دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
تعامل و تقابل ادبیات بومی و پسامدرن
۱) ادیبات ، واکنشی به کنش های طبیعی و جبری زمان در بستر زبان است . بازتاباننده ی آن چیزهایی است (باید باشد ) که در مسیر او قرار می گیرد . آنچه که در این انعکاس ، زبان ادبی (شعر ) را با شیوه های رایج بیانی ( مکالمه ) متمایز می کند، بی واسطه گی آن به صرف ایجاد ارتباط است . زبان گفتار یا معیار، زبانی صرفاً ارتباطی برای بازگویی نیازها و خواسته ها و انتقال مفهوم است و منشأ عقلانی دارد . حال آن که زبان شعر ، زبان ناگفته هاست . آنچه را که زبان معیار، توان بازگویی آن را ندارد به شیوه ی خود بیان می کند اما هدفش انتقال پیام و ایجاد ارتباط نیست که در این صورت جایگاه آن تنزل می یابد . زبان شعر پیام و اندیشه نمی دهد ، به اندیشیدن دعوت می کند . بنابراین هر کس با هر بضاعتی آن چه را در او می یابد که جستجو می کند .
۲) وقتی از ادبیات بومی نام می بریم ، به بخشی از هیئت کلی ادبیات در جغرافیایی محدود نظر داریم . ادبیاتی با پیشینه ی تاریخی ،فرهنگی و اقلیمی برگرفته از زبان یا گویش خاص خودش. ادبیات بومی نیز همانند ادبیات رسمی ، متکی به عنصر زبان است و زبان ادبیات ، به واسطه ی کارکردش بیان کننده آن چیزی است که دیده یا گفته نمی شود . بنابراین زبان شعر به عنوان سر شاخه ی مهم ادبیات از بلندای خود چیزی را نشان می دهد یا بیان می کند که دیگران نمی توانندببینند یا بشنوند و این با هنجارها و مولفه های مکرر مغایرت دارد و جزم اندیشان آن را بر نمی تابند و به انکار آن می نشینند .
اگر برای زبان ادبی کارکردی روشنگرانه و آینده گرا قائل نباشیم ، لااقل بایستی بپذیریم که به طرح موضوعات عصر و زمان خودش بپردازد . چرا که در غیر این صورت دچار انجماد و زنگار می شود که توان انعکاس لااقل آنچه را که هست و می بیند را نیز ندارد و آدمیان نیز نمی توانند خود را و دیگران را در آن ببینند و بشنوند . ادبیات بومی به پشتوانه پیشینه ی تاریخی همواره آبشخور مطمئنی برای سیرابی ادبیات ملی و جهانی بوده و هست . فربه گی و غنای ادبیات هیچ قوم و ملتی بدون تأسی به ادبیات بومی میسر نخواهد بود .
در چند سده گذشته ، غرب برای برون رفت از عقب ماندگی ، عوام زدگی و ایجاد تحرک و پویایی به مقابله تمام عیار با مظاهر و عناصر سنتی برخاست و به مدد مدرنیته به نفی وجوه گوناگون سنت پرداخت و با ارائه تعاریف تازه ، جهان تازه ای را با الگوهای جدید به نمایش گذاشت . نتیجه آن شد که در بخش های صنعتی به توفیقاتی دست یافت و با اکتشافات و اختراعات شکل زندگی ، ذائقه های فکری و فرهنگی و نیز جهان بینی انسانها دچار تغییر گردید . رفته رفته انسان به ماشینی جهت تولید و مصرف بیشتر تبدیل شد و آن چه که در این میان مغفول ماند ، هویت و سرشت انسان بود . این موضوع موجب شد تا انسان ماشین زده به خود آید و هویت از دست رفته خود را باز جوید که اومانیسم محصول این نگرش است . بخشی از این جستجو می بایست در گذشته صورت پذیرد که این امر با ذات مدرنیسم مغایرت داشت ، بنابراین برای حل این مسأله وضعیت تازه ای به نام پسامدرن پا به میان گذاشت و بی آنکه از خود مکتب یا مرام تازه ای به جای گذارد و در محور جانشینی قرار گیرد صرفأ برای شکست قطعیت ها و امور لا یتغیر در محور همنشینی با نگرش تعاملی به تلفیق عناصر و دست آوردهای مثبت و قابل ارجاع در گذشته و ترکیب و تلفیق آن با شاخصه های اکنون پرداخت . به نوعی پسامدرن تلطیف و تلفیق سنت و مدرنیته را شامل می شود . نشانه گیری اصلی پسامدرن قطعیت ها ی مدرنیته و تقدس گرایی سنت است .پسامدرن می خواهد بگوید که : هیچ چیز همه چیز نیست .
پسامدرن در برخورد با ادبیات بومی در مقام تعامل بر می آید . از ظرفیت های پیدا و پنهان آن بهره می جوید و در ماندگاری خود از آن استفاده می کند .
ادبیات بومی تا زمانی می تواند در این وضعیت (پسامدرن ) دوام آورد که وامداری خود را از المان ها و سنت های قطعی شده و غیر قابل ارجاع حذف نماید . در گردش طبیعی این جریان به چرخش در آید و از زوایای متفاوت اما از چشم خود به جهان پیرامون بنگرد .
نمونه این رویکرد رادر ادبیات بومی می توان درآثار نیما سراغ گرفت .
این یاغی یوش در یورش به برج و باروری شعر کهن و ارائه الگو و قرائت تازه، نسبت به ظرفیت، تجارب و جغرافیایی زیستی و زبانی خود غافل نشد. همچنین از دست آوردهای ادبی جهان مدرن نیز بهره برد و امکانات زبان فارسی را گسترش بخشید.
نیما بیش از آنکه به ظرفیت شعر بومی بیفزاید، از آن در ارائه الگوی تازه ی شعر فارسی بهره برد. در شعر فارسی نیما، هم واژه ها وهم لحن و لهجه مازندرانی حضور دارد. بهم ریختگی ها و تغییر در نحو و نرم دستوری شعر نیما، شکل بیانی درگویش مازندرانی را به ذهن متبادر می سازد. به عنوان مثال در یکی از سروده های ممتاز ومعروف نیما«تو را من چشم در راهم» اگر چه واژه ها فارسی می باشد اما شیوه ی بیانی آن ترجمه ذهنی شاعر از زبان مازندرانی است. به این ترتیب که اگر این سطر را یک شاعر فارسی زبان غیر از نیما می گفت احتمالاً به این شکل سروده می شد: «من چشم در راه توام» اما«تورا من چشم در راهم» ترجمه فارسی گویش مازندرانی« ت چش به راه م » یا «ت چشم انتظارم».می باشد .
نیما به جای اینکه شعرهای روشنفکرانه بسراید، برخورد روشنگرانه با شعر را در پیش گرفت. دغدغه ها و علاقه مندی های وی به جغرافیای زیستی و زبان مادری اش باعث نشد تا از خود «امیر پازواری» دیگری بسازد و به شکل پیشرو تر، صرفاً حسرت نشین و دریغا گوی زندگی گذشتگان وتوصیف گر طبیعت و در نهایت داعیه دار احیای فرهنگ پدر سالارانه و زبان زخم خورده مادری اش نشد تا از این منظر یکسره با تمام دست آوردهای بشری به لجاجت بپردازد.
متأسفانه هنوز بعد از قریب به یک قرن از ظهور اندیشه ی نیما که ما را به واقع گرایی و آگاهی نسبت به زبان و زمان دعوت کرده است، بعضی از شاعران، شعر را زندگی نمی کنند. به عبارتی مرگ را خوب می دانند اما برای همسایه. شاعری که هر روز با ماشین به محل کارش می رود از طریق آسانسور در دفتر کارش در طبقه چندم فلان شهر حاضر می شود. نهار را با نوشابه میل می کند، حسرت خوردن و مدح زندگی روستایی، سواری با اسب، پیاده رفتن از قشلاق به ییلاق ، نوشیدن آب چشمه در کوزه های گلی و ... در شعرش ، جز یادآوری زندگی سخت«اما البته ساده» پدران ومادران مان چه انگیزه ای دارد. از نان گرمی که مثلا خاله سلیمه پخت می کرد با اشتها توصیف می کند، اما رنج و سوزش دستان وچهره ی او را به هنگام پختن نان به ما نشان نمی دهد. با داشتن چندین هکتار زمین در روستا به کشاورزی پشت کرده و به مزدوری و حقوق بگیری تن داده است. با زن و فرزندش فارسی سخن می گوید، با هم ولایتی هایش مازندرانی . این شعر فریب است، زندگی نیست. برای آنکه موضوعات طرح شده نه درونی شده اند، نه باور پذیر و نه در راستای تجربه ی زیستی این دسته از شاعران قرار دارد. نیما اما از فرهنگ بومی خود به عنوان خرده فرهنگ از یک سو و دستاورد های ادبی جهان از دیگر سو، در محور همنشینی و در تعاملی فرهنگی جهت فربه کردن و وسعت بخشیدن به فرهنگ و زبان ملی بهره جست. نه در این سو دچار خودشیفتگی شد و نه در آن سو خودباخته. او از ظرفیت های ا صیل ، بدون حُب و بغض بهره برد.
رجوع نیما به فرهنگ و زبان بومی نوستالوژیک و متعصبانه نیست. نیما با ایجاد فضای گفتمان ادبی آن بخش از فرهنگ و زبان بومی را که ظرفیت تعامل، همنشینی و داد و ستد فرهنگی دارند، کشف و به نفع امروز مصادر کرد. به عبارتی بجای اینکه ما را وارد فضای گذشته نماید، عناصر اصیل گذشته را در دسترس و اختیار انسان امروز قرار داد. به عنوان مثال داروگ در شعر نیما از شکل یک وزغ خارج شده و وسعت می یابد. نیما به آن تشخص و هویتی تازه می بخشد. داروگ نوید دهنده باران است و نیما با قدرت مصادره و خلاقیت شاعرانه اش عناصری را که در گذشته کم ارزش و به عبارتی دم دستی بودند به نماد و حتی اسطوره تبدیل می کند. در یک نگاه کلی نیما بجای اینکه در بستر شعر ما را به گذشته پرتاب ومتوقف کند، عناصر گذشته را در زندگی اکنون جاری ساخت. این چیزی است که می توان از آن به عنوان گرانیگاه شعر پسامدرن یاد کرد که بومی سرایان و حتا شاعران پیشرو کمتر به آن توجه نشان می دهند.
ولی اله پاشا – روزنامه نگار(سردبیر نشریه ساحل سبز)
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست