سه شنبه, ۱۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 4 February, 2025
مجله ویستا

ویروس شمس


ویروس شمس

محمدرضا شمس چند سالی است که می کوشد نوعی تازه از داستان کودک ارایه کند و در داستان هایش دنیایی را خلق کند که برای خوانندگان کودک و نوجوان ایرانی شگفت انگیز باشد

محمدرضا شمس چند سالی است که می‌کوشد نوعی تازه از داستان کودک ارایه کند و در داستان‌هایش دنیایی را خلق کند که برای خوانندگان کودک و نوجوان ایرانی شگفت‌انگیز باشد. در دنیای داستان‌های شمس، اشیا نقش پر رنگی دارند. این البته اتفاق مهمی است که به تدریج به دست آمده، زیرا ادبیات ایران چند دهه گرفتار مفهوم بود. اگر در داستان‌های کودک و نوجوان، از دیرباز حیوانات زبان به سخن می‌گشودند و کارهایی می‌کردند و می‌کنند که در واقعیت از حیوانات ساخته نیست، در داستان‌های شمس همان نقش را – البته مهار گسیخته‌تر- اشیا بر عهده دارند. تخیل مهار گسیخته به نحوی است که گاهی خواننده را به این سمت و سو هدایت می‌کند که هیچ منطقی پشت این داستان‌ها نیست و صرفا نوعی خیالبافی بدون ساختار داستانی است، اما در واقع چنین نیست. تخیل او از منطقی برخوردار است که نمونه‌اش را در عجایب نامه‌های ایرانی و همچنین برخی داستان‌های مدرن ایتالیایی می‌توان دید.

این داستان‌ها، ویژگی دیگری هم دارد که کوتاهی آن است. از این نظر به لطیفه شبیه است. در این تجربه البته شمس تنها نبود و چه بسا پیش از او فریبا کلهر با داستان‌های یک دقیقه‌ای و با الهام گرفتن از نمونه‌های خارجی و حتی لطیفه‌های ایرانی دست به تجربه‌ای زده بود که در نوع خود موفق بود، اما ویژگی داستان‌های شمس این است که بیشتر روی «رابطه» اشیا استوار است تا خود اشیا. یعنی او درباره چیستی اشیا نمی‌نویسد. در داستان‌هایش چیستی اشیا چندان اهمیتی ندارد، بلکه رابطه دو یا چند شی محور داستان قرار می‌گیرد. مثلا ملاقه‌ای که عاشق بشقاب چینی گلدار می‌شود! گاهی حتی رابطه، میان دو شی نیست، بلکه رابطه میان یک شی و یک مفهوم انتزاعی است یا حتی گاهی رابطه میان دو مفهوم انتزاعی است مانند فاصله‌ای که پیر می‌شود!

شمس چند سال پیش که در داستان‌نویسی به چنین سمت و سویی رفت، نمونه‌ای منحصر به فرد در ادبیات کودک بود، اما امروز شیوه داستان‌نویسی او چون ویروسی تکثیر شده است. اگر این تکثیر شدن بخش کوچکی از داستان نویسان ایرانی را در بر می‌گرفت، ایرادی نبود، ولی اکنون به یکی از آسیب‌های جدی داستان‌های ایرانی برای کودکان تبدیل شده است. اگر نگاهی به کارنامه برخی نویسندگان صاحبنام ایرانی کودکان و نوجوانان بیندازیم که در سال‌های گذشته داستان‌هایی جذاب و خوب تولید کرده‌اند، رد پای این ویروس را در کارشان می‌بینیم.

شیوه داستان‌نویسی که از آن سخن می‌گوییم، اکنون تبدیل به فرمولی شده که مانند دستور آشپزی عمل می‌کند و نویسندگان با مخلوط کردن مقداری اشیا و افزودن کمی نمک و گاهی شکر با آن، فرمول داستان‌های شبیه به هم می‌سازند. اگر زمانی در فضای داستان‌های واقع‌گرای ایرانی که پر از پند و نصیحت بود، داستان‌ها یا داستان‌واره‌هایی که شگردش کشف رابطه‌های تخیلی میان اشیاست، جذابیتی داشت، اکنون چنان در حال تکرار است که انگار میان نویسندگان مسابقه کشف روابط شگفت‌انگیز میان اشیا در گرفته است و برندگان، کاشف بی‌ربط‌ترین رابطه خواهند بود، اما در عمل در این مسابقه فقط نام اشیا فرق می‌کند و کم‌کم حتی رابطه‌های کشف شده نیز تکرار می‌شود.

این اگرچه در داستان‌نویسی امروز ایران یک آسیب تلقی می‌شود، اما به نظرم موضوع جدی‌تر از این حرف‌هاست و این پدیده چون آیینه‌ای روبه‌روی نویسندگان داستان‌های کودک و نوجوان ایرانی قرار گرفته است تا آسیبی جدی‌تر را نشان‌مان بدهد. چرا نویسندگان ایرانی به این شدت و سرعت شبیه هم می‌شوند؟ پاسخ گفتن به این پرسش البته نیازمند، مقدماتی است. اما کافی است داستان‌های دهه‌های گذشته را به یاد بیاوریم که در هر مقطع تاریخی نوعی داستان مد می‌شد و بیشتر نویسندگان شبیه آن می‌نوشتند. از روستایی نویسی دهه های ۵۰ و ۶۰ گرفته تا همین مدی که از آن حرف می‌زنیم، به نظرم از یک ماجرا حکایت می‌کنند.

بخشی از ایراد به ساختار فرهنگی ما بر می‌گردد که در جای خود و توسط متخصصان باید بررسی شود، اما بخشی دیگر از ماجرا به تصور نویسندگان ایرانی از نویسندگی بر می‌گردد. من از این زاویه به کارنامه برخی از نویسندگان مهم خارجی توجه کرده‌ام و به این نتیجه رسیده‌ام که هر نویسنده موفقی در زندگی‌اش دغدغه‌های شخصی دارد که در داستان‌هایش دنبال می‌شود و مانند نخی نامریی همه دنیای نویسندگی‌اش را به هم ربط می‌دهد، اما داستان نویسان ایرانی بیشتر ماجرا نویسند. مثلا نویسنده‌ای علاقه‌مند به محیط‌زیست است و دغدغه زندگی‌اش هم همان است و همین دغدغه در کارهایش تکرار می‌شود، بدون اینکه داستان‌هایش تکرار شود. همین دغدغه‌هاست که آدم‌ها را از هم متفاوت می‌کند و به آثارشان رنگ و جلای ویژه می‌بخشد، اما نویسندگان ایرانی در فقدان این دغدغه‌های محوری و سبک زندگی ویژه‌شان، بیشتر گروهی هستند که ماجراهایی را می‌شنوند یا تخیل می‌کنند و می‌نویسند و به خاطر تربیت شبیه به هم‌شان و از سوی دیگر سیطره فرهنگ رسمی که – به جای سلیقه ویژه خودشان- تلقی‌شان را از دنیا و داستان و کودک شکل می‌دهد، شبیه به هم می‌نویسند.

علی‌اصغر سیدآبادی