پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
ریشه فحاشی احساس حقارت است
ناسزاگویی یکی از انواع پرخاشگریهای کلامی و نوعی مکانیسم دفاعی در برابر شرایط بحرانی و ناکامی است. فرد در شرایطی که خود را در موضع ضعف حس میکند به ناسزاگویی روی میآورد و از این راهکار برای پیشبرد کار و مطرحکردن مسایل خود استفاده میکند...
علل ناسزاگویی را باید در ابعاد روانکاوی، رفتارگرایی، زیستشناختی و انسانگرایی بررسی کرد. از دیدگاه روانکاوی، گفتن ناسزا میتواند ناشی از عقدهها و احساسات سرکوب شده و ناکامی باشد که در دوران کودکی فرد وجود داشته و اکنون در بزرگسالی خود را بهصورت پرخاشگری کلامی بروز میدهد. مثلا ممکن است فردی که در گذشته نتوانسته ابراز وجود کند، امروز آن را با ناسزاگویی بروز دهد. کودکانی هم که بیش از حد در مرحله دهانی سرکوب شدهاند - مثلا به زور از سینه مادر یا پستانک جدا شدهاند- در مرحله دهانی تثبیت میشوند و این مشکل در بزرگسالی خود را به شکل پرخوری یا فحاشی نشان میدهد.
● ریشههای فحاشی از منظر رفتارگرایی
در این دیدگاه اعتقاد بر این است که این رفتارها در اثر تمرین و تکرار زیاد در دوران زندگی شکل گرفتهاند و چون فرد بازخورد منفی از رفتارش ندیده و با این روش به اهداف خود رسیده، در بزرگسالی نیز میخواهد از این روش استفاده کند. علت دیگری که در این دیدگاه مطرح است، نبود الگوهای رفتاری مناسب برای کودک است مثلا گاهی فرزند پدری که ناسزاگو است در بزرگسالی همان رفتارها را تقلید میکند.
● ریشههای فحاشی از منظر زیستشناختی
این دیدگاه استوار است که ژنها و عوامل ژنتیکیای که باعث ایجاد این ویژگی در فرد شدهاند، میتوانند به فرزندان او منتقل شوند.
● ریشههای فحاشی از منظر شناختی و ذهنی
طرفداران این دیدگاه معتقدند افراد ناسزاگو قدرت شناختی بالا و تفکر منطقی و خلاق ندارند و ذهن آنها فقط متوجه مسایل و مشکلات منفی است. این افراد قدرت تفکر خلاق ندارند و حتی اگر در گذشته الگوهای تربیتی خوبی نیز داشته باشند باز هم قادر به بهرهگیری از آنها نخواهند بود بنابراین به ناسزاگویی روی میآورند.
● ریشههای فحاشی از منظر انسانگرایی
معتقدان به اصول این دیدگاه، اعتقاد دارند فرد ناسزاگو به نوعی از اصالت و نظام هستی و انسانیت خود دور میشود و هرچند عواملی مانند یادگیری، مردم یا دنیای گذشته میتوانند در این زمینه دخیل باشند اما هیچیک از این مسایل نباید توجیهی باشند برای ناسزاگویی و دور شدن از ذات انسانیت و باید حتی در شرایط سخت قادر به کنترل واکنشهای خود باشیم.
«ادلر» که یکی از پیروان دیدگاه انسانگرایی است، در این مورد میگوید: «افرادی که در گذشته ناسزا و توهینهای بسیار زیادی را تحمل و احساس حقارتهای زیادی را تجربه کردهاند، با هر موقعیت مشابهی، احساسات گذشته برایشان تداعی میشود و میخواهند با واکنش ناسزاگویی، این احساس حقارت خود را متوجه دیگران کنند. این افراد همواره با درد حقارتهای گذشته خود زندگی میکنند.»
● چرا بعضیها اهل فحاشیاند؟
گاهی فرد در مواجهه با دیگران یا دستیابی به موضوع یا هدفی خاص، از ناسزا گفتن برای پوشاندن حس شکست و ناکامی ذهنی و روانی خود استفاده میکند و پرخاشگریای که در ساختار ذهنی و وجودش ریشه دارد، با دشنامدادن تسکین میدهد. گاهی هم ناسزاگویی به دلیل ضعف و نقص در الگوهای تربیتی فرد از ابتدای کودکی، شکل میگیرد. میتوان گفت افرادی که در دوران رشد خود الگوهای تربیتی مناسب و اخلاقمدار ندارند و در تربیت آنها از روشهای درست استفاده نمیشود به دشنامگویی روی میآورند و از نهاد (اید) خود دستور میگیرند. در این مورد هم دشنام، تسکین روح متلاطم و ساختار وجودی پرخاشگر و ناکام فرد تلقی میشود. در شرایط پرتنش روانی و ذهنی و گرفتاری و به هم ریختگی بیش از حد روانی نیز ممکن است فرد بهطور آنی به جای استفاده از کلمات مناسب و مودبانه، از کلمات نامناسب و دشنام استفاده کند.
پرسش بسیاری از مردم این است که فرد دشنامگو از بیان کلمات زشت و توهین به دیگران چه نفعی میبرد؟ در پاسخ میتوان به این موارد اشاره کرد:
▪ حس رهایی از حقارت: در مواقع خاص، فرد احساس رذالت و کوچکی میکند و برای رهایی از این حس حقارت، به ناسزاگویی روی میآورد. او با این کار قصد دارد احساس ناتوانی و ضعف و حقارتش را متوجه فرد مقابل کند و این تصور را به وجود بیاورد که این حقارت و کوچکی حق او نیست و در اصل متعلق به فرد مقابل است.
▪ احساس برتری: گاهی فرد در ذهن خود تصور حقارت ندارد، بلکه خود را برتر از دیگران میداند و از دشنام دادن بهعنوان وسیلهای برای خرد و تحقیرکردن دیگران استفاده میکند. دشنامدهنده در این حالت شنیدن کلمات زشت را حق طرف مقابل میداند. تفاوت عمدهای که بین این افراد و گروه قبلی وجود دارد، این است که افراد گروه اول ابتدا در خود احساس حقارت میکنند و سپس برای رهایی، این حس را با استفاده از ابزار دشنام، به طرف مقابل انتقال میدهند اما در گروه دوم، فرد نه تنها احساس حقارت نمیکند بلکه در ذهن خود خط قرمزی نیز بین شخصیت خود و دیگران قائل است که باعث ایجاد این تصور میشود که دیگران حقیر و کوچکاند و ناسزا شنیدن حق آنهاست اما من نه!
▪ تنها واکنش ممکن: گروهی دیگر از افراد، به دلیل اینکه مهارتهای کلامی و رفتاری کافی ندارند، ناسزا میگویند. آنها هرگز چگونه خوب رفتارکردن و خوب حرفزدن را نیاموختهاند بنابراین اولین واکنش آنها در برابر ناکامیها، فحشدادن است.
▪ استفاده بهعنوان راهحل: برخی افراد از دوران کودکی اینطور آموختهاند که میتوانند از دشنامدادن بهعنوان یک راهحل استفاده کنند و به مقصود خود برسند.
▪ راهی برای فرار: گاهی افراد از ناسزاگویی برای جلوگیری از ایجاد شرایطی که راضی به قرارگرفتن در آن نیستند، استفاده میکنند مثلا وقتی میخواهند از ادامه صحبت در مورد یک مساله خاص جلوگیری کنند، شروع به ناسزاگویی میکنند.
دکتر پرویز رزاقی