چهارشنبه, ۲۲ اسفند, ۱۴۰۳ / 12 March, 2025
نگرشی نقادانه به ذن بودایی از دیدگاه توحیدی
این مطالعه نشان میدهد که این نوع مکاتب فکری فاقد ساختار فکری منسجم بوده و از آنجا که مبتنی بر آموزههای وحیانی نیستند، خطاهای بسیاری دارند. این مکاتب به دلیل عدم شناخت دقیق حقیقت انسان، روند مدونی برای درمان روح و تعالی انسان ندارند. کمال انسان در رشد تمام ابعاد وجودی او است؛ زیرا انسان ذووجوه است و هیچ حدیثی در او لغو نیست. نه اندیشیدن او لغو است و نه کار و فعالیت اجتماعی او. اگر انسان در صدد دستیابی به کمال مطلوب خویش است، باید به تمام ابعاد وجودیاش توجه و به آنها تعادل بخشد و آنها را تربیت کند نه تعطیل. ذن بودایی شکل مهایانه بودایی است که عمدتاً در ژاپن یافت میشود؛ اما در سالهای اخیر، رشد فزایندهای در کشورهای غربی بویژه ایالات متحده داشته است. اصطلاح ذن از نظر لغوی به معنای مراقبه است و از واژه چینی "chan" و این واژه هم از واژه سنسکریت "dhyana" (که درزبان پالی jhana نام دارد) اخذ شده است. ذن بودایی بهدنبال اشراق کامل در معنای بودایی آن میباشد. عدهای برآنند که ذن در سال (۵۲۰م.) توسط بودی دهارمه که از جنوب هند آمده بود، به جنوب چین آورده شد. از نظر عده دیگر این گزارش جعلی است. (Smart, ۱۹۷۲, pp ۳۶۶-۷.) در نوشتههای ذن، آغاز عرفانی این مکتب به شخص بودا نسبت داده میشود. برایناساس، بودا روزی بر قله روح کرکس ، آموزه بودا - ذهن را صرفاً با کندن یک گل بدون ابراز حتی یک کلمه به شاگردش مهاکاشیپه بیان کرد. سنت ذن، بودی دهارمه را به صورت فردی بدمنظر با سری پر مو و چشمانی نافذ و باز که برق خاصی دارد، نشان میدهد. افسانههای بسیاری از مراقبههای طولانی او نقل شده است؛ برای مثال میگویند که او یک بار برای مدت طولانی به مراقبه نشست، بهطوری که پاهایش از بدنش جدا شد. (cf. Watts, ۱۹۷۲, pp ۹۷-۱۰۰)
ذن چیست؟
پیروان مکتب ذن بر این باورند که وقتی از چیستی ذن میپرسی، درحقیقت از نفس خود میپرسی؛ زیرا ذن به تو میگوید که نفس تو چیست و آن ذن است. (Suzuki, ۱۹۷۱, pp ۱۳-۱۴.) هنگامی که اکا (۴۸۷ - ۵۹۳ م.) نزد بودهی دهارمه آمد تا او را، که ناآرام بود، در ارتباط با کوکورو (نفس، ذهن، قلب) نصیحتی کند، بودهی دهارمه به او گفت: نفس خود را بیاور تا آرام کنم. اکا گفت: سالیانی است که بهدنبال آن هستم، اما آن را نمییابم. بودهی دهارمه گفت: پس نفست آرام شده است؛ دراینحال اکا به اشراق رسید. زمانی که اساتید ذن از نفس سخن میگویند و آن را دستنایافتنی میخوانند، منظورشان ایناست که نفس، "نه نفس" است؛ یعنی نفس هیچ موجود یا مادهای نیست که بتوان به آن دست یافت. ایشان میگویند: دستیابی به نفس مانند دستیافتن به گربه یا بدن اثیری یا یک مفهوم منطقی یا چیزی که بتوان آن را به سطح قابل تحلیل عقلی رساند نمیباشد؛ بهعبارت دیگر زمانی که از نفس سخن میگوییم، هیچ تصوری از آن نداریم. ما همه میدانیم بدن چیست؛ اما درباره نفس نمیتوانیم چنین بگوییم. هیچ شکی نیست که نفس مانند یک ماده فیزیولوژیکی مثل خون یا سیستم عصبی نیست. شاید بتوان آن را به عنوان پیچیدهترین سیستم ارتباطی بین سلولها و بافتهای بدن یا اثری تعریف کرد که بدن انسان زمانیکه تمام ارگانهایش به حد خاصی از تجمع میرسند، آن را میسازد. (smzuki, ۱۹۷۱, p ۲۹) ذن به این مساله توجه دارد که حقیقت انسان فراتر از حوزه محسوسات است؛ با اینحال به رغم دغدغه انسان شناسانهای که دارد، در تعریف انسان و جایگاه او در عالم موفق نیست. "سوزوکی" میل به آزادی را ویژگی انسان میداند و معتقد است که سایر موجودات فاقد این گرایش اخلاقی انسانی هستند. وی این حالت را "ناآگاهی - آگاهی یا "آگاهی - ناآگاهی" مینامد و اظهار میدارد که ذن بهدنبال این احساس استقلال و خلاقیت است. از نظر وی عبارات ذیل مؤید این مسأله است:
"بودن، بودن نیست؛ نبودن، بودن است."
"داشتن، داشتن نیست؛ نداشتن، داشتن است."
"هست، هست نیست."
"الف، الف است؛ زیرا الف، الف نیست."
بهطورواقعگرایانهتر:
"دشت سبز است و سبز نیست."
" من تو هستم و تو من هستی."
" جرج شراب مینوشد و جان مست است."
" امواج خاک در چاه برمیخیزد" و (Ibid , p ۳۰.)
بیان اینگونه عبارات و مفاهیم متناقض، از ویژگیهای بارز ذن است. ذن به غیرمادی بودن نفس انسان توجه دارد و با این نوع گزارههای متناقض و سلبی از آن خبر میدهد. اما اینکه حقیقت و اصل انسان چیست، از کجا آمده و به کجا میرود؟ دراین مکتب به روشنی تبیین نشده است. در فرقه هینهیانه بودایی از خدا سخن گفته نشده است و در فرقه مهایانه بودایی که ذن شاخه آن است، حقیقت مطلق، شخص بودا میباشد که ماورای تمام پدیدهها است. (cf. Sharma, Chandrdhar, ۱۹۷۳, p ۷۵.) اینکه اصل انسان چیست از پرسشهای بیپاسخ در ذن است. اگر حقیقت انسان اینکه دیده شود نیست. پس چیست؟ بودا در بیان "حقایق چهارگانه" که از آموزههای اصلی او است، چنین میگوید: زندگی پر از رنج و درد است؛ فقر، مرگ، پیری، خودخواهی، بخل، طمع، آز، نفرت و رنجهای زندگیاند که هیچکس نمیتواند انکار کند. هر چیز علتی دارد. "exnihilo" یا (خلقت از عدم) محال است. همه چیز در این عالم نسبی و محدود است.رنج هم حقیقتی است که باید علتی داشته باشد. منشا رنج، تولد است که به پیری و مرگ میانجامد. بودا در این ارتباط از موضوع پیدایش غیرمستقل سخن میگوید و با بیان "زنجیره علیت" ، ریشه تمام این زنجیره را به جهل برمیگرداند. ماحصل این زنجیره علیت، پیدایش و تولد انسان و سپس تحمل رنج و پیری و مرگ او است. (Ibid, pp ۷۱-۷۲.) ظاهراً در اینجا بودا به انسان متولد شدهای نگریسته که حاصل زندگیهای پیشین است و رنج این زندگی او ماحصل زندگی گذشته و کارما (اعمال گذشته) او میباشد، نه اصل و منشا حقیقت انسان. سوزوکی در این ارتباط میگوید: " همه انسانها در قید کارما هستند. از زمانی که انسان متولد میشود، بار سنگین کارمای گذشته خود را به دوش میکشد. این قسمتی از وجود انسان است. به محض اینکه وارد این دنیا میشود، کارمای گذشته او به او چسبیده است. این مساله برای او آزادی به ارمغان میآورد. ارزش انسان درحقیقت سختی کشیدن است؛ زیرا اگر سختی کشیدن بنا شد، نمیتوان به مسائل معنوی رسید. رمز معنویت در درگیری در کارما و رهایی از آن است" (Suzuki, ۱۹۴۶, p ۷۷.) اعتقاد به چرخه سامسارا (مرگ و تولد پیدرپی) از ویژگیهای مشترک تمام ادیان هندی و دین بودایی است. به اعتقاد ایشان، مردم همه مانند انسانهای کور در چرخه تولد و مرگ متولد میشوند. (Sharma, ۱۹۷۳, p. ۸۸) دغدغه اصلی این ادیان، نجات از این چرخه است. بهعنوان راه حل این معضل درهینهیانه بودایی رسیدن به مقام آرهات مطرح است که نجات فرد از تمام آرزوها و شهوات است. اما در مهایانه بودایی، آرمان "بودی ستوه" مطرح است که کوشش برای رهایی تمام موجودات است. (Cf.ibid, p ۸۱.) حال با توجه به توضیحات گذشته اگر بنا بر دلایل عقلانی چرخه سامسارا یا به عبارتی تناسخ مورد قبول واقع نشد، تکلیف انسان چه میشود؟ اصل و اساس او چه میشود؟ چگونه میتوان پذیرفت که انسان دایماً به دنیا بیاید و از دنیا برود و این حیات تکرار شود و حاصل این چرخه کمال باشد؟ در چرخه کمال ایجاد نمیشود. کمال در صورتی است که حرکت رو به بالا باشد.اگر در هندسه معرفتشناسانه برای انسان امکان حرکت رو به سوی بالا درنظر گرفته شود و انسان بتواند به مرتبت بالاتر برسد، آنگاه میشود به اینجا رسید که انسان با انجام و رعایت موازین خاصی به تعالی برسد. ولی اگر از آغاز فرض شد که حیات انسان فعلی ماحصل زندگی قبلی او است و مجدداً در زندگیهای بعد چنین میشود، چگونه امکان دارد که ناگاه جهشی در چرخه رخ داده و به مقام بودهی ستوه برسد؟ مگر اینکه از ابتدا چنین نبوده باشد و انسان لزوماً در این چرخه قرار نداشته و مختار باشد که مسیر خود را انتخاب کند و هر انسان، خود نسبت به اعمال و رفتارش موظف باشد. در اینجا کمال او کمال خودش است؛ هر چند در محیط و عالم اثرگذار است و سقوط او نیز چنین است و این بدین معنا نیست که در چرخه قرار دارد، بلکه حیات بعدی او که مرتبه بالاتری از حیات عالم است، ماحصل حیات دنیایی او است. در اینجا دیگر برگشت نیست، بلکه حرکت رو به کمال (بالا) است. در انسانشناسیای که براساس نگاه توحیدی به عالم شکل میگیرد، انسان قادر است به سوی مکان و مرتبه بالاتر حرکت کند. آنچه او در حیات کنونیاش انجام میدهد، تاثیرگذار در زندگی فعلی او است و حیات برزخی و اخروی او را شکل میدهد. اما حیاتهای بعدی چرخهای نیست، بلکه رو به سوی بالا دارد و به تعبیر قرآنی "الیه راجعون" است.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست