دست نمیدهد تا و مگر اینكه در دیدگاهی جایگزین، بدون اینكه توجیه (یا معرفت) به شیوههایی تعریف شود كه به پذیرش تلویحی انواع جدی شكگرایی منجر شود، راهحل بهتری برای آن ارائه شود. به همین دلیل و همچنین برای رعایت اختصار و به احتمال زیاد، دست كم اكنون، از سر زیركی، این مشكل اصلی دوم را در اینجا تقریباً حلناشده رها میكنم و تنها در پایان مقاله بحثی مقدماتی پیرامون آن خواهم داشت.
۱- مبناگرایی و اشكالی اساسی
بحث را با بررسی دقیقتر مفهوم محوریِ باور پایه یا مبنایی آغاز میكنم. در خلال این بررسی به یكی از مهمترین اشكالات مبناگرایی تجربی میرسیم كه با تمركز بر آن، تبیین خاصی كه در اینجا باید برای باورهای مبنایی طرح شود، بسط خواهد یافت.
همانگونه كه از استدلال شناختهشدهٔ تسلسل معرفتی برای مبناگرایی تجربی، كه من در اینجا وقت را صرف بازگویی آن نمیكنم، روشن میشود باور "پایه" یا مبنایی بنا بر فرض باوری تجربی است كه (۱) دارای توجیه معرفتی مناسبی است، ولی (۲) توجیه معرفتی آن بر استنتاج از باورهای تجربی دیگری كه خود باید به یك شكلی موجه باشند، مبتنی نیست. مشكل اصلی عبارت است از فهم اینكه چگونه میتوان به شكلی موفقیتآمیز این دو عنصر را با یكدیگر وفق داد. وقتی میگوییم باوری مبنایی دارای توجیه معرفتی است معنایش این است كه نوعی دلیل یا مبنا یا ضمانت برای صدق آن یا دست كم احتمال صدق آن وجود دارد، نوعی كه، در اینجا فرض میكنم، برای فرد مورد نظر در دسترس است یا تحقق یافته است. ولی این دلیل یا مبنا یا ضمانت بنابر فرض به شكل باور تجربیِ دیگری نیست، مثلاً به شكل این باور كه باور نخست مورد بحث خصیصهای دارد كه میتوان به طور مستقل نشان داد كه حاكی از صدق است. پس به چه شكلی است؟
گاهی پیشنهاد شده كه باورهای مبنایی یا پایه "خودتوجیهگر" و یا در غیر این صورت "بی نیاز از توجیه"اند، ولی به نظر میرسد این دو صورتبندی جایگاه معرفتی چنین باورهایی را بیجهت مشكلساز یا حتی تناقضآمیز میكند. یك باور موجه نمیتواند واقعاً خودتوجیهگر باشد، مگر اینكه در مبناگرایی دلیل دوری به عنوان یك منبع توجیه پذیرفته شود، دیدگاهی كه به نظر میرسد به روشنی غیر قابل قبول است (و همچنین یكی از مشكلات اصلی انسجامگرایی را حل میكند)، همچنین نمیتوان به شكلی قابل قبول ادعا كرد كه باورهای مبنایی بدیهیاند به آن معنا كه در خصوص باورهای موجه پیشین ادعا شده است: مضمون یك باور تجربیِ امكانی نمیتواند به خودی خود دلیلی معقول برای صادق دانستن آن باور به دست دهد. و تنها راه برای اینكه باوری كه مبنای دیگر باورهاست بتواند "بی نیاز از توجیه" باشد این است كه آن باور دارای چیزی برابر با توجیه باشد (تفاوتی نمیكند كه واژهٔ توجیه برای آن به كار رود یا خیر)، كه در این صورت در خصوص چنین جایگاهی به توضیح بیشتری نیاز است.
در اینجا سخن روشن و، در دیدگاه كنونی من، درست این است كه باورهای پایه یا مبنایی به واسطهٔ تجربه توجیه میشوند. ولی مشكلی كه بسیار دردسرساز از كار در میآید عبارت است از ارائهٔ تصویری روشن و از نظر جدلی هوشمندانه، در خصوص اینكه بنا بر فرض چنین توجیهی چگونه شكل میگیرد.
مبناگرایانی مانند سی. ای. لوییس، ریچارد فومرتن و بسیاری دیگر، برای حل این مشكل از "ادراك مستقیمِ" مضمون تجربی مربوط یا "آشنایی مستقیم" با آن سخن میگویند. من اكنون، بر خلاف استدلالهای گذشتهٔ خود بر این باورم كه برای فهم این صورتبندیها راهی را یافتهام كه به دیدگاهی قابل دفاع میانجامد. البته این پاسخ در ظاهر، به گونهای كه توضیح خواهم داد، مشكلساز است. براساس تصویری كه در این پاسخ ارائه میشود در خصوص باور مبنایی، افزون بر خود تجربهٔ حسیِ مربوط، دو عنصر مجزای دیگر نیز در میان است. نخست آنكه باوری به اصطلاح مبنایی یا پایه وجود دارد كه مضمون آن به جنبهای از تجربهٔ مورد بحث مربوط میشود. دوم آنكه چیزی وجود دارد كه به نظر میرسد فعل ذهنی مستقل دیگری است، یعنی فعل ادراك مستقیم یا آشنایی مستقیم با جنبهٔ تجربی مربوط. و البته این فعل دوم است كه دلیل صادق دانستن باور دانسته میشود.
ولی اكنون مشكل این است كه ماهیت و جایگاه معرفتی خود این فعل ذهنی دوم را چگونه باید فهمید. اگر شناختی و مفهومی دانسته شود، به گونهای كه مضمون آن چیزی شبیه این قضیه یا ادعا باشد كه تجربهٔ مورد بحث ویژگی خاصی دارد كه مضمون باور است، آنگاه به آسانی میتوان فهمید كه این فعل ذهنی دوم، اگر خودش موجه باشد، چگونه دلیلی برای صادق دانستن باور به دست میدهد، ولی به سختی میتوان فهمید كه چرا خودش به نوعی توجیه دیگر، یعنی دلیلی برای صادق یا درست دانستن مضمون تصدیقی یا قضیهایِ آن، نیاز ندارد. و اینكه صرفاً گفته شود فعل ادراك مستقیم، بر خلاف باورهای عادی، ماهیتاً خطاناپذیر است به معنای انكار وجود مشكل، بدون ارائهٔ هر گونه توضیح روشنی پیرامون چرایی و چگونگی آن، است.
از سویی دیگر اگر فعل ذهنی ادراك مستقیم یا آشنایی مستقیم دارای ماهیتی غیرشناختی و غیرمفهومی دانسته شود، به گونهای كه فاقد هر گونه ادعای قضیهای دربارهٔ ویژگیِ تجربه باشد، آنگاه مشكل این است كه در حالی كه به روشنی هیچ بحث دیگری پیرامون توجیه طرح نشده است چگونه چنین فعلی میتواند دلیل یا پایهای برای صادق دانستن باور اولیهای باشد كه بنابر ادعا مبنایی است. اگر كسی كه به طور مستقیم با تجربهای آشنا شده، از این راه به نوعی آگاهی قضیهای در خصوص ویژگیهای آن تجربه نرسیده باشد، چگونه باور او به داشتن تجربهای با این ویژگیها به واسطهٔ فعل آشنایی مستقیم توجیه میشود؟
من همیشه این قیاس دووجهی را مهمترین اشكال به مبناگرایی تجربی میدانستهام و تبیینی در باب چگونگی امكان پاسخ به آن موضوع اصلی این مقاله را تشكیل میدهد. من در دو بخش بعد با بررسی نمونهای از توجیه فراباور(metabelief) مربوط به اندیشهٔ تصدیقی یا باور درجه اول آگاهانهٔ كنونی آغاز میكنم كه به یك معنا نمونهای فرعی است، ولی دسترس به آن آسانتر است و سپس در ادامه به بحث اصلیِ توجیه باورهای مربوط به تجربهٔ حسی میپردازم.
این مقاله ترجمهای است از:
Bonjour, L "Toward a defense of empirical foundationalism" in Michael R. Depaul, (ed.) "Resurrecting Old-Fashioned Foundationalism" Rowman and Littlefield Publisheres, INC. Lanham, ۲۰۰۱.
برای ملاحظهٔ بحثی كاملتر پیرامون انسجامگرایی و مشكلات آن، همراه با طرحی ابتدایی از دیدگاهی مبناگرایانه كه در این مقاله طرح شده است، ر. ك.BonJour (Forthcoming, a) .
البته براساس برخی از انواع مبناگرایی تجربی دست كم برخی از خود باورهای ادراكیِ مربوط به اجسام فیزیكی پایه یا مبناییاند. به عنوان نمونه ر. ك. Quinton(۱۹۷۳). دلایل من در رد چنین دیدگاههایی از تبیینی كه در ادامه برای باورهای مبنایی طرح خواهم كرد، روشن میشود.
من در اینجا بدون بحث بیشتری فرض میكنم كه دلیلی كافی برای صادق دانستن یك باور تجربی امكان ندارد به طور كامل از باورهایی تشكیل شده باشد كه توجیه پیشین دارند.
برای ملاحظهٔ دفاعی از مفهوم بداهت در ارتباط با توجیه پیشین ر. ك. BonJour (۱۹۹۷).
ر. ك. Lewis (۱۹۴۳) and Fumerton (۱۹۹۵).
ر. ك. BonJour (۱۹۸۵): Chapter ۴.
این قیاس دو وجهی را ابتدا ویلفرد سلرز طرح كرد. ر.ك.Sellars (۱۹۶۳), pp. ۱۲۷- ۹۶, esp. pp. ۱۳۱-۳۲, and (۱۹۷۵), pp. ۲۹۵- ۳۴۷. برای ملاحظهٔ تبیین و توضیحی كه من در دیدگاه گذشتهٔ خود دربارهٔ این قیاس ارائه كردهام، ر. ك.BonJour (۱۹۸۵): Chapter ۴.
من از تبیین مورد بحث به عنوان "گذر از بین دو وجه قیاس" یاد كردم چون من این دو وجه را، همانگونه كه در مباحث قبل به تفصیل گذشت و اكنون در اینجا به آن اشاره شد، به گونهای تفسیر میكنم كه وجه مفهومی متضمن آگاهی قضیهای یا مفهومی به این واقعیت است كه نوعی حالت خاص تحقق یافته است. گر چه البته آگاهی سازنده از مضمون باور متضمن مفاهیم نهفته در آن مضمون است، ولی این آگاهی با آگاهیِ قضیهای یا مفهومی به اینكه من باوری با مضمون مورد نظر دارم، تفاوت دارد. و همانگونه كه توضیح بیشتر آن در متن گذشت، باعث طرح بحث توجیه نمیشود. ولی میتوان استدلال حاضر را همچنین به گونهای تفسیر كرد كه نشان دهد وجه مفهومیِ قیاس مفهومی- غیر مفهومی در نهایت لزوماً با مبناگرایی ناسازگار نیست، چون لزومی ندارد كه متضمن این گونه آگاهی قضیهای باشد؛ این به معنای "پذیرش یكی از دو وجه قیاس" است و نه گذر از بین آنها. (در این تفسیر اخیر، احتمالی مشابه برای تجربهٔ حسی، كه در ادامه از آن بحث خواهد شد، نشان میدهد كه وجه غیر مفهومیِ قیاس مفهومی- غیر مفهومی نیز میتواند با مبناگرایی سازگار باشد.) مدیون ماتیاس ستیوپ هستم كه به من كمك كرد این مسیر جایگزین را در بررسی نسبت آگاهی سازنده از مضمون با قیاس دووجهی سلرز ببینم.
گر چه لزوماً جنبهای از همهٔ حالات ذهنی نیست؛ این موضوع بحث جداگانهای را میطلبد.
Rosenthal (۱۹۸۹)، تجدید چاپ (۱۹۹۱). ارجاعات متن مربوط به صفحات چاپ جدید است.
برای ملاحظهٔ مباحثی مرتبط ر.ك.BonJour (۱۹۹۱)
ر.ك.BonJour (۱۹۸۵)
برخی از مشكلات انسجامگرایی كه در مقالهٔ مورد اشاره در پانوشت ۱ از آنها بحث شده نیز به همین نكته مربوط میشوند.
همانگونه كه خواهیم دید، چنین مضمونی ماهیتی مفهومی یا قضیهای ندارد و برخی شاید همین را دلیل نامناسب بودن واژهٔ "مضمون" بدانند. با اینكه میپذیرم كه در اینجا امكان خلط وجود دارد، ولی برای آنچه فرد در حالتهای آگاهی پدیداری یا حسی به آن آگاه است واژهٔ بهتری سراغ ندارم، بنابراین در ادامه از همین واژه استفاده خواهم كرد، ولی یادآوری میكنم كه این دو مضمون تفاوت بسیاری با یكدیگر دارند و نباید با یكدیگر خلط شوند.
ر.ك.
Popper (۱۹۵۹):۲۵- ۳۰; Sellars (۱۹۶۳); Davidwson (۱۹۸۳); and Rorty (۱۹۷۹): chapters ۳ and ۴.
(همانگونه كه خواهیم دید این اشكال با قیاس دووجهی سلرز كه قبلاً مورد بحث قرار گرفت بی ارتباط نیست، گر چه هنوز در صورتبندیِ روشن خود به اندازهای متفاوت است كه بررسی جداگانهٔ آن معقول است.)
Davidson (۱۹۸۳): ۴۲۸.
من در اینجا صرفاً به ادعاهای مربوط به آشنایی مستقیم با واقعیتهای ممكن و ملموس توجه دارم. تعمیم تصور آشنایی مستقیم به هویات انتزاعی و صدقهای ضروری معمولاً به مباحثی میانجامد كه از حوزهٔ این نوشتار بیرون است.
به عنوان نمونه ر.ك.Chisholm (۱۹۸۹): ۱۸-۱۹
به عنوان نمونه ر.ك. Moser (۱۹۸۹). دیدگاه موزر این است كه مضمونهای غیر مفهومی، به این دلیل توجیهی برای ادعاهای مربوط به جسم فیزیكی به شمار میروند كه ادعاهای مذكور تبیین آن مضمونها به شمار میروند، ولی او در این مورد كه نسبت تبیینی مورد بحث بنا بر فرض چگونه شكل میگیرد، تقریباً هیچ توضیحی نمیدهد.
به عنوان نمونه ر.ك.Strawson (۱۹۷۹) .
همانگونه كه از صورتبندی اخیر به دست میآید من تعریفی "قیدی"از تجربهٔ حسی را بر تعریفی "كنش- موضوعی"كه در نظریهٔ دادهٔ حسی از آن جانبداری میشود، ترجیح میدهم. با این حال فكر میكنم بحثی وجودشناختی كه این دو نوع دیدگاه را از یكدیگر جدا میكند هیچ گون تفاوتی در مباحث معرفتشناختی، كه در كانون این نوشتار قرار میگیرند، ایجاد نمی كند.
بسیاری از فیلسوفان به این تصور كه بتوان مثلاً گزارههای متعارف "نمودار شدن" را توصیفهایی برای مضمون حسی غیر مفهومی دانست اشكال كردهاند. به عنوان نمونه ر.ك.Sellers (۱۹۶۳): ۱۰-۲۳ . در اینجا برای ورود به این مجادله مجالی نیست و باید به این نكته اكتفا كنم كه از نظر من اشكالات مورد نظر در نهایت نشان میدهند كه "نمودار شدن" به جز معنایی كه در اینجا به آن نیاز داریم معناهای دیگری هم دارد (مثلاً معنایی كه دیدگاهی مورد تردید یا محتاطانه را دربارهٔ آنچه كه واقعاً وجود دارد بیان میكند)، ولی این اشكالات نمیتوانند به طور جدی نشان دهند كه معنای مورد بحث وجود ندارد. برای ملاحظهٔ مباحثی بیشتر در این خصوص، ر. ك Jackson (۱۹۹۷):Chapter ۲..
Haack (۱۹۹۳): ۸۰.
به عنوان نمونه ر. ك. Chisholm (۱۹۸۹): ۲۳.
برای ملاحظهٔ مباحثی پیرامون این موضوع به عنوان نمونه به جلد نخست از سخنرانیهای سلرز كاروس (۱۹۸۱) رجوع كنید.
ر. كPrice (۱۹۵۰): Chapter ۷.
Chisholm (۱۹۸۹): ۴۵-۵۴, ۶۴-۶۸, ۷۱-۷۴.
Chisholm (۱۹۸۹): ۴-۶ , ۷۲-۷۳.
ر. ك.Locke (۱۹۷۵): Book lv, Chapter xi, and Berkeley (۱۹۶۵): ۲۸-۳۰.
برای ملاحظهٔ بحث و توضیحی مفید پیرامون استدلال لاك ر. ك. Mackie (۱۹۷۶): Chapter ۲. و همچنین برای ملاحظهٔ مطالبی كه از نظر من با این استدلال مرتبطاند، گر چه در چارچوبی انسجامگرایانه طرح شدهاند، ر.ك.BonJour (۱۹۸۵): Chapter ۸
منابع
Berkeley, G. (۱۹۶۵). The Principles of Human Knowledge. C. M. Turbayne (ed).Berkeley :Principles ,Dialogues, and Philosophical Correspondence. Indianapolis: Bobbs-Merrill.
Bonjour, L.(۱۹۸۵). The Structure of Empirical Knowledge. Cambridge: Harvard University Press.
Bonjour, L. (۱۹۹۱).Is Thought a Symbolic Process?" Synthese ۸۹: ۳۳۱-۵۲.
Bonjour, L. (۱۹۹۷).In Defense of Pure Reason. London: Cambridge University Press.
Bonjour, L. (Forthcoming). "The Dialectic of Foundationalism and Coherentism". J. Greco and E. Sosa (eds.). Blackwell Handbook of Epistemology. Oxford: Basil Blackwell.
Bonjour, L. (forthcoming). "Foundationalism and the External World." J. Tomberlin (ed.). Philosophical Perspectives. Atascadero, CA: ridgeview Publishing Co.
Chisholm, R. M. (۱۹۸۹). Theory of Knowledge (۳d ed.).Englewood Cliffs, NJ: Prentice Hall.
Davidson, D.(۱۹۸۳). "A Coherence Theory of Truth and Knowledge." D. Henrich (ed.). Kant oder Hegel. Stuttgart: Klett-Cotta.
Fumerton, R. (۱۹۹۵). Metaepistemology and Skepticism. Lanham, MD: Rowman & Littlefield.
Haack, S. (۱۹۹۳). Evidence and Inquiry: Towards Reconstruction in Epistemology. Oxford: Basil Blackwell.
Jackson, F. (۱۹۹۷). Perception. Cambridge: Cambridge University Press.
Lewis, C. I. (۱۹۴۳). An Analysis of Knowledge and Valuation. La Salle, lL: Open Court.
Locke. J. (۱۹۷۵). An Essay concerning Human Understanding. P. H. Nidditch (ed. ). Oxford: Oxford University Press.
Mackie, J. L. (۱۹۷۶). Problems from Locke. Oxford: Oxford University Press.
Moser, P. (۱۹۸۹). Knowledge and Evidence. London: Cambridge University Press
Popper, K. (۱۹۵۹).The Logic of Scientific Discovery. New York: Harper.
Price, H. H. (۱۹۵۰). Perception (۲d ed).London: Methuen.
Quinton, A. (۱۹۷۳).The Nature of Things. London: Routledge & Kegan Paul.
Rorty, R. (۱۹۷۹). Philosophy and the Mirror of Nature. Princeton: Princeton University Press.
Rosenthal, D. (۱۹۹۱)."Two Concepts of Consciousness. "D. Rosenthal (ed.).The Nature of Mind. New York: Oxford University Press.
Sellars, W. (۱۹۶۳). "Empiricism and the Philosophy of Mind." Science Perception and Reality. London: Routledge & Kegan paul. (۱۹۸۱). "The Lever of Archimedes". Monist ۶۴: ۳-۳۶. (۱۹۷۵)."The Sructure of Knowledge." H. Castaneda (ed.). Action, Knowledge, and Reality: Critical Studies in Honor of Wilfrid Sellars. Indianapolis: Bobb-Merrill.
Strawson, P. F. (۱۹۷۹). "Perception and Its Objects." G. F. MacDonald (ed.). Perception and Identity. Ithaca, NY: Cornell University Press.
مترجم: رضا صادقی
منبع:فصلنامه ذهن ، شماره ۲۴
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست