شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

«مددپور» را چرا برنمی تابند


«مددپور» را چرا برنمی تابند

مددپور, مسلمان بود نگارنده نمی خواهد ادعا كند كه او اسوه مسلمانی بود اما بی شك او مسلمان صادقی بود كه با دست خالی به دل مدرنیته زده بود و البته آموخته بود كه برای عبور از مدرنیته مخالفت با آن بی فایده است

«دكتر محمد مددپور» یكی از معروف ترین مستمعان فردید بود. شاید این شهرت را وی مدیون چالش های مستقیمش با مدرنیست ها در نشریات و روزنامه های مختلف باشد. او كه صاحب آثار فراوانی است به ویژه پس از انتشار مجموعه ای از سخنرانی های «سیداحمد فردید» با عنوان «دیدار فرهی و فتوحات آخرالزمان» ناگهان در مركز توجه واقع شد.

روشنفكران مدرنیست و بویژه لیبرال ها در سال های اخیر به واسطه انتشار نخستین كتابی كه مكتوبی از گفته های فردید بود، به این جریان فكری حملاتی سخت كردند. این حملات اغلب آمیخته به ابراز عصبانیت های فراوان بود. شاید واكاوی این چالش در سالگرد درگذشت محمد مددپور به روشن شدن فضای مه آلود درگیری های این دو جریان فكری كمك كند.

وقتی عالمی جدید ظهور می كند، ابزارها و نهادهای نظم سابق كاركرد خود را از دست می دهند، چرا كه هر نهاد و جزئی از یك نظم فقط در ارتباط ویژه و مخصوصی كه با دیگر اجزا و نهادها دارد، معنای خود را بازمی یابد.

به عبارتی دیگر آنها اقتضائات نظم سابق اند و در نظم جدید اموری اضافی و مزاحم و گزاف تلقی می شوند. آنها در نظم جدید نه تنها به كار نمی آیند، بلكه گاهی مانعی برای برقراری نظام تازه اند.داستان ما و مدرنیته نیز همین گونه است. نهادهای جامعه سنتی، در نگاه حامیان نظم مدرن موجوداتی مزاحم و اضافی تلقی می شوند.

حوزه های علمیه، مساجد، خانواده در مفهوم اصیل آن، بافت قدیمی شهرها، روش های سنتی معیشت (مثلاً كشاورزی و دامداری و صنعت گری به شیوه سنتی) و از اینها بالاتر، منش سنتی افراد و روش زندگی انسان ها برای كسانی كه آرزوی رسیدن به ملل راقیه برای آنها نهایی ترین آرزوی زندگی است، همگی موانع توسعه اقتصادی، اجتماعی و سیاسی و در یك كلمه مانع «پیشرفت» محسوب می شود.

اما، هیچ جامعه ای بدون اتكا به حقیقتی كه قائمه و ناظم و نیز ذات و ماهیت آن جامعه است، شكل نمی گیرد. در چنین وضعی ممكن است شیفتگان حقیقت سابق به تكاپو افتند تا آن را از تهاجم نظم جدید حفظ كنند. بروز چنین عكس العملی را می توان در آثار آن دسته ای از علما مشاهده كرد كه در واكنش به ورود مدرنیته دست به قلم بردند و با اتخاذ روش های گوناگون در صیانت از حقیقت اسلام شیعی قلم فرسایی كردند. این قلم فرسایی ها همگی به یك صورت به انجام نرسیده است.

همگی آن عالمان نیز در هنگام واكنش آگاه به كاری كه می كردند، نبودند. وجه مشترك آنها اما این بوده كه بحران را عمیقاً حس كرده و برای رهایی از بحرانی كه دامن گیر نظم اجتماعی در عالم اسلامی شده بود، به تلاش و تكاپو پرداختند.

در مواجهه با این تلاش ها طرفداران استقرار بی چون و چرای مدرنیته (كه در جهان سوم اغلب این طرفداران بی آنكه با حقیقت مدرنیته مواجه شده باشند، مسحوران سحر مدرنیته و مظاهر آن بوده و هستند) راه های آسانی برای مقابله دارند.

آنها كلماتی دارند كه با به كار بستن این كلمات تیر خلاص را به پیشانی تفكر پاسداران حقیقت مورد تهاجم شلیك می كنند. در واقع آنها در جوامعی چنینی اصلاً خود را به زحمت نمی اندازند تا با اندیشه های مدافعان نظم سابق مجاهده كنند، زیرا كه این افكار اساساً نه ربطی به اجزای نظم جدید دارند و نه در دیسكور (گفتمان) جدید می گنجند. به عقیده منورالفكرها این افكار مانع اند. آنها به این افكار در حوزه عمل می نگرند و نه در حوزه اندیشه و آنها را «موجود» می دانند و نه «بیانگر»؛ «موجود» را باید مورد تعامل قرار داد، اما «بیان» تنها مورد چالش و نقادی قرار می گیرد.

موجود است كه می تواند مانع تلقی شود و نه محتوای یك فكر. در واقع تنها زمانی می توان «فكری» را مانع تلقی كرد كه آن را نه از حیث محتوایش بلكه از حیث بودنش و در حیطه عمل بنگریم.

به این ترتیب تمامی این افكار با برچسب «مانع ترقی»، «مرتجع»، «عقب مانده» و ... نه مورد نقد كه مورد تعامل واقع می شوند.

اما در این میان دیگرانی نیز هستند كه فتح آنها كاری بس دشوارتر است. این دسته بی آنكه در مرزهای سابق باقی بمانند به عبور از نظم جدید می اندیشند. آنها به دیسكور جدید وارد می شوند و می كوشند تا چیستی آن را دریابند بی آنكه مفتون آن شوند و بی آنكه دل بستگی به حقیقت نظم سابق را كنار بگذارند. اگر پاسداران حقیقت نظم سابق و حامیان نظم جدید را به دیوارهایی محكم تشبیه كنیم كه در مقابل یكدیگر قد برافراشته اند، دسته سوم را باید مانند آبی روان دانست كه وارد بن دیوار نظم جدید می شود و در سراسر آن نفوذ می كند، بی آنكه جزیی استحكام بخش به آن باشد.

چنین كسانی نادرند و برای نظم جدید بسیار خطرناك. چه آنها را به سبب آنكه به دیسكور نظم جدید ورود كرده اند نمی توان به آسانی مورد تعامل قرار داد. آنها در حال گفتن سخنانی با ادبیات تازه هستند و به همین جهت سخنانشان را گوش های عالم جدید می شنوند؛ دانشجویان نوشته هایشان را می خوانند و اهل نظر در عالم جدید به سخنانشان گوش می دهند و این در حالی است كه هیچ تضمینی وجود ندارد كه این نوشته ها و گفته ها و شنیده ها استحكام بخش عالم جدید باشد.

در واقع آنها به چیستی چنین عالمی فكر می كنند و تلاش می كنند آن را بشناسند. موفقیت آنها نیز قرین با توفیق در همین امر است. هرچه چنین اندیشمندی بتواند موضعی فعالتر در شناخت عالم جدید اتخاذ كند، می تواند بی آن كه به جزئی از آن عالم تبدیل شود، آن را بشناسد. در واقع او باید پس از قرب به حقیقت آن عالم بتواند از آن دور شود و آن را با شكافی كه میان «فاعل» شناسی و مدرك هست، فعالانه بنگرد و نه آنكه مسحور آواز افسونگر آن شود. در هر افسون شدنی و در هر مسحور شدنی شناختی هست. اما این شناخت تفاوت بنیادین با شناخت یك جامعه شناس از یك «ساحر» دارد.

سحر مدرنیته، سحر قاهری است و گریختن از افسون آن به غایت دشوار. بویژه برای كسی كه بی سپر به سوی آن می رود و به امید بازگشت دل به اقیانوس آن می زند. اما اگر چنین سیاوشی یافته شود و از دل آتش مدرنیته جان سالم به در برد، او خطیر ترین كسان برای نظم جدید خواهد بود. چنین كسی را نمی توان به آسانی مورد تعامل قرار داد.

زیرا او حقیقتاً نظم جدید را می شناسد و كنه سخن حامیان آن را بسیار بهتر از خودشان می داند. او در عالم جدید سخن می گوید و با زبان جدید. با وجود چنین كسی است كه می توان از دیوار مدرنیته عبور كرد. چنین افرادی از سویی كمابیش به زبانی شبیه زبان متجددان سخن می گویند و از سویی با آنها بیگانه اند زیرا كه مفتون نظم جدید نیستند. دسته بندی آنها در میان روشنفكران كاری دشوار است. زیرا برخی خصایص آنها سبب می شود كه غیریت با این جماعت داشته باشند. بویژه به صورت تاریخی، این جماعت بر دوش معرفت اسلاف خود می ایستند و هر بار دور تر ها را می بینند.

«جلال ال احمد» می كوشید ماهیت غرب را با «بی عدالتی» و «ظلم اقتصادی و اجتماعی» مساوق بداند و تعبیر از چیستی مدرنیته ارائه بدهد و «علی شریعتی» نیز در همان راه رفت اما بویژه پس از دگرگونی جامعه ایران به مثابه جزئی از عالم اسلامی پس از انقلاب اسلامی، ظهور اندیشه كسانی كه مدرنیته را به مثابه یك «كل» می نگریستند (هرچند برخی از این اندیشه ها سبقت بر اندیشه های شریعتی و جلال داشتند) عرصه را بر تجددطلبان تنگ و تنگ تر كرد. «سیداحمد فردید» و شاگردانش و سیدحسین نصر و برخی جریان های متأثر از وی دو مؤلفه اصلی چنین رویكردی بودند.

در این میان حمایت فردیدی ها از انقلاب اسلامی بسیار گران بود. شاگردان و حتی مستمعین وی مورد عتاب روشنفكران واقع شدند. مسلماً آنها مرتجع نبودند، اما می شد به آنها انگ های مدرن زد. «فاشیست» كلمه ای بود كه می توانست از سوی روشنفكران به كارگرفته شود تا آنها را در حیطه عمل مورد تعامل قرار دهد. غافل از آنكه مشكل عمده مدرنیته و حامیان آن خود این افراد و موجودیت افكار آنها نبود بلكه محتوای اندیشه آنها بود.

محتوای اندیشه آنها نه مانعی بر سر راه مدرنیته بلكه به مثابه چیزی بود كه در حقانیت مدرنیته تردید ایجاد می كرد و این اتفاق نه از بیرون مدرنیته و دیسكور آن كه از درون روی داده بود. طبیعی است كه چنین افرادی نه تنها از سوی مدرنیست ها بلكه از سوی سنتی ها مورد عتاب اند. آنها شبیه مسلمان های استاندارد نیستند. نماز می خوانند اما به ادبیات جدید سخن می گویند، روزه می گیرند اما دل به عرف عالم سنت نسپرده اند.

مژده شرقی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.