سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
کاش می تونستی گریه کنی
نخست: «ایوانف» را زمان اجرای عمومیدیده بودم.آن هنگام به شدت تحت تاثیر کار قرار گرفتم و پرسشهای فراوانی،ذهنم را انباشته کرده بود.اینک که فیلم اجرای آن را نیز در خانه دیدم و ابزاری مانند تلویزیون واسطه تماشا و لذت زندهبودن نمایش شد،همان حسی را دارم که در سالن تئاتر داشتم. من نگران تنهایی ایوانف هستم و سرگردانی ساشا.تاکنون هیچ تئاتری اینقدر مرا به خود جذب نکرده بود که «ایوانفِ» امیررضا کوهستانی. باور نمیکنم تئاتر دیدهام. به یقین عین زندگی بود و چه زندگی تلخی،چه سرشت و سرنوشت ناگواری.پرسش ایوانف بجاست؛چرا هیچ کدام از آدمها،عذاب وجدان نمیگیرند؟هجوم سوالها بر ذهنم،دارند مغزم را میتراشند و به روحم نفوذ میکنند.مثل مورچههایی که بر پیکر ایوانف حمله میبرند یا روی شکمش خالکوبی شدهاند تا بروند توی نافش. باید نمایش را دوباره مرور میکنم.از آغاز،از وزش باد و رقص ملافهها.
دوم: از ابتدای کار،آنچه بر صحنه سنگینی میکند،سکوت است و پس از حجم سهمگین سکوت، آدمها از لابهلای بند رختها پیدا میشوند. برای حرفزدن با همدیگر،جانشان درمیآید.آدمهای خانه ایوانف(محمدحسن معجونی) فرق دارند با آدمهای خانههای دیگر.مرموزند و رمزآلود.مانند ایوانف، مگر کُنت(وحید آقاپور) که بذلهگوست و بیش از همه رک و راست.ایوانف از این همه حرفهای بهقول خودش الکی، از آدمهای الکی خسته شده.پناه برده به آموزش زبان.شاید هدفون همیشگی دور گردنش، بهانهای است برای نشنیدن حرف مفت دیگران.ایوانف بیزاریاش را از زندگی اجتماعی و کار و فعالیت و آن همه قرضی که بالا آورده، با پناهبردن به سکوت اعلام میکند. برخلاف تاکید بجایی که در زبان انگلیسی به زندگی اجتماعی مورچهها زده میشود.این نشانهگذاری و کدهای شخصیتشناسی نمایش به وسیله لغاتی که گاه بر لباسهای آویخته از بند و گاهِ دیگر قسمت پایین تختخواب نمایان میشوند،کارکرد موثری در نمایش مییابند که تماشاگر را بیش از هر کاراکتری،متوجه وضعیت نابسامان و بغرنج ایوانف میکند.پیداست او مردی به بنبسترسیده است و غم ناشی از استیصالش را در خود تلنبار میکند.او حتی نمیتواند به زنش که دارد میمیرد،روحیه بدهد،از طرفی دلش نمیآید مسئله دلبستگیاش را به ساشا(نگار جواهریان) طوری عیان کند که زنش آزردهخاطر شود.شاید خودش از همهچیز آگاه باشد.از قضا مشکل آنا(مهین صدری) همین است که طبق گفته ایوانف،آدم خوبی است و هرگز بهانه دست او نمیدهد تا ایوانف عذرش را بخواهد.تازه وقتی هم ایوانف بهانهای پیدا میکند و شاهد رابطه و مکالمه آنا با دکتر است، باید نگران برملاشدن راز خودش باشد.چه موقعیت دراماتیکی است صحنهای که ایوانف پشت مبلمان نشسته و خیال میکند مُچ زنش را گرفته،آنا ضبطصوت جامانده ساشا را میبیند و به مکالمه او با همسرش گوش میدهد.همین چیزها هستند که ایوانف را دچار عذابوجدان میکنند.
سوم: ایوانفی که کوهستانی کارگردانی کرده،نه عین نمایشنامه چخوف که اقتباسی آزاد است و اگر اسم شخصیتها همان است که در متن نمایشی نویسنده،شاید از سر ادای احترام به اصل اثر باشد.خط و ربط کلی قصه چندان دستخوش تغییر نشده و کوهستانی بیش از هر دخالتی در متن، نمایشنامه چخوف را به زبان امروز و برای مخاطب امروز به اجرا درآورده.تماشاگر در کمال ناباوری،نمایش را مملو از دیالوگها،اشیا و ادوات و امکانات رفاهی موجود در قرن۲۱ مییابد و این معاصرنمایی را پس نمیزند و از آن استقبال میکند.مهمترین دگرگونی نمایش،پایان اثر است که بسان نمایش «دایی وانیا»(بهکارگردانی معجونی)،شخصیت اصلی عوضِ اقدام بهخودکشی،رهاشدن در بحران و درماندگی را انتخاب میکند.ایوانف پس از آخرین مکالمه با ساشا،در تنهایی و سرگردانی باز میمانَد و چارهای برای نجات نمییابد و تماشاگر زندهماندن در ناامیدی را بیشتر میپسندد تا مرگ قهرمان یا بهتر که بگوییم ضدقهرمان را. شیوه دیالوگنویسی برای آدمها،در خاطرماندنی و در خدمت فضای نمایش است.نحوه ادای جملهها توسط بازیگران به گیرایی هرچه بیشتر آنها کمک کرده بخصوص در بازی حیرتانگیز معجونی که دیالوگها را با لحن و فضایی میان شوخی و جدی بیان میکند و تماشاگر از تناقض موجود در بیان اوـکه تلخترین حرفها را در نهایت سادگی و لحن طنز به زبان میآورَدـ به وجد میآید و لبخند میزند.مثل وقتی که درباره زندگی با آنا حرف میزند و نظرش را در مورد زندگی مشترک میگوید: «زندگی زناشویی بالا و پایین زیاد داره،ولی فقط روزهای اول بالاست» یا این نکته: «نمیدونم چرا شما زنها هر طوریتون میشه،فکر میکنین اگر بچهدار شین،همه چیز درست میشه؟»
چهارم:طراحی صحنه نمایش،کار کوهستانی و امیرحسین قدسی خیرهکننده است.حتی از تاریکی عمق صحنه استفاده بهینهای شده. آدمهایی که در تولد ساشا و حیاط منزل ایوانف از دل تاریکی پیش میآیند،گویی از اعماق ذهن تماشاگر و تاریخ کلاسیک تئاتر برمیخیزند.در پایان نمایش،آنچه برای مخاطب باقی میمانَد،اندوه و دلتنگی غریبی برای ایوانف است.برای مردی که خیلی وقت است خندهاش نمیآید و بهشدت حسرت گریه دارد اما از آن هم عاجز است.کاش همانطور که ساشا آرزو کرد،ایوانف میتوانست گریه کند تا سنگینی غم زندگی از دوش او برداشته شود.
احمدرضا حجارزاده
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران رافائل گروسی نیچروان بارزانی رهبر انقلاب حج عراق مجلس شورای اسلامی شورای نگهبان انتخابات دولت حسین امیرعبداللهیان دولت سیزدهم
شهرداری تهران تهران حجاب هواشناسی قوه قضاییه آموزش و پرورش قتل فضای مجازی پلیس سازمان هواشناسی شهرداری باران
خودرو ایران خودرو بازار خودرو قیمت دلار بانک مرکزی قیمت طلا قیمت خودرو دلار حقوق بازنشستگان مسکن قیمت بورس
نمایشگاه کتاب سریال افعی تهران مسعود اسکویی زنان تئاتر محمدعلی علومی تلویزیون دفاع مقدس سینمای ایران صدا و سیما سریال کتاب
مغز دانشگاه آزاد اسلامی دانش بنیان گوشی هوشمند
اسرائیل رژیم صهیونیستی حماس غزه فلسطین جنگ غزه آمریکا روسیه رفح اوکراین طوفان الاقصی نوار غزه
پرسپولیس فوتبال استقلال لیگ برتر ذوب آهن نساجی لیگ برتر ایران لیگ برتر فوتبال ایران بازی سپاهان رئال مادرید جواد نکونام
هوش مصنوعی اپل سامسونگ آیفون باتری گوگل مایکروسافت تلفن همراه ماهواره ناسا
رژیم غذایی بیمه کاهش وزن زیبایی چای دندانپزشکی فشار خون بیماران خاص سبزیجات