جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
مجله ویستا

رنگ گرفتن نقطه های سیاه


رنگ گرفتن نقطه های سیاه

گفت وگو با کارگردان و بازیگر فیلم «شهر ویران»

داستان فیلم «شهر ویران» که آلن هیوز آن را کارگردانی کرده است، در شهر نیویورک اتفاق می‌افتد؛ کرو در این فیلم نقش شهردار نیویورک را بازی می‌کند و مارک والبرگ و کاترین زیتا جونز نیز در آن حضور دارند. سه شخصیت اصلی فیلم، درامی پر تنش را خلق می‌کنند. والبرگ در داستان فیلم، یک پلیس مستعفی است که به درخواست همسر شهردار (کاترین زیتا جونز) اجرای یک کار مهم را به عهده می‌گیرد، اما اجرای این کار، او را درگیر یک رسوایی بزرگ سیاسی و اجتماعی می‌کند که در راس آن شهردار شهر نیویورک قرار دارد. با مارک والبرگ و آلن هیوز که در نخستین نمایش فیلم تازه خود به نام «شهر ویران»، حاضر شده بودند، درباره این فیلم و نحوه همکاری‌شان گفت‌وگویی داشتیم که می‌خوانید:

‌ اولین‌بار است که شما دونفر باهم کار می‌کنید، به نظرتان این همکاری چطور بود؟

آلن هیوز: به نظرم روحیه همکاری و درک بالای مارک از روند فیلمسازی، توقع مرا از یک بازیگر خیلی بیشتر کرد. علاوه بر این مارک با سایر افراد گروه هم خیلی خوب و راحت ارتباط برقرار و سعی می‌کرد به آنها هم کمک کند. در یک کلام باید بگویم که او یک همکار فوق‌العاده است که خوب معنی کار گروهی را می‌فهمد و به آن احترام می‌گذارد. او در عین حال آرامش خود را در بدترین شرایط هم حفظ می‌کند. به‌طور کلی کارکردن با مارک بهترین تجربه‌ای بود که در همکاری با بازیگران حرفه‌ای داشتم.

مارک والبرگ: خب، آلن به من تلفن کرد و من هم از خیلی وقت پیش، همان موقع که برای بار اول همدیگر را دیده بودیم، دلم می‌خواست با او همکاری کنم. از من پرسید که آیا فیلمنامه را خواندم یا نه. راستش را بخواهید این فیلمنامه در فهرست سیاه فیلمنامه‌های ساخته نشده هالیوود قرار داشت. البته وقتی آلن به من زنگ زد هنوز فیلمنامه را نخوانده بودم اما بعد از تماس او، آن را خواندم و قبول کردم در فیلمش بازی کنم و این‌طوری بود که کار ما در کنار هم شروع شد. با هم درباره شیوه‌های مختلف ساختن فیلم صحبت می‌کردیم و اینکه بهترین و خلاقانه‌ترین راه کدام است. تا اینکه من پیشنهاد کردم «چطور است که بودجه فیلم را مستقلا تامین کنیم و به هیچ شرکت فیلمسازی وابسته نشویم. این‌جوری دیگر می‌توانیم ایده‌های خودمان را راحت‌تر پیاده کنیم و کسی نیست به ما بگوید چه کار کنیم و چه کار نکنیم.» من قبلا هم در دومورد چنین تصمیمی را اجرا کرده بودم. مارک هم از پیشنهاد من استقبال کرد و این طوری کار را شروع کردیم.

معلوم بود که برای مارک سخت‌تر بود، چون ساختن فیلمی مثل این، دوبرابر زمان معمول ساختن یک فیلم زمان می‌برد و به همین دلیل هم به بودجه بیشتری نیاز داشت. اما برای من، که قبلا چند بار این کار را کرده بودم سخت نبود و برایم بیشتر به یک اصل تبدیل شده بود. ما هرکدام کار خودمان را می‌کردیم. مهم‌ترین دغدغه من این بود که شخصیتی که من نقش آن را ایفا می‌کردم باید در هر یک از صحنه‌ها چگونه ظاهر شود، البته بعضی وقت‌ها هم یک جا می‌نشستم و می‌گفتم «فقط به من بگو می‌خواهی چه‌کار کنم و این کار را چطور انجام بدم. دلت می‌خواد بشینم یا اینکه بایستم.» ما به اندازه کافی زمان داشتیم که هم کارهایی که من فکر می‌کردم درست است را انجام بدهیم و هم کارهایی که مارک از من می‌خواست را به سرانجام برسانیم. خیلی منحصربه‌فرد بود. اینکه از تحمل و رفاه کافی برخوردار باشید و دست‌تان هم برای انجام هر کاری باز باشد، چنین موقعیتی کمتر پیش می‌آید.

‌ آلن، این اولین‌بار است که به تنهایی و بدون حضور برادرت، یک فیلم را کارگردانی می‌کنی؛ تنهایی فیلم ساختن چه حسی داشت؟

آلن هیوز: عالی بود. من روبه‌رو شدن با چالش‌های تازه را دوست دارم، از مرزهای تازه خوشم می‌آید. من و برادرم مدت‌ها بود که منتظر چنین فرصتی بودیم؛ اینکه او خودش به تنهایی کار خودش را بکند و من هم مستقل از او فیلم خودم را بسازم، اما در عین‌حال در صورت نیاز به همدیگر کمک کنیم. اینکه در این فیلم کنار برادرم نبودم برایم جالب بود و حس جدیدی را تجربه کردم. ۴۰ سال بود که با او و در کنار او کار کرده بودم.

‌ فیلم فراز و نشیب‌های بسیاری دارد و خیلی چالش‌برانگیز است، آیا وقتی که فیلمنامه را می‌خواندید هم متوجه این لحظات پرفراز و نشیب شده بودید. این چالش‌ها در روند فیلم هم تاثیرگذار بودند؟

آلن هیوز: بله، قطعا هر روز از فیلمبرداری با نوعی فرازونشیب همراه بود.

مارک والبرگ: بله و همین هم، کار را هیجان‌انگیزتر می‌کرد. این فیلم مرا به یاد فیلم‌های دهه ۷۰ که با پدرم برای تماشای آنها می‌رفتیم، می‌انداخت. داستان و شخصیت‌های این فیلم واقعی بودند. داستان فیلم چنان جذاب و پرفرازونشیب بود که بازیگران معروفی چون جفری رایت، بری پپر، راسل کرو، کاترین زیتا جونز شیفته آن شدند. در واقع فیلمنامه خودش همه را به طرف خود جذب می‌کرد و دیگر نیازی به توضیح اضافه‌تر نیست.

‌ هر دوی شما در سن پایین از مدرسه اخراج شدید و در گذشته سهم خودتان را در ستیز با زندگی ایفا کرده‌اید. این ستیز چه نقشی در شکل‌گیری زندگی کنونی شما داشته است؟

آلن هیوز: به نظر من برای اینکه بتوانی یک داستان‌نویس یا قصه‌گوی قهار باشی، اول باید داستان‌های بسیاری را در زندگی واقعی خودت تجربه کرده باشی؛ حالا فرقی نمی‌کند که ریچارد پریور، کمدین معروف، باشی یا یک بازیگر طراز اول. بهترین و موفق‌ترین انسان‌ها آنهایی هستند که گذشته پرفرازونشیبی داشته‌اند، منظورم این است که اگر به روزهای خوب گذشته نگاه کنی می‌بینی که تمام بازیگران معروف، قبل از اینکه معروف بشوند بچه‌های شیطان و بازیگوشی بوده‌اند! به همین دلیل حتی تاریک‌ترین نقطه زندگی می‌تواند در آینده نقطه قوت زندگی یک نفر محسوب شود و همان نقطه سیاه، رنگ بگیرد و به یکی از زیباترین تابلوهای پر نقش‌ونگار زندگی وی تبدیل شود! باور کنید.

‌ در بازار فیلمسازی امروز، چنین فیلم‌هایی یا به صورت تله‌فیلم ساخته می‌شوند یا باید کارگردانی به سماجت و پشتکار شما پیدا شود تا از قدرت و نفوذش برای ساخته شدن آنها استفاده کند، آیا زنده نگاه داشتن چنین روندی را نوعی وظیفه و تکلیف می‌دانید؟

آلن هیوز: بله، قطعا وظیفه است. من هرگز کاری جز این نکرده‌ام. من فیلم‌های کمی در کارنامه‌ام دارم. روزی که برای بار اول وارد دنیای فیلمسازی شدم، در هالیوود این حرف سر زبان همه بود که پیشنهاد مدیران و شرکت‌های فیلمسازی خوب به کارگردانان «تقسیم سود به صورت دو به یک» است؛ یعنی دو سهم از سود برای آنها و یک سهم برای شما. من با خودم گفتم حالا چی، می‌خواهی چند درصد را به آنها بدهی؟ و جواب خودم را دادم که هیچی! خب، حالا هم حساب بانکی‌ام چقدر است؟ خالی است! چون برای خودم کار کردم. هر کاری یک بهایی دارد. درست که شب راحت سرم را روی بالشت می‌گذارم و می‌خوابم، اما خب زندگی خرج دارد؛ خانواده، تحصیل بچه‌ها، بیمه، مسایل مربوط به سلامت و خیلی چیزهای دیگر.

مارک والبرگ: هرچه بیشتر موفقیت به دست بیاوری، آزادی عمل بیشتری برای ریسک کردن و انجام کارهای تازه‌تر نصیبت می‌شود. اگر فیلم «مشت زن»، فروش خوبی نداشت، هرگز نمی‌توانستیم این فیلم را بسازیم. ما برای این فیلم ۱۱ میلیون‌دلار خرج کردیم و فیلم ۷۰میلیون‌دلار فروش داشت. یا فیلم «محموله قاچاق» که آن را با ۲۵ میلیون‌دلار ساختیم و فیلم ۵۰ میلیون‌دلار فروخت. تمام این موفقیت‌ها از تجربیاتی که در تلویزیون به دست آورده بودیم نشات می‌گرفت. در تلویزیون یاد گرفته بودیم که چطور با بودجه اندک، بیشترین و بهترین کار را ارایه بدهیم. این روزها کمتر کسی حاضر می‌شود در شغل خودش ریسک کند، چراکه می‌ترسد با یک اشتباه یا ضرر کوچک، تمام کار و سرمایه‌اش را از دست بدهد، اما من معتقدم که نمی‌توانم تا ابد این شغل را برای خودم حفظ کنم، چون مطمئنا بازیگران و فیلمسازان تازه‌نفس‌تر و بااستعدادتری در راهند و در آینده نزدیک فیلم‌هایی ساخته خواهند شد که موفقیت‌های چشمگیری به دست خواهند آورد و این در واقع روایت داستان‌های تازه‌تر است که به نظر من خیلی هم خوب است.

مت رودریگز

ترجمه: پریا لطیفی‌خواه