چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مثل «باند» ضد باند
چین و چروک و گرد خستگی بر چهره بازیگر معروف ایرلندی نشسته و او نهایت کوشش خود را برای دوری جستن از کاراکتر «۰۰۷» به کار میگیرد، اما...
پیرس براسنان در این فیلم یک تروریست و قاتل اجیر شده خسته و شاید هم تمام شده است.
مردی که انگار حوصله خودش را هم ندارد و این را چهرهاش نیز میگوید.
این نما را در فیلم «ماتادور» میبینیم و چون براسنان ایفاگر نقش چنین آدمی است، باید بیشتر متعجب شویم. این از رلهایی است که قانونا بیلی باب تورنتون باید ایفاگر آن باشد یا اگر ۲۰ سال پیش بود، آن را به جکنیکولسون میسپردند. ولی این بار تا کاراکتر براسنان را میبینیم، متوجه میشویم یک شیطان واقعی است. او را جولین نوبل مینامند، حتی سبیل ناجور او بر پشت لبهایش نیز این احساس را میرساند و خالکوبیها بر روی بعضی قسمتهای بدنش نیز همین حالت را دارد و نگاهش نیز که تند و خیره است، همینطور. او را اولین بار در هتل محل اقامتش مشاهده میکنیم و در صبح هنگام، موقعتی که تلخ و بیحوصله از خواب بیدار میشود. بله، عجیب است که چنین آدمی پیرس براسنان است!
«ابر مامور» شکست ناپذیر
شخصیت جولین نوبل درست نقطه مقابل جیمز باند است. «ابر مامور» شکستناپذیری! که براسنان بخاطر ایفای نقشاش به شهرت رسید و به درجه و پایگاه کنونی گام نهاد. وقتی در اواخر سال ۲۰۰۱ «خیاط پاناما» عرضه شد و براسنان در عین در اختیار داشتن نقش «۰۰۷» رل یک آدم بد و منفی را در آن بازی کرد، خیلیها آن را نماد کامل «ضد باند» توصیف کردند. امروز که او دیگر «باند» نیست و رل «۰۰۷» را به دانیل کریگ ۱۴ سال جوانتر از او سپردهاند و نوبل فیلم «ماتادور» چند درجه سیاهتر از «خیاط» مورد بحث نشان می دهد، بدیهی است که آن تصور پاک شده باشد و حالا این یکی را بسیار بیشتر از نمونه قبلی نماد و مظهر ضد «۰۰۷» توصیف کنند.
بله این کاراکتر جدید بسیار پیچخوردهتر و خطرناکتر است، ولی براسنان آن را بسیار آسان و راحت و مانند لباسی که بر تن کند، در وجود خود حل کرده و وارد آن شده است. انگار که یکی از لباسهای شیک «باند» در زمان «۰۰۷ بودن» او باشد.
مفرح ولی تیره
بله، ریچارد شپارد سناریست و کارگردان «ماتادور» با بهرهگیری از حضور قوی براسنان و بازی مثل معمول دلنشین «گرگ کینیار» از این فیلم یک «تریلر» بالنسبه مفرح اما تیره و عجین با خطر و احساس نگرانی ساخته است. فیلمی که از کلیشههای موجود پیشین در این ژانر فراتر میرود و نوع و شکل تازهیی از آن را میآفریند و اگر داستان زوجهای ناهماهنگ و تمام فیلمهای ساخته شده حول این محور را به ذهن آوریم، میبینیم که «ماتادور» نوعی سرپیچی از این قواعد به حساب میآید و یک «میان بر» تازه است.
کاراکتر جولین نوبل به مکزیکوسیتی میرود تا یک ماموریت محول شده به وی را به انجام برساند. کاری که نظایر آن را طی ۲۲ سال قبلی به کرات و همیشه با موفقیت انجام داده است. با این حال شپارد طی قصهیی به ما میگوید که او طی سالهای اخیر این کار را با اشتیاق کمتر و با نوعی اکراه صورت داده است.در آنجا او با کاراکتر دنی رایت با بازی کی نیار آشنا میشود. او ابتدا در هتل محل اقامتش رایت را که یک تاجر اهل شهر دنور امریکا است، میبیند و با وی به گفتوگو مینشیند.
مردانی تنها
هر دو مشکلاتی دارند و البته آنها بودهاند. امروز روز آشنایی سالروز تولد جولین است ولی او هم در تنهایی این موقعیت را گرامی داشته است، زیرا به آن معنا دوست و همراهی ندارد. دنی قدری خوشحالتر است زیرا چند ساعت پیشتر معاملهیی را به انجام و سامان رسانده است که به نظر می رسد برایش بسیار پولساز و مفید بوده است. اینچنین است که بین نوبل و رایت یک ارتباط کاری و اجتماعی غیرمنتظره شکل میگیرد.
البته آنها در تضاد کامل با یکدیگر قرار دارند که این گونه مسائل و تقابلها از پایهها و الزامهای این گونه فیلمها هستند. دنی، جولین را آدمی هیجانانگیز اما خطرناک میبیند و از روش زندگی او و سفرهایش به اینجا و آنجای جهان لذت میبرد و این روش را میپسندد.
جولین در نقطه مقابل بر ثبات و زندگی کاملا عادی دنی مهر تایید میزند و در دلش به آن غبطه میخورد. از نظر او هیچ چیز بهتر از این نیست که خانواده دنی همیشه در انتظار او هستند و وی، همسرش با بازی هوپ دیویس، را همیشه به عنوان یک تکیهگاه کنار خود میبیند. همین مسائل به ما میگوید و این نکته را القا و تفهیم میکند که قرار است براساس قصه این دو کاراکتر کاملا متفاوت، بر زندگی یکدیگر اؤر بگذارند و حتی آن را تغییر بدهند، ولی در فیلم شپارد بیش از آنکه این تغییر ولو ماهوی و ریشهیی مهم باشد، این مساله اهمیت دارد که مقصر و حد نهایت هر دو کاراکتر کجا است و به کدام نقطه میرسند.
سفرهای «باند»ی
اینچنین است که آنها دست به سفرهای طولانی میزنند و این تنها چیزی است که از دوران «باند» برای براسنان مانده است! ما هم در این سفر با او و دنی همراه میشویم و به مکزیکوسیتی، وین، مسکو، بوداپستو البته دنور سر میزنیم.
در اوایل فیلم کاراکتر رایت از نوبل میپرسد: «تو جاسوس یا چیزی از این قبیل هستی؟»
او جوابی نمیگیرد، اما ذرهیی عقل نیز نزد وی کافی است تا جواب سوالش را بگیرد و بفهمد که قضیه از چه قرار است. شاید هم لفظ جاسوس و مامور و عجین بودن آن با براسنان بخاطر پیشینه «باند»ی اوست که شپارد را تشویق کرده است تا این جمله خاص را در دیالوگ فیلم قرار دهد و اگر هم بازیگر ۵۲ ساله شده ایرلندی که چین و چروک صورتش سن او را بر خلاف روزهای جیمزباندی او کاملا لو میدهد، مایل به باقی ماندن تصور و تجسم سابق از خود نباشد، این تصور به هیچ روی پاک و محوشدنی نیست و «باند»های قبلی سینما نیز همین سرنوشت را داشتهاند.
اعتراف
از این طریق است که حتی وقتی در زمان تماشای یک مسابقه گاوبازی سیمای براسنان خدشه وخراش و جدیتی بیش از پیش مییابد و او نهایت تلاشش را برای فاصله گرفتن از ایام «باند» خود میکند، باز «۰۰۷» از توی چهرهاش بیرون میزند.
در نهایت جولین نوبل اعتراف میکند و به دانیل میگوید که یک قاتل مزدور است ولی میافزاید: که ترجیح میدهد او را یک «راه بازکن» یا «آرامکننده اوضاع» بنامند و شاید هم کسی که کاستیها و سستیها را به استحکام بدل میکند. او سپس چشمش را کوچک و پلکهایش را جمع و جور میکند و میگوید: «ببین، من فقط کارهایی را انجام میدهم که از من میخواهند، چه کنم؟!»
راحت و سرراست
با این حال یک نوع رابطه راحت و سرراست بین آنها شکل میگیرد که با این وجود «جمع اضداد» است. شپارد هم به عنوان فیلمنامهنویس حرفهای هوشمندانهیی را در دهان آنان گذاشته است.
در عین حال هر دو بازیگر با جولان در حیطه تخصصی و در چارچوب رلهای محوله چیزی را هم بر آن میافزایند و به آنچه به آنان سپرده شده است، اکتفا نمیکنند. آنها کاراکترهایی را خلق میکنند که پیچیده و در نگاه اول غیرقابل لمساند اما در نهایت به دل مینشینند و تماشاگران را مشتاق به تعقیب سرنوشت خود میسازند. آنها بزرگ هستند اما نه آنقدر بزرگ که مصنوعی جلوه کنند.
شاید هر بازیگر دیگری به جز کسی نیاز در صحنه میبود، به رل دنی رایت فقط حالت یک کاریکاتور را میبخشید، چون ترسیم چنین آدمی در قالب سناریوی شپارد کار بسیار سختی است، اما کی نیار توانسته است باهوش و طراحی خاصاش و کاراکتری که از روز نخست ظهور او در سینما کاملا متمایز از بسیاری از بازیگران ژانر کمدی رمانتیک نشان داده، از او آدمی را بسازد که میتوان باورش کرد.
براسنان هم در نهایت ناامیدی و پوچگرایی مردی را که پس از سالها کشتن دیگر انگیزهیی برای ادامه تخصص و حرفه خود ندارد، به تماشاگران معرفی میکند. ما یک تروریست روبه پیری را میبینیم که حتی به انگیزههای قبلی اقدامات و بنیادهای زندگی پیشین خود شک کرده و دیگر یک ماتادور تیزرو نیست.
خدشههایی کوچک
حاصل کار شپارد در پایان قصه قدری قابل پیشبینی نشان میدهد و او با تم اسپانیایی و توام با گاوبازی ماجرا بیش از حد کلنجار میرود، اما اینها خدشههایی بالنسبه کوچک در یک داستان بزرگ است که به هدف خود میرسد و میداند که چه دارد و چه باید انجام بدهد. به این ترتیب است که این فیلم ۹۷ دقیقهیی کمپانی وین اشتاین به توفیق نسبی میرسد و به پایان عصر «باند»ی براسنان پای میفشرد و البته باز هم او را از این بختک رها نمیکند!
وصال روحانی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست