جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

کتاب استاندارد


کتاب استاندارد

طرحی برای مقابله با آنارشیسم کتاب

استاندارد کردن کتاب در ایران و سخن از کتاب استاندارد برای آنان که در راه مطالعه گام نهاده اند وبیشترین تلاششان در این راه معطوف می شود، مقوله ای لازم و حیاتی است. در نوشتار پیش رو به بیان مؤلفه ها و بایسته های «کتاب استاندارد» پرداخته شده است.

▪ کتاب باید استاندارد شود. این پیشنهاد، دارای مراحلی است و به عبارت دیگر، به پیشنهاد حداکثری، حدوسطی و حداقلی تقسیم می شود. پیشنهاد حداقلی عبارت است از تعیین استاندارد کتاب. پیشنهاد حدوسطی عبارت است از پیشنهاد حداقلی، به علاوه تعیین کتاب استاندارد. یعنی تعیین شود که میان کتابهای منتشر شده، کدام یک استاندارد است و کدام یک نه. پیشنهاد حداکثری عبارت است از همان پیشنهاد حداقلی به علاوه جلوگیری از انتشار کتابهای غیر استاندارد، تا ارتقای آن و تطبیق با استاندارد. این پیشنهاد سوم، معلق است و در صورتی که پیشنهاد اول و دوم محقق شود و مؤثر باشد، عملی می شود.

حقیقت این است که انتشار کتاب بر پایه قانون «حرفه ای» نیست.

اگر هدف از استانداردسازی کالا، حمایت از حقوق مصرف کننده است و ارتقای کیفیت کالا، چرا کتاب و خواننده از آن محروم شود؟

دولت در چند سال پیش، برای اینکه وضع نشر را سر و سامانی دهد، قوانینی را وضع کرد. اما در ناکافی یا نادرست بودن این قوانین همین بس که اینک کتابهای ضعیف و سطحی بسیاری منتشر می شود.

با آنچه بعد از این خواهیم گفت، روشن تر خواهد شد که استاندارد کتاب، چیزی است و سانسور یا ممیزی، چیزی دیگر. ممیزی در کشور ما، ناظر به جنبه عقیدتی و سیاسی است. در ممیزی گفته می شود فلان کتاب با این عقیده ناسازگار است و با آن سیاست در تعارض. اما در استاندارد کتاب، سخن از درستی و نادرستی، که از سطح علمی و کیفیت کتاب است.

طرح «کتاب استاندارد» برای جلوگیری از نویسندگان بازاری و بازاریان ناشر است. این طرح نه تنها مانعی سر راه نویسندگان فرهیخته و ناشران با صلاحیت نیست، که راه را بر عرضه آثار آنها بازتر می کند.

به عبارت دیگر، همه کتابها باید «کنترل علمی» و «کنترل صوری» شود و از چاپ کتابهای فاقد محتوای مناسب، و نیز کتابهای فاقد شکل مناسب، جلوگیری گردد.

▪ چه نیازی به استاندارد کردن کتاب وجود دارد؟ چرا باید دست و پای پدیدآورندگان کتاب را بست؟ آیا این تکلیف، تکلف نیست؟ پاسخ بدین پرسشها در گرو این موضوع است که علل این پیشنهاد تبیین گردد و پرده از یک فاجعه برداشته شود. هر که بداند چه فاجعه ای در بازار کتاب هست، نه تنها با استاندارد کردن کتاب موافقت می کند، که از نبودن آن تعجب!

می دانیم که صنعت چاپ و نشر در کشور ما فعال است. همچنین، باسوادان و کتابخوانان بیشتر شده اند و هر چه کتاب منتشر می شود، باز هم خریدار و خواننده دارد. اینها مبارک است، ولی یک پیامد نامبارک هم داشته است: عده ای فاقد صلاحیت، کتابهای شبه علمی می نویسند و منتشر می کنند و کتابهایشان را با لطایف الحیل به فروش هم می رسانند. همه دانشوران و کسانی که دستی در فرهنگ دارند، اتفاق نظر دارند که این آثار، بی ارزش است و به خواندن نمی ارزد، اما هیچ قانونی برای مقابله با این آنارشیسم وجود ندارد.

▪ نه تنها شماری از نویسندگان، که بعضی ناشران نیز در این آنارشیسم علمی چاپی شریکند. برخی ناشران در پی کتاب هایی هستند که حق التألیف به نویسنده اش نپردازند. اینها به دو گروه تقسیم می شوند: سنت گرایان و نوگرایان! اگر از گروه نخست باشند، یکی از متون کهن را برمی گزینند و چاپ می کنند؛ بی اعتنا به اینکه آن نسخه درست است یا پرغلط. اما نوگرایان به آثار جدیدتری روی می آورند و آثاری را می یابند که سی سال از مرگ پدیدآورنده اش گذشته باشد. همان را، هر گونه که بخواهند، چاپ می کنند. چون به موجب قانون، هر کتاب که سی سال از مرگ پدیدآورنده اش بگذرد، حق التألیف آن منتفی می شود و هر ناشری می تواند آن را چاپ کند.

برخی دیگر از ناشران در پی نویسندگان و مترجمانی هستند که حق الزحمه کمتری بگیرند. آنها هم که کمتر می گیرند، یا کم مایه هستند و یا از مایه کم می گذارند.

بعضی دیگر از ناشران، چند مقاله از یک نویسنده را، از چند کتاب او، کنار هم می گذارند و عنوان جدیدی برای آن می گذارند و چنین می نمایانند که کتاب جدیدی از آن نویسنده است. بارها این بازی با آثار آل احمد شده است.

▪ کسانی را که با کتاب و فرهنگ و علم سر و کار دارند، به سه دسته می توان تقسیم کرد: عاشقان علم، کارمندان علم و تاجران علم. عاشقان علم کسانی هستند که برای آن سر و جان می دهند.

ولی کارمندان علم کسانی هستند که عاشق علم نیستند و معشوق دیگر، زندگی شان است.

اما تاجران علم کسانی هستند که هدفشان هر چیزی است به جز علم. اینها با علم، فقط تجارت و ارتزاق می کنند و هرگز دغدغه آن را ندارند. از اینها بعید نیست که امروز ناشر کتاب باشند و فردا فروشگاه کفش داشته باشند.

در گذشته، نه تنها علم عایق نان نبود، که نان آور هم نبود. آخر دانایی، اول گدایی بود. بدین رو، کسانی به ریاضت خانه علم می رفتند که عاشق آن بودند.

عاشقان علم، هر چند خطاهای علمی داشته باشند، کاروان علم را به جلو می برند. کارمندان علم، هر چند خطاهای علمی نداشته باشند، این کاروان را در جا نگاه می دارند. اما تاجران علم، کاروان علم را به انحطاط می کشند. خلاصه، ارتقا و رکود و انحطاط علم بسته به کسانی است که بدان می پردازند.

دور نرویم. مقصود این است که شماری از تاجران علم حوزه مقدس فرهنگ را به نیرنگ آلوده اند و چون بازار کرده اند. سوگمندانه این «فرهنگ بازاری» در کشوری رخ می دهد که در گذشته های دور مدارس را نزدیک بازار نمی ساختند تا دروغ و تزویری که در آنجاست موجب فساد اخلاق دانش آموزان نشود.

باید دست این تاجران علمی از حوزه کتاب کوتاه و صنعت کتاب سازی تعطیل گردد و راه بر کتابهای «بچاپ بفروش» بسته شود. تاجران علمی به ازای هر کتاب خوبی که در بازار هست، چند کتاب سست عرضه می دارند و موجب می شوند که آن کتاب هم گم شود.

▪ در جامعه ما بیشترین حساسیت، در مقابل انحراف است. دولت نیز به کتابهای انحرافی حساسیت دارد اما نه جامعه و نه دولت، یک صدم حساسیتی که در برابر انحراف دارند، در مقابل ابتذال علمی ندارند. همه سخن من درباره همین پدیده ابتذال علمی است و لزوم حساسیت در برابرآن.

▪ نه تنها دولت در کشور ما، که در همه جا، از نشر کتابهای مبتذل و شبه علمی جلوگیری نمی کند. استدلال دولت این است که عرصه کتاب، مانند بسیاری از حوزه های اقتصادی، عرصه رقابت است. باید اجازه داد کتابهای ارزنده و بی ارزش، در کنار هم، منتشر شوند و به رقابت بپردازند و در این رقابت، آنچه ضعیف تر است، خود به خود حذف می شود.

این استدلال، درست نیست، زیرا ما شاهدیم که چنین اتفاقی نیفتاده است. نه تنها کتابهای شبه علمی حذف نمی شوند، که گاه عرصه را بر کتابهای علمی هم تنگ می کنند. کتاب را نمی توان با این و آن کالا مقایسه کرد و به عرصه رقابت واگذارد.

زیرا اولاً بسیاری از مردم اساساً احتمال نمی دهند که غش در عرصه کتاب هم هست، ثانیاً عده ای هم که می دانند، قادر به تشخیص غث و سمین نیستند. مردم چندان که اصل و قلب کالاها را می شناسند، اصل و قلب کتابها را نمی دانند. چه شاهدی بهتر از اینکه شمارگان کتابهای شبه علمی و بازاری فراوان است و گاه بیشتر از آثار علمی و تحقیقی. ثالثاً اگر کالای بازار فاقد کیفیت مناسب باشد مردم آن را نمی خرند، اما اگر چند کتاب ضعیف بخرند و بخوانند، کتاب زده می شوند و دیگر کتاب نمی خرند و نمی خوانند.

اشاره شد که مردم اصل و قلب کتابها را نمی شناسند. این به معنای محجور بودن آنان نیست. آری، اگر همه کتابها در یک موضوع را به مردم بدهند و از آنها اصل و قلب را بخواهند، اغلب تشخیص می دهند. اما کجاست این مجال برای مردم؟ خریداران کتاب به کتابفروشی ها می روند و یک کتاب در موضوعی که می خواهند، برمی گزینند و می خرند. آنچه برایشان بیشتر مهم است، موضوع کتاب است تا پدیدآورنده و چگونگی کتاب. حال بنگرید که در هر موضوعی، چقدر کتاب است و چه تعداد آنها بازاری و سطحی.

▪ گفتیم که دولت به ابتذال علمی بی اعتناست و به انحراف، بسیار حساس. از آنجا که آثار شبه علمی و بازاری، کتابهای انحرافی خوانده نمی شوند، قانونی برای ممنوعیت آنها وجود ندارد. اینکه سخن در این باره است که چنین آثاری انحراف است؛ یعنی جامعه را به «انحراف از فرهنگ» می کشد. به عبارت دیگر، اگر هم آثار شبه علمی و بازاری، مصداق انحراف فرهنگی نباشد، موجب انحراف از فرهنگ می شود.

احساس نیاز مردم به خوراک روح، مانند احساس نیازشان به خوراک جسم نیست. جسمشان را نمی توانند بدون خوراک بگذارند، ولی روحشان را، مادامی که لقمه ای شیرین برای آن نیابند، بدون خوراک می گذارند.

هر قدر که به مردم از مفید بودن کتاب بگویند، هنگامی که چند کتاب بازاری به دستشان بیفتد و مفید بودن آن را مزمزه نکنند، با کتاب قهر می کنند. زیان کتابهای ضعیف و سطحی همین است که مردم را کتاب زده می کند.

در کشور ما آن قدر که برای کتاب و کتابخوانی تبلیغ می شود، برای تألیف کتابهای خوب کوشش نمی شود. حال اینکه اگر کتاب خوب فراوان باشد و در لا به لای کتابهای بی ارزش گم نشود، به آن همه تبلیغ برای کتاب نیازی نیست.

اگر کتابهای غیراخلاقی یا ضد دینی، انحراف فرهنگی است، کتابهای اخلاقی و دینی، ولی سطحی و بازاری، انحراف از فرهنگ است. پس ابتذال فرهنگی نیز انحراف است؛ اما انحراف از اساس فرهنگ.

▪ از کتاب زدگی و زدگی از کتابهای دینی هم باید گفت. از آنجا که خواننده آثار دینی، عامه مردم نیز هستند، انتشار کتابهای عوامانه و سطحی خواننده را در همان ناآگاهی نگاه می دارد. ولی زیان بزرگترش این است که موجب دین زدگی می شود و یا زدگی از کتابهای دینی.

▪ یک دسته از کتاب هایی که اینک منتشر شود، میراث گذشتگان است.

پس از رواج صنعت چاپ و دموکراتیزه شدن کتاب، برخی ناشران در کتابهای گذشتگان درازدستی کردند. این کار، خیانت در میراث فرهنگی است و اخلال در جریان آزاد اطلاعات. برای نمونه اشاره می شود که مناقب حضرت فاطمه(س) در کشکول شیخ بهایی، از چاپ مصر، حذف شده است. همچنین مطالبی درباره حضرت ولی عصر(عج) از فتوحات ابن عربی حذف شده است. آیة ا... حسن زاده آملی، با اشاره بدین تحریفات، نوشته اند: «یکی از مصیبتهای بزرگ برای علمای امامیه، بلکه برای اسلام و عالم علم اینکه دشمنان به دین اسلام به تحریف کتب اکابر علما دست یازیده اند و برخی از کتابها را به کلی مثله کرده اند. این سیرت سیئه بعد از پیدایش چاپ خیلی ریشه دوانیده است این عمل بسیار بسیار قبیح موجب عدم اعتماد انسان به کتب مطبوعه می گردد.»

▪ این زخم را همه فرهیختگان می دانند که کاریکتاب بسیار است. اما اینکه علاج آن به استاندارد است، مقبول همگان نیست. این نویسنده، پیش و پس از نگارش مقاله حاضر، با شماری از کتاب پردازان به گفتگو پرداخته که لب سخن مخالفان سه چیز بود: نقد کتاب باید دامنگستر شود؛ آسمان هر جا همین رنگ است؛ استانداردسازی، مخالف آزادی است.

نخستین سخنی که مخالفان استانداردسازی کتاب می گویند، این است که با رواج نقد کتاب، بازار کتابهای بازاری بی رونق می شود. باید نقد کتاب، گسترده و جدی شود و مجله های نقد کتاب تقویت شود.

در پاسخ باید گفت که اولاً استانداردسازی کتاب، جایگزین نقد کتاب نیست. هم آن لازم است و هم این.

ثانیاً با تعیین استاندارد، نقد نیز سنجیده تر می شودو معلوم می گردد با چه محک هایی باید کتابها را نقد کرد.

ثالثاً ناقدان کتاب و مجله های ویژه نقد کتاب، آثار علمی و جدی را نقد می کنند، و نه کتابهای بسیار سست و ضعیف را.

رابعاً در کشورهایی که نقد کتاب دامنگستر است، کتابهای بازاری نیز با رونق است.

ثالثاً دامنه آزادی تا آنجاست که به حقوق دیگران تجاوز نشود. آزادی برای احقاق حقوق است و نه تجاوز به حقوق دیگری. و نویسندگان بازاری و بازاریان ناشر، با تولید کاریکتاب، به حقوق خواننده تجاوز می کنند.

▪ نویسنده مایل بود که در پایان مقاله، چکیده ای از آن بیاورد. اما برای پرهیز از بلند شدن مقاله، فهرستی می آورد از کلیدواژه هایی که در این مقاله به کار برده است. از خواننده می طلبد که در اینها درنگ کند: «صنعت کتابسازی»، «نویسندگی با چسب و قیچی»، «نویسنده بازاری»، «بازاری ناشر»، «کتابهای ناندانی»، «کتابهای بچاپ بفروش»، «کاریکتاب»، «تاجران علم»، «فرهنگ بازاری»، «آنارشیسم علمی - چاپی»، «ابتذال علمی»، «انحراف از فرهنگ»، «کتاب زدگی»، «دین زدگی»، «زدگی از کتابهای دینی».

آری، اینهاست آفت؛ دفع این آفات به یک چیز است: استانداردسازی کتاب؛ کاری ساده و پرفایده.

● پیشنهاد نویسنده این است که:

۱) منشوری شامل استاندارد کتاب منتشر گردد و به استحضار نویسندگان و ناشران رسانده شود(تعیین استاندارد کتاب).

۲) بر پایه منشور استاندارد، به کتابهای واجد استاندارد، نشانه استاندارد داده شود و به دیگر کتابها نه (تعیین کتاب استاندارد).

۳) در صورت برآورده نشدن مطلوب، که بعید است، از انتشار کتابهای فاقد استاندارد جلوگیری شود (توقیف کتاب غیر استاندارد، تا ارتقای آن و تطبیق با استاندارد).

اما چه کسی استاندارد را تعیین کند؟ دو فرض، قابل تصور است:

▪ دولت عهده دار این مهم شود.

▪ جامعه نویسندگان و ناشران کشور به آن اهتمام ورزند.

نظر نویسنده به نویسندگان و ناشران است و صلاح نمی داند که دولت در این کار، دخیل شود. باید طرح اجرایی با نویسندگان و ناشران باشد و اجرای طرح با دولت؛ اما زیر نظر کارشناسان کتاب.

و اما استاندارد کتاب باید معطوف به دو چیز باشد:

▪ محتوای کتاب، که متشکل از سه لایه است: پژوهش، نگارش و ویرایش.

▪ هیأت کتاب، که شامل حروفنگاری، نمونه خوانی، صفحه آرایی، چاپ، صحافی و دیگر امور است.

به عبارت دیگر، استاندارد کتاب باید از سویی ناظر به وظایف نویسنده باشد و از سوی دیگر ناظر به وظایف ناشر.

هدف از استاندارد کردن کتاب دو چیز است:

رعایت حقوق خواننده؛ حقوقی که وی به ازای خریدن کتاب بر گردن ناشر دارد؛ و حقوقی که او به ازای خواندن کتاب (صرف وقت برای مطالعه)، بر گردن نویسنده دارد.

صیانت از فرهنگ و علم در برابر دست اندازیهای شبه عالمان و سودجویان.و آخرین نکته اینکه در استاندارد کردن کتاب نباید سختگیری شود و به حداقل باید بسنده گردد. هدف از استاندارد کتاب؛ پدیدآوردن «بهترین کتاب» نیست، بلکه جلوگیری از «بدترین کتاب» است.

محمد اسفندیاری



همچنین مشاهده کنید