شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

برخورد نارسیسیستی با اگزیستانسیالیسم


برخورد نارسیسیستی با اگزیستانسیالیسم

نقدی بر رمان تو خودت را دوست نداری نوشته ی ناتالی ساروت برگردان مهشید نونهالی

۱) ایجاد پرسش

۱-۱) نخستین پرسش ها یا شاید بهتر باشد بگویم موضوع هایی که با آغاز به خواندن رمان "تو خودت را دوست نداری" به ذهنم خطور کرد این ها بود:

آیا تفکری اگزیستانسیالیستی در این رمان نهفته است؟

آیا "دوست داشتن" پدیده ای است که با سازوکاری اگزیستانسیالیستی وجود یکپارچه را دچار تمیز و تمایز می سازد و مرزبندی می کند؟

آیا در نهایت نویسنده موفق شده است جهانواره ای را با بنیان های فکری مورد نظرش در این رمان شکل بدهد؟

این نوشتار را می توان تلاشی دانست در راستای پاسخگویی به پرسش های فوق که در واقع نقدی است مختصر که ترجمه را موضوع خود نمی داند و با ذکر این نکته که تلاش "مهشید نونهالی"منجر به ارائه ی متنی روان شده است بررسی دقیق تر درباره ی ترجمه را به دیگران می سپارد.

روش این نقد از این ساختار پیروی می کند:

۱) ایجاد پرسش

۲) ایجاد مبانی (مبانی و آرا و اندیشه هایی که در پاسخ به پرسش می توانند راهگشا باشند)

۳) برخورد مبانی با موضوع (بررسی موضوع با توجه به مبانی)

۴) ایجاد پاسخ

مرحله ی اول که ایجاد پرسش است در همان ابتدای کار و در چارچوب موضوع این نوشتار خود را مشخص کرد:

پاسخ پرسش های

"آیا تفکری اگزیستانسیالیستی در این رمان نهفته است؟ آیا "دوست داشتن" پدیده ای است که با سازوکاری اگزیستانسیالیستی وجود یکپارچه را دچار تمیز و تمایز می سازد و مرزبندی می کند؟ آیا در نهایت نویسنده موفق شده است جهانواره ای را با بنیان های فکری مورد نظرش در این رمان شکل بدهد؟"

حال وارد مرحله ی دوم که ایجاد مبانی است می شویم:

۲) ایجاد مبانی

۲-۱) اگزیستانسیالیسم در مقام فلسفی خویش، از زمان سقراط و گفته ی معروف او "خود را بشناس" آغاز می شود. تفکری که وجود را مقدم بر ماهیت می شمارد. اما در قرن بیستم در آثار کسانی چون سارتر، کامو و سیمون دوبووار ترکیبی از فلسفه و ادبیات را شاهد بودیم. نقطه ی اشتراک نویسندگان اگزیستانسیالیستی یکی همین نکته بود که در واقع آثار آنها ترکیبی از آرای فلسفی و ادبیات است. دیگر اینکه همه ی آن ها دارای رگه هایی از پوچی، دورن گرایی، اضطراب ها و تشویش های انسان امروزی با نگاهی جزء نگر بودند. انسانی وانهاده که زندگی در جهان را با دلهره ها و نومیدی هایش با مسؤولیت خویش پذیرفته.

۲-۲) آنچه در تفکر اگزیستانسیالیستی اهمیت دارد وجود است. وجودی یکپارچه و زمخت که خود را به شکل تهوع آوری به رخ می کشد و این هنر انسان است که این وجود را از یکنواختی به در می آورد و دچار تمیز می سازد. اشیاء را نامگذاری می کند و وجود را مرزبندی.

۲-۳) اثر ادبی کامل اثری است که عینی شده باشد یا وجود پیدا کرده باشد یا تبدیل به جهانواره شده باشد یا دنیایی منحصر بفرد را شکل داد باشد.

چه چیزی یک اثر ادبی متکامل را ایجاد می کند؟

به گمانم در کلیه ی آثار ادبی برتر، یک نکته گریز ناپذیر است و آن این است که کلیه ی این آثار "عینی" شده اند. یا به عبارتی تبدیل به یک "جهانواره" شده اند؛ یعنی وجود پیدا کرده اند. چه اثری ادبی واقعی باشد و چه انتزاعی، چه عینی باشد و چه ذهنی، باید وجود پیدا کند. زمانی می توانیم بگوییم یک اثر ادبی کامل ایجاد شده است که توانسته باشیم در آن یک جهانواره یا یک عینیت را شاهد باشیم؛ و این یعنی آن اثر وجود پیدا کرده است.

این جهانواره چه ویژگی هایی باید داشته باشد؟

شاید اگر بخواهیم با نگاهی به آرای ویتگنشتاین و فرمولی که او از ارتباط جهان با گزاره ها و معنا شکل می دهد پاسخی برای این پرسش بیابیم، بهترین راه برای تشخیص اینکه آیا یک اثر ادبی عینی شده یا تبدیل به یک جهانواره شده است این است که:

نخست: از صورت منطقی تبعیت کند

دوم: نام های آن نشانگری داشته باشند

بهترین راه تشخیص تبعیت از صورت منطقی می تواند استفاده از آن قسمت از صورت منطقی که بالفعل شده است –یعنی جهان عینی- به عنوان الگو باشد. اما نشانگری داشتن نام ها که به نظرم از اهمیت بیشتری نیز برخوردار است بحثی تاویلی را می طلبد که آیا اثر ادبی توانسته است با برابرایستا (object)های جهان بالقوه ارتباط برقرار کند یا نه. در صورت دور شدن بیش از حد از منطق جهان بالفعل همین نشانگری نام ها است که راهگشای بررسی علت موفقیت یا عدم موفقیت یک اثر ادبی خواهد بود.

۲-۴) آنچه مابقی مبانی مورد نظر ما در نقد این مجوعه داستان را شکل می دهد، فنون و ابزارهای داستان نویسی است که اشاره به آنها در اینجا توضیح واضحات و تکرار مکررات است.

۳) برخورد مبانی با موضوع

۳-۱) رمان با جمله ی "شما خودتان را دوست ندارید" آغاز می شود و سراسر آن مکالمه ای است که شخصیت های آن واضح نیستند. مکالمات و گفت و گوهایی که مابین شخصیت های رمان شکل می گیرد بیشتر از آن که دارای ساختاری روایی باشد یا طرحی داستانی را پیش ببرد به اظهار نظرهایی متفکرانه درباره ی زندگی، انسان و احساس ها و دغدغه هایش تبدیل می شود. در اینجا یکی از ویژگی های تکنیکی این رمان خود را نشان می دهد. شخصیت هایی که به صورت عینی و واقعی شکل نمی گیرند بلکه شخصیت هایی ذهنی هستند؛ یا شاید بتوان گفت ناتالی ساروت در این رمان توانسته تصویری از ذهن و فکر انسان را در قالب شخصیت ها ارائه دهد. این شخصیت ها شخصیت هایی فکری هستند. شاید بتوان گفت آنها بخش های مختلف فکر آدمی می باشند. نویسنده با اشاره ی مستقیم به واژه ی "وانهادگی" در صفحه ی ۱۲۵ کتاب به وضوح نشان می دهد که می خواهد مفاهیمی فلسفی را نیز بیان کند. همین ویژگی ها کافی است تا به این نتیجه برسیم که با اثری اگزیستانسیالیستی رویاروییم. ولی این اگزیستانسیالیسم با اگزیستانسیالیسم کسانی چون سارتر و کامو تفاوتی مهم دارد:

۳-۲) سارتر وقتی از اگزیستانسیالیسم مورد نظر خود صحبت می کند مفاهیمی چون دلهره، وانهادگی و نومیدی را از مفاهیمی اساسی برمی شمارد که انسان با آن درگیر است. مساله ی اگزیستانسیالیست مساله ی بشر و دغدغه هایش برای زندگی است. بنابراین دوست داشتن و عشق نیز همواره مساله ی اگزیستانسیالیست بوده است. ولی آنچه در اثر ناتالی ساروت خودنمایی می کند مساله ی علاقه ی انسان به خویشتن است.

۳-۳) در این رمان نمی توان اجزاء گوناگونی از هستی را از هم تمیز داد و تفکیک نمود. شخصیتی هم شکل نمی گیرد. پس با نگاهی اگزیستانسیالیستی رویاروییم که چیزی نمی بیند جز وجودی یکپارچه، وجود محض. این عدم تمایز خیلی خوب در رمان تصویر شده است:

در صفحه ی ۶۰ می خوانیم: "..."این نبود آگاهی از خود"، اینکه غیر ممکن است بدانیم که هستیم" رمان جریانی است برای کشف خود، خودی که از بقیه ی اجزای هستی تمیز داده نمی شود. تلاشی دکارتی برای یافتن نقطه ی آغاز. فقط وجود محض است که خود را نمایان ساخته است. نه هیچ شیئی وجود یافته و نه هیچ شخصیتی. هیچ اسمی هم وجود ندارد. در صفحه ی ۶۴ رمان از شخصیتی صحبت می شود که درون ماست و ما را به گردش دور شهر می برد. ولی همه ی این ها انتزاعی است و کاملا مشهود است که همه ی اینها بخش هایی از یک نفرند، بخش هایی از شخصیت و روان او. و اجزای گوناگونی مثل شهر و گردش در شهر و شخصیت انسان و ... دچار یک نوع این همانی می شوند که تداعی گر همان عدم تمایز اگزیستانسیالیستی است. تا اینکه در صفحه ی ۸۴ بالاخره اولین تمیز شکل می گیرد که چیزی نیست جز "من". و اولین جرقه های این تمیز را در صفحات ۸۸ و ۸۹ با چنین عباراتی شاهدیم:

"... نه، ببینید، خود به خود پیش آمده بدون هیچ هشداری و همانجا بی حرکت مانده، جا خوش کرده ..."

"تصویر بیش از پیش جان می گیرد، برجسته می شود، می خواهد بیرون برود، خود را به تماشا بگذارد ..."

در اینجاست که پس از "من"، واژه ها شکل می گیرند.

و اما کلید نهایی تمیز اگزیستانسیالیستی و شکل گرفتن وجود آدمی در این رمان در صفحه ی ۱۳۸ خود را نشان می دهد:

- چیزی که دارد نبوغ است ... نه فقط استعداد، استعداد کافی نیست ... آن زن خودش را به شکلی نبوغ آمیز دوست دارد، اصل موضوع همین است ...

- قبلا هرگز تصورش را هم نمی کردیم. هیچ یک از کسانی که دور و برش هستند هرگز گمان نبرده اند، هیچ کس جرات نمی کند حتی فکرش را بکند ...

- آن عشق تمام عیار به خودش، آن عشق بسیار قوی است که از وجودش تراوش می کند و به همه اطرافیانش منتقل می شود .."

این لحظه، لحظه ی شهود اگزیستانسیالیستی است که وجو را به شکلی که برای انسان قابل درک است به تصویر می کشد:

" ...- احساس هیجان می کنیم، دلمان می خواهد بپریم، فریاد بکشیم، مثل اشراق است، نوعی وقوف ..."

لحظه ی تمیز اگزیستانسیالیستی در این رمان با عشق به خود همزمان می شود. عشق به خود که ویژگی ای نارسیسیستی است از مختصه های بارز دنیای پسامدورن است. تلفیق تفکر اگزیستانسیالیستی با مختصه های دنیای پسامدرن یکی از ویژگی های بارز این رمان می تواند باشد. شاید تشویش و عدم شکل گیری قصه را نیز بتوان از هدایای دنیای پسامدرن به ذهن های اگزیستانسیالیست دانست.

۳-۳) در آثار اگزیستانسیالیست ها با واقعیت رویاروییم. نه واقعیتی رئالیستی بلکه واقعیتی که در خدمت ذهنیت قرار گرفته است. این موضوع با درونگرایی اگزیستانسیالیستی هم رابطه دارد. ولی نوع نگاه ناتالی ساروت به واقعیت دراین اثر متفاوت است. در این اثر اصلا وجود واقعی شکل نمی گیرد. ساروت اصلا به واقعیت نرسیده که بخواهد آن را در ذهنیاتش مستحیل کند. رمان او دارای طرح داستانی نمی باشد. شخصیت های واقعی نیز در رمان وجود ندارند. اشاره هایش به عناصر واقعی نیز به گونه ای است که می توان گفت آنها تبدیل به بخش های گوناگون ذهنیت او شده اند:

در صفحه ۵۱ می خوانیم: "... مثلا موقع گردش در میان نخل ها و درختان خرما، وقتی دور کالسکه، شکم های آماس کرده و چشم های باباغوری ...". یا در صفحه ۵۷ می خوانیم: "... گروه نجات، در برابر یاس این ساکنان قطعه های وسیع خوشبختی که به مناطق مصیبت زده تبدیل شده، در تکاپوست ..." . اینها را اصلا نمی توان بخش هایی از واقعیتی دانست که نویسنده در حال توصیف آن است یا واقعیتی که ساختار رمان را تشکیل می دهد؛ بلکه همه ی آنها کاملا انتزاعی اند و در خدمت توصیف ذهنیات اند. اینجا واقعیت کاملا رنگ باخته است و تبدیل به عنصری برای توصیف بخش های گوناگون ذهنیت نویسنده شده است. پس به روشنی می توان گفت او از واقعیت تقلید نکرده است. پس با استناد به واقعیت نمی توان به این نتیجه رسید که این رمان صورت منطقی مناسبی دارد. ولی در سراسر رمان روایت مشخصی با موضوع پاسخ به پرسش های ذهنی شخصیت های ذهنی وجود دارد. همین موضوع ذهن خواننده را به خود وامی دارد. مسائل و دغدغه های فکری ای نیز که در طول رمان به طور مستمر مطرح می شوند بخشی از ساختار روایی این رمان را تشکیل می دهند. شاید بتوان این موضوع را دلیلی برای شکل گرفتن صورت منطقی در این رمان دانست. ولی از طرفی با توجه به اینکه رمان دارای قصه نمی باشد، مکالمه هایی که از زبان شخصیت های واقعی و شناخته شده برای مخاطب بیان نمی شوند، برای خواننده خسته کننده می شوند. ازدحام مکالمات و اظهار نظر های ذهنی در طول رمان، باعث شده است بسیاری از مکالمه ها بی هدف و زائد جلوه کنند.

۴) ایجاد پاسخ:

۴-۱) با توجه به مواردی که در بند ۳-۱ عنوان شد می توان این رمان را رمانی اگزیستانسیالیستی دانست. نوع نگاه نویسنده به مقوله ی وجود و اظهارنظرهای ذهنی مستمر در طول رمان می تواند مؤید این موضوع باشد.

۴-۲) در واقع می توان گفت این رمان القاگر تفکری اگزیستانسیالیستی است که برخی از مختصات دنیای پسامدرن مثل نارسیسیست و تشتت فکری در آن برجسته شده است.

۴-۳) نویسنده به خوبی توانسته وجود را به شکلی که با تفکر اگزیستانسیالیستی خوانایی دارد به تصویر بکشد، عدم تمایز شخصیت ها از هم یکی از دلایل بارز این ادعاست. آنچه صورت منطقی این اثر را شکل می دهد دغدغه های فکری و حسی ای است که در سراسر رمان وجود دارد و همواره خواننده را منتظر نتیجه نگه می دارد، ولی همین عدم شکل گیری شخصیت و ازدحام مسائل ذهنی مطرح شده در رمان و عدم شکل گیری قصه در نهایت باعث می شود بسیاری از مکالمه ها زائد جلوه کنند و صورت منطقی رمان لطمه ببیند. به گونه ای که شاید بتوان انتزاعی بودن رمان را به دلیل عدم توانایی نویسنده در تصویر وجود با صبغه ی اگزیستانسیالیستی با استناد به واقعیت دانست. در نهایت رمان تبدیل به متنی جهت بروز نگاهی شده که سعی دارد برخی مختصات دنیای پسامدرن را وارد تفکر اگزیستانسیالیستی کند.

رسول عبدالمحمدی