یکشنبه, ۱۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 2 February, 2025
اختلال انطباقی در کمین بنیامین
«فعلا در شرایطی نیستم که بتوانم در این موارد صحبت کنم. مرگ همسرم من را شوکه کرد و فکر نمیکنم بتوانم به این زودیها این ماجرای تلخ را از یاد ببرم.»...
این اولین واکنش بنیامین بهادری به مرگ همسرش، نسیم حشمتی ۲۹ساله بود و شاید اولین واکنش هر فرد دیگری که کسی را در حادثهای از دست میدهد؛ واکنش کسی که خبر مرگ کسی را دیگران به او نمیدهند، بلکه او خودش شاهد ماجراست و از نزدیکترین فاصله زمانی و مکانی با آن مواجه میشود؛ میبیند که در یک لحظه و شاید کمتر اتفاق میافتد و همه چیز به هم میپیچد، شاهد داد و فریادها و تجمع آدمهای مختلف در حادثه است، چیزی شبیه کابوس... میبیند که همراهش را نیمه جان سوار آمبولانس میکنند و میبرند و... او هنوز از بهت و حیرت چیزی که اتفاق افتاده، بیرون نیامده که خبر میرسد «تمام شد!»
مرگ شوکآور است و شوک ناشی از مرگ همراه با تصادف شوکآورتر اما اینکه تو هم در محل حادثه باشی و همراه مرگ باشی یا بیشتر... اینکه تو پشت فرمان باشی و تو به سمت مرگ پیچیده باشی یا حادثه تو را که پشت فرمان نشستهای، به سمت حادثه هل داده باشد، شوکآورتر و سختتر است... مثل چیزی که ابتدا خبرش رسید و حاکی از این بود که بنیامین پشت فرمان بوده اما بعد تکذیب شد. مرگ سخت است، تصادف سخت است، شوک ناشی از شنیدن حادثه و دیدن حادثه، مشهور و غیرمشهور نمیشناسد و درد و زخم روی تن و روان هر کسی میتواند خش بیندازد اما چگونه میتوان از روی پل حادثه گذشت؟ زخم را تاب آورد و به زندگی در کنار از دست دادنها ادامه داد؟ چه کنار فرمانده نشسته باشیم و چه پشت فرمان و حادثه رخ داده باشد. در «موضوع ویژه» این هفته ضمن آنکه نگاهی انداختهایم به حادثهای که باعث مرگ همسر بنیامین شد، سعی کردهایم به آثار روانی این اتفاقها، راهکارها و موارد اورژانسی که باید بدانیم، بپردازیم. ندا احمدلو، حمید دهقان و سارا بهرهمند نیز در تهیه این مطالب همکاری داشتهاند.
● آنچه گذشت
عصر جمعه است. بنیامین بهادری همراه همسر ۲۹ساله و دختر ۲ سالهاش سوار بر خودروی ماتیز از بزرگراه شهید باکری وارد بزرگراه شهید همت غرب میشوند. سرعت ماشین معمولی است، ترافیک معمولی است که یکباره همه چیز غیرمعمول و در هم پیچیده میشود. اتومبیل به شدت تکان میخورد و... روایتها از اینجا متناقض است. بنا به برخی روایتها، نسیم حشمتی از ماشین به بیرون پرت میشود و طبق برخی دیگر از روایتها، به دلیل چپ شدن ماشین و برخورد فرمان با شکمش دچار خونریزی داخلی میشود. محسن رجبپور، تهیهکننده آلبومهای بنیامین، میگوید: «اینطور که بنیامین تعریف کرده است، یک خودروی ۲۰۶ نوک مدادی در ابتدا با عقب خودروی ماتیز برخورد کرده اما چون سرعت بالایی داشت، مجددا از پهلو با ماتیز برخورد کرده و ماتیز به بیرون اتوبان پرتاب شده است.»
پژوی ۲۰۶ فرار میکند و دو ماشین دیگر به دنبالش میافتند و شمارهاش را برمیدارند. اتوبان شلوغ میشود، مردم نگران و هراسان شاهد ماجرایی بودند که رخ داد. با اورژانس تماس گرفته میشود و همه منتظرند تا آمبولانس بیاید. جایی از بنیامین نقل قول شده که در این فاصله، همسرش حالش آنقدر خوب بوده که بگوید «فقط کمرم درد میکند» اما بعد از رسیدن به بیمارستان پیامبر(ص) و انتقال به اتاق عمل، چیزی حدود ۲ ساعت بعد از تصادف، همه چیز تمام میشود. محسن رجبپور گفته: «آمبولانس میرسد و همسر بنیامین را به بیمارستان میرسانند و به اتاق عمل میبرند اما در گواهی فوت آمده، او بر اثر خونریزی داخلی فوت میکند.» نسیم حشتمی ۲۹ساله میمیرد اما بنیامین و دخترش آسیبی نمیبینند. در ساعات پایانی این گزارش خبر رسید که ضارب ماشین بنیامین خودش را معرفی کرده است.
● حرف اول
باید به او کمک کنیم
حرف بزند
دکتر بهروز بیرشک
روانشناس و عضو هیات علمی دانشگاه تهران
افرادی که در اثر سانحه رانندگی، یکی از عزیزان خود را از دست میدهند، با چند احساس مختلف روبرو هستند. احساس شوک یا بهت، جزو رایجترین احساساتی است که پس از حوادث ناگهانی اتفاق میافتد. بعد از خارج شدن نسبی از شوک، حس از دست دادن سراغ افراد میآید. حس از دست دادن میتواند با سوگ و افسردگی هم همراه باشد. ضمن اینکه گاهی حس گناه و تقصیر، تا مدتها فرد راننده را درگیر خود میکند. در مواردی ممکن است خود راننده، تقصیر چندانی هم در بروز تصادف نداشته باشد اما باز هم احساس گناه و
عذاب وجدان سراغش بیاید. با وجود این، میتوان گفت حمایت اجتماعی و عاطفی از فردی که یکی از عزیزان خود را از دست داده است، میتواند در بهتر شدن اوضاع روانی و جسمانی او اثر مثبتی داشته باشد. خوشبختانه اینگونه حمایتها در فرهنگ و جامعه ما وجود دارد و میتواند آرامش را برای فرد بازمانده از حادثه، به ارمغان بیاورد. حمایت خانواده برای برگرداندن آرامش به زندگی فرد و پذیرش واقعیتها از سوی او مهم است. فردی که بهعنوان راننده در اثر یک تصادف جمعی عزیزان خود را از دست داده، باید چنان تحت حمایت خانواده و اطرافیانش قرار بگیرد که بههیچ وجه حس نکند دیگران او را مقصر میدانند بنابراین باید بهخوبی به آنها فهماند عمدی در حادثه وجود نداشته است و این مشکل ممکن است برای هر فرد دیگری هم بروز کند. ضمن اینکه فرد حادثهدیده باید در جمع خانواده و اطرافیانش اجازه داشته باشد از اتفاقی که افتاده و احساسات خودش صحبت کند. یعنی دیگران باید علاقه و پذیرش خود را نسبت به شنیدن جزییات حادثه نشان بدهند و با فرد حادثهدیده، ابراز همدردی کنند. چنین افرادی بههیچ وجه نباید از حرف زدن و شرح ماجرا منع بشوند چون گاهی برای رسیدن به آرامش نیاز به حرف زدن دارند.
● مقصر خواندن بازمانده ، بدترین کار است
چگونه به کودکان دلداری بدهیم؟
دکتر پرویز رزاقی
روانشناس، عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی
گاهی ممکن است رانندهای در اثر تصادف، یکی از عزیزانش را از دست بدهد و علاوه بر مشکلات روانی مختلفی که با آنها مواجه میشود، از سوی دیگر اعضای خانواده که داغدار شدهاند هم سرزنش و شماتت شود. مثلا اگر فردی همسرش را در جریان تصادف رانندگی از دست بدهد، امکان دارد خانواده همسر او، بهخاطر سهلانگاری ناخواسته، او را مورد سرزنش قرار بدهند. با این حساب، چنین افرادی باید آمادگی اینگونه برخوردهای سرزنشآمیز از سوی سایر اطرافیان داغدار خود را داشته باشند و سعی کنند خودشان را در جایگاه آنها بگذارند و کمی درکشان کنند. در مرحله بعد، باید از ضمیر هوشیار ذهن خودشان استفاده کنند و بهجای موضعگیری و ایجاد ناراحتیهای بیشتر، به آنها بگویند که من هم از اتفاقی که افتاده، بسیار ناراحت و غمگین شدهام. اگر شما دختر خود را از دست دادهاید، من هم همسرم را از دست دادهام و کانون زندگیام از هم پاشیده شده است. در این صورت، خانواده طرف مقابل هم کمی آرام خواهندشد و به درک متقابل او، خواهند پرداخت. نکته دیگر اینجاست که فرد حادثهدیده، نباید اعضای خانواده را جداسازی کند، یعنی به سایر افراد داغدیده هم بگوید که ما هر دو داغدار و شریک داغ یکدیگر هستیم و با ایجاد اشتراک در غم و اندوه ایجادشده، به آرامسازی فضا کمک بیشتری کند. درنهایت میتوان گفت قرار دادن خود در جای دیگران و ایجاد حس همدردی میتواند هنگام مواجهه با برخورد بد اطرافیان، بسیار کارساز و کمککننده باشد. ضمن اینکه خیلی از خانوادهها، راننده را مقصر مطلق تصادف نمیدانند و معمولا بهجای سرزنش به همدردی با او میپردازند.
نکته دیگری که باید به آن اشاره کنم این است که گاهی در یک تصادف رانندگی، یکی از والدین کشته میشوند و فقط پدر یا مادر از حادثه جان سالم به در میبرند. در این صورت، والد زنده و تمام اطرافیان باید حواسشان به بچه یا بچههای نجاتیافته از تصادف هم باشد و هرگز به فکر نشان دادن مقصر حادثه به آنها نباشند. اگر اطرافیان، مدام در گوش بچه بخوانند که پدر یا مادرت مقصر مرگ دیگری بوده، بهطور حتم، اعتماد او را از والد زنده میگیرند و حس ناامنی روانی و آشفتگی فکری برایش ایجاد میکنند. بههمین دلیل هم والد زنده و اطرافیان کودک باید بنابر درک او، بگویند که مجموعهای از عوامل مختلف میتوانند در بروز یک حادثه رانندگی دخیل باشند؛ چه بسیار خانوادههایی که سالی چند بار به سفر میروند و اتفاقی برایشان نمیافتد و چه بسیار افرادی که در شهر خودشان تصادف میکنند و جانشان را از دست میدهند. بهطور کلی، بچههایی که عزیزی را در تصادف رانندگی از دست دادهاند، به حمایت روانی و عاطفی بیشتری نسبت به بزرگترها نیاز دارند و بهتر است برای برگرداندن سریعتر آنها به روال عادی زندگیشان، از کمکهای یک مشاور یا روانپزشک کودک برای آنها استفاده شود.
● تکان ندادن مصدوم و تماس با اورژانس، بهترین کار است
چگونه به مصدوم کمک کنیم؟
دکتر امیرعلی سهرابپور
متخصص داخلی، عضو هیات علمی دانشگاه علومپزشکی تهران
حوادثی مانند تصادفهای رانندگی یا سقوط از ارتفاع، جزو اتفاقهای ناگواری هستند که ممکن است برای هر کدام از ما پیش بیایند. یکی از مشکلاتی که معمولا برای فرد حادثهدیده ایجاد میشود، این است که اگر بلافاصله بعد از تصادف، مصدوم هوشیار باشد و در اثر پرتاب به بیرون از ماشین یا تکانهای شدید، دچار ضربههای داخلی و خارجی شده باشد، خودش یا اطرافیان او بهدرستی نمیدانند که ممکن است چه آسیبهای احتمالی برای این فرد رخ داده باشد، درست مانند اتفاقی که برای همسر مرحوم این خواننده عزیز افتاده؛ ظاهرا او در ابتدا هوشیار بوده و متوجه خونریزیهای داخلیاش نشده اما متاسفانه در اثر تصادف و خونریزی، جان خود را از دست داده است. بهطور کلی، توصیه میشود برای حفظ جان و سلامت مصدومان حادثه، آنها را تا حد امکان تکان ندهید و تا رسیدن مسئولان اورژانس و امدادگران،اجازه بدهید در هر وضعیتی که هستند، باقی بمانند. زمانی که فردی تصادف یا از ارتفاع سقوط میکند، امکان مواجهه او با انواع شکستگیها وجود دارد. در مواردی، ممکن است مهرههای کمر یا گردن مصدوم دچار شکستگی بشوند و استخوان شکسته و تیز او در کنار نخاع یا رگی سالم قرار داشته باشد. حالا اگر شما او را تکان بدهید، ممکن است در اثر همین تکان ساده، نخاع یا رگهای سالم آسیب ببیند و فرد با ضایعات شدیدتری مواجه شود. امکان رخ دادن چنین اتفاقی برای ارگانهای داخلی هم وجود دارد؛ یعنی ممکن است مصدوم، با ضربهای که به شکمش خورده، دچار خونریزی داخل کبد یا طحال یا حتی پارگی شریان آئورت شود. زمانی که هر یک از این ارگانها دچار آسیب و خونریزی میشوند، امکان محدودیت خونریزی آنها با سایر ارگانهایی که اطرافشان را پوشاندهاند، وجود دارد. این درحالی است که با تکان دادن مصدوم، مانع پیشروی خونریزی هم تکان میخورد و به این ترتیب، شرایط لازم برای تشدید خونریزی داخلی و وخیمتر شدن حال مصدوم به وجود میآید. گاهی امکان شکستگی دندهها هم وجود دارد. در این صورت، یک تکان کوچک میتواند باعث فرورفتن سر شکسته دندهها به داخل ریه بشود، پرده دور ریه را سوراخ کند و امکان جمع شدن سریع ریهها و گرفتن قدرت تنفس بیمار را به وجود بیاورد. به همین دلیل هم افرادی که میخواهند مجروح را حمل کنند یا باید در این مورد آموزش دیده باشند یا بلافاصله با اورژانس تماس بگیرند. مسئولان اورژانس میتوانند با تشخیص و درمانهای اولیه، فرصت کافی را برای نجات جان مصدوم بخرند. بهتر است به جای اینکه خودمان مصدوم را تا بیمارستان حمل کنیم، فوری با اورژانس تماس بگیریم و کمکهای اولیه را به اورژانس بسپاریم.
● اگر کودک از مادرش پرسید، به او چه بگوییم؟
بهترین برخورد با بچههای داغدیده
دکتر کتایون رازجویان
فوقتخصص روانپزشکی کودک و نوجوان، عضو هیات علمی دانشگاه علومپزشکی شهید بهشتی
وقتی کودک شاهد صحنهای است که منجر به فوت یکی از والدین میشود، بسیار برایش بهتآور خواهد بود و هر چقدر کوچکتر باشد، این شرایط سختتر میشود. ممکن است این کودک دچار اختلال استرس حاد یا اختلال استرس پس از سانحه شود که در این صورت، زمان طولانیتری برای بهبود لازم دارد. اگر بعد از وقوع چنین حوادثی مانند آنچه برای آقای بنیامین بهادری و فرزندش اتفاق افتاده، پدر صحیح و سلامت باشد، باید زودتر به خودش بیاید یا کسی که به کودک عاطفه دارد، باید زودتر از دیگران به او نزدیک شود، نه اینکه در این فاصله همه بخواهند به بچهای که فقدانی را تجربه کرده نزدیک شوند. البته متاسفانه در چنین شرایطی گاهی همه آنچنان سرگرم عزاداری میشوند که اصلا فراموش میشود باید به این کودک رسیدگی شود.
درست این است که کسی که از قبل با بچه ارتباط عاطفی بیشتری داشته، در مدت سوگواری مسوولیت مراقبت از او را برعهده بگیرد. پدر هم لازم است زمانهایی را به فرزندش اختصاص دهد. اگر کودک خیلی کوچک باشد و حتی کلام هم نداشته باشد، ممکن است ناراحتیاش را به صورتهای مختلف نشان دهد؛ مثلا گریه کند، جیغ بزند، مدتی شبادراری پیدا کند، ناخن بجود و... این حالتها بیشتر وقتها موقت است در نتیجه نگرانی خاصی نباید ایجاد کند. فقط اطرافیان باید آگاه باشند که هر وقت بچه بیقراری کرد، چطور او را سرگرم کنند، چطور با او بازی کنند و اجازه دهند هر بازیای دوست دارد، انجام دهد؛ چون مثلا کودکی که شاهد تصادفی بود، ممکن است دلش بخواهد مدام ماشینبازی و این صحنه تصادف را دوباره بازی کنند. نباید نگران این قضیه بود چون هرچه بیشتر این کار را انجام دهد، زودتر حالش بهتر خواهد شد. بچهای که میتواند حرف بزند، هر چه بیشتر حرف بزند و بچهای که کلام ندارد، هر چه بیشتر بازیهای مرتبط انجام دهد و بیشتر بازی کند، زودتر قضیه برایش تمام میشود ولی گاهی اطرافیان میترسند؛ سریع ماشینها را جمع میکنند یا به محض اینکه بچه میخواهد در مورد آنچه رخ داده حرف بزند، حرف را عوض میکنند. این کار اشتباه است چون حرفهایش دردلش میماند و زمانی که عزاداری همه تمام شده، او هنوز دارد این قضیه را حل میکند! در ادامه، به چند نکته مهم درباره برخورد با کودکان در چنین شرایط حساسی اشاره میکنم:
اگر پرسید مامانم کجاست: ممکن است بچه سوال کند مامان کجاست؟ اطرافیان میتوانند در پاسخ بگویند تصادف بدی اتفاق افتاده و مامان دیگه نمییاد. هیچوقت نباید امیدواری بیهوده به بچه داد که مدام در انتظار بماند که مثلا امروز مامان مییاد، فردا مییاد یا... باید به او بگویند: «درست است که مامان نیست ولی بابا هست و ما هستیم. تو تنها نمیمانی و همیشه در کنارت خواهیم بود.» چشم به راه نگهداشتن کودک، عواقب ناخوشایندی خواهد داشت و ممکن است مدام بپرسد: «پس کی مامان مییاد؟» بچههای کوچکتر بعد از چنین وقایعی معمولا اختلال خواب و بدرفتاریهایی پیدا میکنند. باید این رفتارها تحمل شود و فردی که رابطه عاطفی نزدیکتری دارد، سعی کند که به او نزدیک شود. اگر ممکن است، خیلی بهتر است در خانهای باشند که قبلا در آن بودهاند تا کودک یکباره با تغییرات زیادی مواجه نشود. شب بتواند در اتاق و تخت خودش بخوابد که فکر نکند یکباره همه زندگی زیر و رو شده است و حالا که مامان نیست، اتاقم هم نیست، اسباببازیهایم هم نیست و همهچیز تغییر کرده! در این صورت تحمل برایش سختتر است.
اگر سن کودک بالاتر باشد: اگر سن بچهای که دچار چنین مشکلی شده بالاتر باشد، چون کلام بیشتری دارد و میتواند درباره موضوع حرف بزند، اوضاع کمی بهتر است ولی امکان دارد احساس گناه سراغش بیاید و مثلا تصور کند چون او با مامانش حرف زده، حواسش پرت شده و تصادف کرده! پس باید در این کودکان حواسمان به این حس گناه باشد و برایشان توضیح دهیم آنچه اتفاق افتاده، ربطی به کسی ندارد و هرکس به دلیلی فوت میکند؛ یکی پیر میشود، یکی مریض میشود و یکی هم در حادثه تصادف از بین میرود و هیچکس هم مقصر نیست. این بچهها معمولا حالتهای متفاوتی را نشان میدهند، ممکن است یک لحظه گریه کنند، یک لحظه بخندند و با بچهها بازی کنند. باید اجازه بدهیم اگر کودک میخواهد گریه کند یا در مورد این موضوع حرف بزند، حرف بزند یا گریه کند. حتی ممکن است دلش بخواهد برود در مراسم شرکت کند. اگر مراسم نرم و لطیف است و بچه خیلی تمایل دارد، باید اجازه این کار را به او داده شود و اگر میان مراسم خواست بیرون برود، باید یک نفر کنارش باشد و او را برگرداند. پدر یا مادری که زنده مانده، باید کمکم بچه را به روال عادی زندگی برگرداند و آنچه قبلا والد دیگر یا خودش برای بچه انجام میدادهاند، انجام دهد مثلا او را به پارک ببرد یا به یاد مادر یا پدر از دست رفته بادبادک هوا کنند و...
هرچه صحنهای که بچه شاهد آن بوده ناگوارتر باشد، واکنش استرس هم شدیدتر خواهد بود. اگر مادری بیمار و مدت زیادی در بیمارستان بستری باشد، کودک کمکم به دور بودن از او عادت میکند و بهتر میتواند فقدانش را تحمل کند، اما اوضاع کودکی که ناگهانی و جلوی چشمش مادرش را از دست میدهد، متفاوت و واکنشهای ناگهانی و استرسهایش بسیار شدیدتر خواهد بود. مهم این است که نزدیکان از این موضوع آگاه باشند و به او فرصت دهند. آنها باید بدانند زمان لازم است تا این کودک حال بهتری پیدا کند و حداقل چند ماه طول میکشد تا این اتفاق بیفتد. حمایت زیاد هم خطرناک است: به هیچوجه نباید افراطی به کودک محبت کرد و باید آنچه قبلا انجام میداده، پس از مدتی انجام دهد مثلا اگر هر شب باید مسواک میزده، حالا هم این کار را انجام دهد یا تکالیفش را انجام دهد در غیر این صورت بعدها به ضرر او و خود اطرافیان تمام خواهد شد چون آنها میخواهند بالاخره به زندگی عادی برگردند و بچه هم باید به مدرسه و زندگی عادی برگردد و ادامه بخشیدن همهچیز و نادیده گرفتن رفتارها، کار را در آینده برای برگردانندن او به روال عادی زندگی سخت میکند.
● چگونه با اختلال انطباقی و اختلال استرس پس از سانحه برخورد کنیم؟
باید به او کمک کنیم گریه کند
دکتر حامد محمدیکنگرانی
روانپزشک، عضو کمیته رواندرمانی و رسانه انجمن روانپزشکان
معمولا دو اختلال روانپزشکی به نام «اختلال انطباقی» و اختلال «استرس پس از سانحه» (PTSD) در کسانی که یکی از نزدیکانشان را از دست میدهند؛ اتفاق میافتد. اختلال انطباقی، زمانی اتفاق میافتد که فرد با واقعه ناراحتکنندهای در زندگیاش مواجه شود. این اتفاق ناراحتکننده میتواند از دست دادن کار، مقام، همسر، فرزند و... باشد. این اختلال همان چیزی است که مردم به آن سوگواری یا عزاداری میگویند و معمولا دورهای ۶ ماهه با علایم اضطراب، افسردگی، پرخاشگری و... دارد، اما اختلال استرس پس از سانحه، زمانی که فرد با صحنهای که یا خودش یا عزیزش را در حال مرگ یا از هم پاشیدگی (مثلا ببیند خود یا یکی از نزدیکانش در دریا در حال غرق شدن است) میبیند، بروز میکند و علایم آن از اختلال انطباقی بسیار شدیدتر است. آنچه برای آقای بنیامین بهادری رخ داده هم همین اختلال را در پی دارد. البته ۲ روایت درباره این حادثه وجود دارد؛ برخی میگویند همسرش در همان روز تصادف در بیمارستان از دنیا رفته و برخی نوشته بودند همسرش را به بیمارستان میرساند و بعدش به او خبر میدهند از دست رفته است. به هر حال، چون او جلوی چشمش دیده که همسرش دچار آسیبی شده که مرگ را به دنبال داشته، بعید نیست اختلال استرس پس از سانحه در او بروز کند.
فلاشبک: یکی از مهمترین مشکلاتی که افراد دچار این اختلال را درگیر میکند، فلاشبک است یعنی فرد مدام به شکلهای مختلف صحنه تصادف را جلوی چشمش میبیند، چه در خواب و چه در بیداری و بعد علایم شدید اضطرابی و بیقراری پیدا میکند. خیلی از افراد دچار استرس پس از سانحه تا مدتهای طولانی از قرار گرفتن در موقعیتهای مشابه سانحهای که اتفاق افتاده، خودداری میکنند. مثلا ممکن است بنیامین مدتها دلش نخواهد از اتوبان همت بگذرد یا حاضر نباشد پژو۲۰۶ یا ماتیز سوار شود و وقتی این اتومبیلها را میبیند، دچار اضطراب شود. حالا اگر همسرش را به بیمارستان رسانده و فردای آن روز خبر درگذشت او را شنیده باشد (طبق روایت دوم)، موضوع کمی متفاوت میشود چون ممکن است علاوه بر احساسهای بدی که گفتیم، عذاب وجدان هم به او اضافه شود مثلا حس کند در حق همسرش کوتاهی کرده یا فکر کند من باید پشت فرمان مینشستم نه او یا من باید پیش او در بیمارستان میماندم و... البته همه آنچه میگوییم، قضاوت در مورد کسی است که نمیدانیم داستان حقیقی آنچه برایش رخ داده، دقیقا چه بوده است.
اجازه گریه: یکی از اولین واکنشهایی که چنین افرادی نشان میدهند، انکار است. یعنی اصلا باور نمیکنند چنین اتفاقی افتاده و به همین علت سکوت میکنند. سکوت بسیار نگرانکننده است و خواندم که بنیامین هم گفته من شوکه شدهام و گریه میکرده است. البته اینکه فردی که دچار چنین اتفاقی شده گریه کند، بسیار خوب است چون عواقب سوگواری بدون گریه و با سکوت بسیار شدیدتر خواهد بود.آنچه قدیمیها میگفتند و معتقد بودند عزادار باید گریه کند تا خالی شود، کاملا از نظر علمی ثابت شده و فرد باید احساساتش را نشان دهد. باید بگذاریم داد بزند و هر چه میخواهد بگوید. حتی ما در درمان سوگهای خیلی شدید، مخصوصا اگر بیمار دچار علایم استرس پس از سانحه باشد، او را با اتفاقی که افتاده رودررو میکنیم تا گریه کند.
درمان استرس پس از سانحه: مهمترین وظیفه اطرافیان کسی که واقعهای مانند آنچه برای بنیامین اتفاق افتاده از سر گذرانده، این است که مواظب باشند دچار اختلال استرس پس از سانحه نشود یعنی باید او را طوری حمایت کنند که بتواند احساساتش را بروز دهد و جلوی این کار را نگیرند چون صحنهای که باعث مرگ همسرش شده، دیده است. تفاوت کسی که صحنه حادثهای که برای عزیزش اتفاق افتاده میبیند با کسی که این صحنه را ندیده، این است که دومی چون شاهد حادثه نبوده، دچار سوگ میشود ولی آسیب کمتری میبیند. دیدن حادثه، بیماری را بیشتر میکند و عذاب وجدان و فلاشبک مزید بر علت میشود و هر چیز ممکن است باعث شود این صحنه برای فرد تکرار شود.
وقتی فرد مقصر باشد: بنیامین در این سانحه مقصر نبوده، با وجود این ممکن است با خود بگوید که کاش نمیگذاشتم همسرم پشت فرمان بنشیند. معمولا این یک مکانیسم دفاعی است چون در واقعیت فرد کوتاهی نکرده است. معمولا این افراد از اینکه چرا عزیزشان را از دست دادهاند عصبانیاند و ممکن است بگویند او حق نداشت بمیرد و مرا تنها بگذارد! برخی هم این خشم را به خود برمیگردانند و مثلا میگویند من حق نداشتم بگذارم او رانندگی کند و این احساس گناه هم البته غیرواقعی است. اما گاهی واقعا فرد اشتباه و کوتاهی میکند. مثلا هنگام رانندگی، با سرعت غیرمجاز رانده و باعث تصادف شده است. در این صورت عذابوجدان تا حدی جنبه واقعیت پیدا میکند و متاسفانه آثارش بسیار شدیدتر خواهد بود. البته ممکن است فرد در میزان تقصیر و اشتباهش اغراق هم کند ولی هر چقدر تقصیر و احساس گناهش واقعیتر باشد، آسیبی که میبیند بیشتر و زمانی که علایم روانپزشکی را نشان میدهد طولانیتر است و فلاشبکها و درمانش هم سختتر خواهد بود چون خود را قاتل میبیند و ممکن است مدام با خود تکرار کند که «من کشتمش!». در این حالت دست درمانگر و اطرافیان در کمک به او هم بسته است و گاهی آثار منفی روانی تا آخر عمر باقی میماند.
مدت درمان سوگواری: در مورد افراد دچار اختلال انطباقی و سوگواریهای معمولی که فرد عزیزش را جلوی چشمش از دست نداده، معمولا از نظر علمی دوره سوگواری را ۶ ماهه در نظر میگیرند که ممکن است کمتر یا کمی بیشتر هم باشد. اولین مرحله آن، انکار و شوک است که زمان مشخصی برایش تعیین نشده ولی میتوانیم با قاطعیت بگوییم هر چقدر طولانیتر باشد، زمان و درمان سوگواری طولانیتر و سختتر خواهد شد. این موضوع به شخصیت فرد، حادثهای که اتفاق افتاده، میزان وابستگی، نوع شنیدن خبر فوت و... بستگی دارد. در این حالت، اطرافیان باید آرامآرام فرد را با واقعیت روبرو کنند. متاسفانه برخی از سر دلسوزی مدام میگویند اصلا حرف این موضوع را نزنیم در حالی که باید درباره این موضوع حرف زد. این دوره در افراد استرس پس از سانحه سختتر میگذرد و اتفاقا یکی از درمانهای مهمش، گروه درمانی است. یعنی اشخاصی که مصیبتهای مشابه دیدهاند، باید دور هم بنشینند و درباره مصیبتهایشان حرف بزنند. پس باید اجازه داد افرادی مانند این خواننده کشورمان که دچار چنین رویدادی میشوند، در این باره حرف بزنند و خیلی مهم است که به رواندرمانگر هم مراجعه کنند اما اوایل که شرایطشان برای این کار چندان مطلوب نیست، فردی که به آنها نزدیک است، مخصوصا اگر خودش چنین اتفاقی را تجربه کرده باشد، میتواند با او حرف بزند.
اگر انکار تمام نشود: اگر مرحله انکار طولانی شود، مراحل بعد مثل خشم، چانهزنی، افسردگی و... هم بیشتر طول میکشد. برخی افراد از مرحله انکار رد نمیشوند و اختلالهای شدیدی پیدا میکنند و درمان طولانیمدت لازم دارند و حتی کار به بستری میکشد. ماندن در مرحله انکار، مکانیسم دفاعی نابالغ است و فرد ممکن است دچار توهم و هذیان و «سوگ متضاد» در این شرایط شود. این سوگ در کسانی که در مراسم ختم عزیز از دست رفتهشان میخندند و وارد فاز اختلال دوقطبی میشوند و با مکانیسم دفاعی شدید اصلا مرگ فرزند یا همسرشان را انکار میکنند، دیده میشود. آنها حتی ممکن است در مراسم ختم فرزندشان بخندند، آرایش کنند، لباس مهمانی بپوشند و بگویند عروسی او است! معمولا در این صورت درمان دارویی و بستری لازم است. این اتفاق زمانی میافتد که یا فاجعه خیلی شدید بوده یا فرد استعداد ابتلا به این بیماری را از نظر ژنتیکی یا به دلیل حمایت خانوادگی ناقص داشته باشد. دقیقا به همین دلیل هم میگوییم عزادار را به گریه و حرف زدن تشویق کنید.
حمایت بیش از حد، ممنوع: فرد داغدار به شدت مستعد وابستگی است و وقتی از او حمایت بیش از حد شود، از رویارویی با فاجعهای که رخ داده، زیادی محافظت و به اطرافیان وابسته میشود. این در حالی است که بالاخره باید به زندگی عادی برگردد و بعد از مدتی کسانی که اطراف او هستند، سر خانه و زندگیشان برمیگردند و نمیتوانند تا ابد پیش او بمانند. وقتی ناگهان دور فرد خالی میشود، وسط فاجعهای که همه تا حالا مواظب بودند با آن روبرو نشود، رها میشود و اوضاع چندان خوب پیش نخواهد رفت.
پس حمایت باید کاملا علمی باشد. حمایت بیش از حد، باعث میشود کسی که عزیزی را از دست داده، رویارویی عینی با فاجعه را عقب بیندازد و معمولا دوره درمان و بازگشت او به زندگی، طولانیتر خواهد شد. حمایت علمی خوب است ولی حمایتی که نتوانیم آن را ادامه دهیم، کار را خرابتر میکند.
● حرف آخر
کلپتون، نادری، یاسپرس و یالوم
دکتر
محمد کیاسالار
سردبیر
حالا ۲۲ سال از آن روز گذشته ولی هنوز اگر از «اریک کلپتون» بپرسید بدترین روز زندگیاش کی بوده، میگوید ۲۰ مارس ۱۹۹۱؛ روزی که پسر ۴ سالهاش، «کانِر»، از پنجره باز و بیحفاظ طبقه پنجاهوسوم برجی در نیویورک سقوط کرد و جان داد. «لوری دلسانتو» هم تا دنیا دنیاست، آن روز را فراموش نمیکند: «مگر مادر میتواند مرگ فرزند را فراموش کند؟ آن روز قرار بود سهنفری برویم سیرک. منتظر بودیم «اریک» بیاید دنبالمان. من داشتم حاضر میشدم و «کانر» هم توی اتاقش بازی میکرد. ناگهان صدای جیغ خدمتکار بلند شد. دویدم طرف اتاق... کار از کار گذشته بود. انگار فلج شدم. افتادم روی زمین. بیاختیار جیغ میکشیدم. چند دقیقه بعد، «اریک» هم رسید. سرآسیمه و پریشان. نه حرف میزد، نه اشک میریخت. بهتزده بود...»
بهتزدگی او به درازا کشید. «اریک کلپتون» ۱۰ ماه خانهنشین شد، تا اینکه در ژانویه ۱۹۹۲ با ترانه «اشک در بهشت» که در سوگ «کانر» سروده بود، دوباره آفتابی شد و جوایز «گرمی» و «امتیوی» را درو کرد:
«اگه توی بهشت همدیگه رو ببینیم
آیا تو منو به یاد میاری؟
یعنی بازم همه چی مثل قبل میشه؟
یعنی تو بهم کمک میکنی روی پاهام وایسم؟...
گاهی روزگار آدم رو از پا در میاره
گاهی روزگار آدم رو به التماس میندازه
ولی من یقین دارم که اون طرف، آرامش مطلقه
من یقین دارم که توی بهشت هیچ اشکی در کار نیست...»
دو سال پیش، دوهفتهنامه «رولینگ استون» در فهرستی که از «صد گیتاریست برتر تمام دورانها» منتشر کرد، «اریک کلپتون» را در رتبه دوم نشاند و نوشت: «خیلیها بر این باورند که لحن ساز و صدای او بعد از آن حادثه تلخ تغییر کرد.» واقعا اینطور است؟ «خیلی بیشتر از این! آن حادثه، نگاهم را به زندگی عوض کرد.» و جای تعجب نیست. در همین حوالی خودمان، همین دو هفته پیش، یکی از چهرههای خوشنام تئاتر کشورمان داغدار شد. «علیرضا نادری»، «سینا»ی ۲۴ سالهاش را از دست داد. او هم در سوگ پسرش همین مضمون را به زبان آورد: «ماجرای بیماری و درگذشت «سینا» بار دیگر مرا متولد کرد. این حرف، اغراق نیست. شاعرانه نیست. حقیقتی است که وجود دارد.»
کارل یاسپرس، فیلسوف آلمانی، مواجهه با مرگ را «نقطه عطف زندگی» میدانست؛ فرصتی برای کشف حقیقت، رشد آگاهی، درک عمیقتر جهان و شناخت دقیقتر خودمان. او معتقد بود وقتی زندگی ما، مثلا به دلیل ابتلا به یک بیماری صعبالعلاج، در «وضعیت مرزی» قرار میگیرد، دو انتخاب خواهیم داشت؛ یکی انفعال و فرو رفتن در غم و اندوه و دیگری پذیرش و درک حقیقت و «جهش معرفتی».
اروین یالوم، روانپزشک ۸۲ ساله آمریکایی که یکی از بهترین آثارش (خیره به خورشید) را به «غلبه بر هراس از مرگ» اختصاص داده، در فصل اول کتابش جملاتی دارد که احتمالا بهترین پایانبندی برای این یادداشت است: «شاید بپرسید اصلا چرا باید به چنین موضوع ناخوشایند و ترسناکی بپردازیم؟ چرا به خورشید خیره شویم؟ چرا به پند آدولف مهیر، پیشکسوت روانپزشکی آمریکا، گوش نکنیم که میگفت جایی را که نمیخارد، نخارانید... اما خارش مرگ مدام حس میشود، پیوسته با ماست... من به عنوان کسی که با مرگ فاصله چندان زیادی ندارد و به عنوان روانپزشکی که چند دهه با اضطراب مرگ سر و کار داشتهام، با تمام وجود احساس میکنم که رویارویی ما با مرگ نه تنها درِ جعبه پاندورا* را باز نمیکند، بلکه درِ زندگی سرشارتر و کرداری توام با شفقت را به روی ما میگشاید.»
سیما روشن
* پاندورا، در اساطیر یونانی، نخستین زن روی زمین است. او درِ جعبهای را که پر از بلاهای جهان بود، گشود و بلا در زمین پراکنده شد؛ تنها امید در جعبه باقی ماند تا تسلای بشر باشد. (ویل دورانت)
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست