جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

هرمنوتیك و رابطه آن با علوم شناختی


هرمنوتیك و رابطه آن با علوم شناختی

هرمنوتیك را معمولاً نظریه و عمل تفسیر معنا می كنند هرمنوتیك به مثابه یك رشته, تاریخی پیچیده و طولانی دارد كه آبشخور آن مسائل مربوط به تفسیر صحیح و دقیق متون ادبی, حقوقی و مقدس است هرمنوتیك در قرن بیستم معنای گسترده تری یافت تا آن جا كه به گفته چارلز تیلور, ما انسان«حیوان تفسیرگر» است

ماهیت ادراك انسان، شیوه كسب و سازماندهی دانش، نقش زبان و حافظه در این موارد، ارتباط بین دانش خودآگاه و ناخودآگاه و نوع برداشت و فهم ما از دیگران همگی نمونه‌هایی از موضوعاتی هستند كه فصل مشترك هرمنوتیك و علوم شناختی را تشكیل می‌دهند.

اگرچه هرمنوتیك با علوم طبیعی در تقابل است، اما در عین حال، راه‌های متعدد و مشخصی وجود دارد كه هرمنوتیك و علوم شناختی می‌توانند از طریق آنها با هم تعامل داشته باشند.

هرمنوتیك را معمولاً نظریه و عمل تفسیر معنا می‌كنند. هرمنوتیك به مثابه یك رشته، تاریخی پیچیده و طولانی دارد كه آبشخور آن مسائل مربوط به تفسیر صحیح و دقیق متون ادبی، حقوقی و مقدس است. هرمنوتیك در قرن‌بیستم معنای گسترده‌تری یافت تا آن جا كه به گفته چارلز تیلور، ما انسان«حیوان تفسیرگر» است.

هرمنوتیك فلسفی بر خلاف سؤالات تجویزی تفسیر متن، همان گونه كه مد نظر متفكرانی همچون هایدگر، گادامر و ریكور است، مسائلی را در خصوص شرایط ممكن برای ادراك انسان پدید می‌آورد، كه البته این مسائل عمدتاً ناظر به ماهیت تفسیر و ادراك و نحوه كاركرد این دو هستند و ارتباطی با این كه ما چگونه باید یك پدیده را تفسیر كرده یا بفهمیم ندارند.

از نگاه فیلسوف قرن نوزدهم، ویلیام دیلتای، رشته‌های هرمنوتیك با رشته‌های دیگر علوم نظیر علم نوظهور روانشناسی بسیار متفاوت بود. به اعتقاد دیلتای، علم هرمنوتیك بر خلاف روانشناسی كه می‌كوشد رفتار طبیعی انسان(انسان به مثابه حیوان) را بر مبنای علیت توضیح دهد، بر آن است رفتار انسان‌ها را به حسب تجربه و انگیزه درونی‌شان دریابد.

حیات درونی، مجموعه‌ای از حركت و سكون نیست، بلكه مجموعه‌ای به هم پیوسته است كه ساختار دارد و هر بخش این ساختار را باید در ارتباط و تعامل درونی با سایر بخش‌های كل مجموعه دریافت. نظیر همین ساختار را می‌توان در مورد متونی كه مستلزم نوعی تفسیرند ملاحظه كرد، این تفسیر صرفاً یافتن ارتباط ماشین‌وار بین واژه‌ها نیست، بلكه عبارت است از یافتن انسجامی معنادار بین كل و اجزاء[آن].

در هر دو مورد یعنی معنای متن و شخص انسان، كل، به معنای «دارنده بخشی از تاریخ» است، این كه من چه كسی هستم یا این متن به چه معناست را صرفاً نمی‌توان با بررسی اعمال یا معنای واژه‌ها دریافت، بلكه، معنای این مقولات را باید در بستر معنای اعمال و متون گذشته درك كرد. به گفته گادامر آنچه باید فهمیده شود در اعمال یا گفتار من وجود ندارد چونان كه علت در معلول حضور دارد.

این تقابل بین هرمنوتیك و روانشناسی به مثابه علمی طبیعی و به تعبیر عام‌تر بین هرمنوتیك و علم، تاریخ پیچیدگی خاص خود را دارد . تمایزی كه دیلتای بین ادراك و تبیین می‌نهد در این باره مفید و قابل ملاحظه است.

به عنوان مثال هابر ماس از این تمایز به منظور تعریف آنچه او آن را «هرمنوتیك ناظر به عمق» می‌نامد استفاده می‌كند. مراد او از این اصطلاح تركیبی از درك هرمنوتیكی از معنای یك كنش اجتماعی(به عنوان مثال معنایی كه برای مردم دارد) و تبیین علمی علت وجود این كنش(علل پنهان، كه ممكن است اقتصادی یا حفظ رابطه قدرت باشد) است.

هابرماس برای طرح مدل‌های خود از هرمنوتیك ناظر به عمق، به نقد ایدئولوژی ماركس و مدل تحلیل روانی فروید نظر دارد. پل ریكور(۱۹۷۰) فروید را بدین نمط می‌خواند. فروید هم طالب كنش بینافردی تفسیر تحلیل روانی است و هم در پی نوعی فرا روانشناسی علمی است كه مكانیزم‌های ناخودآگاه را تبیین ‌كند.

اگر بخواهیم این مدل هرمنوتیك را در پژوهش‌های معاصر در خصوص خودآگاهی اٍٍٍعمال كنیم، باید دركی از تجربه اول شخص فاعل به همراه معنای آن در زندگی روزمره به دست آوریم و همزمان از نحوه تولید این تجربه توسط مغز، تبیینی علمی- عصبی ارائه دهیم. بحث اصلی مقاله حاضر تأكید بر این مدل هرمنوتیك است و نگارنده در سراسر مقاله از این مدل صرفاً با عنوان هرمنوتیك یاد می‌كند و از تكرار اصطلاح «هرمنوتیك ناظر به عمق» یا «هرمنوتیك فلسفی» پرهیز كرده است.(۱)

تنش آشكاری در این مدل وجود دارد. از یك سو تمایز بین هرمنوتیك و علم حفظ شده است، درست همان طور كه در تمایز بین ادراك و تبیین ملاحظه می‌كنیم، و از دگر سو، این مدل مستلزم همكاری و تعامل هرمنوتیك و علم به منظور ایجاد مفهومی كامل‌تر از آگاهی، شناخت و رفتار انسانی است.

در سایر بخش‌های نظریه هرمنوتیك، تنش عمیق‌تری در مفهوم تضاد بین تفسیر هرمنوتیكی و علم به چشم می‌خورد و اغلب افراد دچار این تردید می‌شوند كه اگر كسی به هرمنوتیك می‌پردازد نمی‌تواند كار علمی كند و بالعكس. اما به گمان من امكان ندارد اگر شما با دانشمندانی نشستید كه در حوزه خود بسیار تبحر دارند، آنچه را كه گادامر می‌گوید بپذیرند. تجربه علم فی‌نفسه، هرمنوتیكی است.

این بدان معناست كه دانشمندان تفسیر می‌كنند و تفسیرهای آنها از طریق سنت علمی‌ای كه به آن تعلق دارند و نیز سؤالات خاصی كه مطرح می‌كنند به گونه‌ای سازنده، متعصبانه است. تبیین، تفسیری غیر از ادراك نیست- مثلاً تفسیر داده‌های كمی بر پاره‌ای تحولات در تاریخ علم و قضاوت‌های كیفی دانشمندان مبتنی است. نمونه این قضاوت‌ها قضاوت‌هایی است ناظر به اهمیت شیوه تفسیر داده‌ها و ارزشمندی آنها برای جامعه دانشمندان و آژانس‌های سرمایه‌گذاری است كه بخشی از مخاطبان آنها به شمار می‌آیند.

هدف مقاله حاضر بررسی روابط محتمل بین هرمنوتیك علوم شناختی به شیوه‌ای فراتر از تضاد بین ادراك و تبیین است. نگارنده مایل است سه مسأله را مشخصاً نشان دهد:

۱ - دستاوردهای هرمنوتیك و علوم شناختی هیچ‌گونه تضادی با یكدیگر ندارند، در حقیقت این دو حوزه مؤلفه‌های مشتركی دارند؛

۲ - هرمنوتیك می‌تواند به علوم شناختی كمك كند؛

۳ - علوم شناختی نیز بر هرمنوتیك تأثیر گذارند.

بدین منظور، سه سؤال مختلف به عنوان نمونه و نه برای تبیین نحوه ارتباط این سه مقوله با یكدیگر را مطرح می‌كنیم:

۱ - ما چگونه اشیاء را می‌شناسیم؟ به عبارتی ما چگونه از انبوه متنوعی از اشیا‌ء پیرامون خود، آگاهی به دست می‌آوریم؟ پاسخ به این سؤال نشان می‌دهد كه هرمنوتیك و علوم شناختی حقیقتاً با یكدیگر در تضاد نیستند.

۲ - ما چگونه موقعیت‌ها را می‌شناسیم؟ به سخن دیگر، نحوه عملكرد ما در شرایط مختلف چگونه است؟ پاسخ به این سؤال نشان می‌دهد كه هرمنوتیك چه تأثیری بر علوم شناختی دارد.

۳ - ما چگونه افراد دیگر را درك می‌كنیم؟ پاسخ به این سؤال خدمت علوم شناختی به هرمنوتیك را برمی‌نماید.

●حلقه، طرح‌ها و نمونه‌ها

ما چگونه اشیاء پیرامون خود را می‌شناسیم؟ دست كم یكی از ابعاد مهم شناخت، اشیاء بررسی آنها در بافت درست است. قدم بعدی طبقه‌بندی اشیاست. در رویكردهای هرمنوتیكی پاسخ به این سؤالات را در آنچه آن را «حلقه هرمنوتیكی» می‌نامیم می‌توان یافت. یكی از مبانی این نظریه آن است كه ادراك از ساختاری حلقه‌ای برخوردار است اما این حلقه به لحاظ منطقی دوری است.

در رویكرد سنتی، این حلقه بر حسب فهم متن، مدنظر است. به منظور فهم معنای یك متن خاص، بررسی نحوه ارتباط آن با كل متن ضروری است. اندیشمندان بسیاری از قرن ۱۸ به بعد تأكید كرده‌اند كه فهم بهتر یك متن مستلزم قرار دادن آن در تاریخ است؛‌تاریخی كه خود شامل شناخت مؤلف، جامعه او، موقعیت اقتصادی و غیره می‌شود.

من X را تنها در صورتی نیك می‌فهمم كه آن را در بافت مناسب آن قرار دهم و زمانی كه X را درك می‌كنم شرایط و بافت آن را بهتر درمی‌یابم. این شیوه مشخصاً برای فهم و درك هر چیزی قابل اعمال است.

زمانی كه من شیئی را می‌شناسم در واقع آن را با آموخته‌های پیشینم ارتباط می‌دهم یعنی آن را در بافتی قرار می‌دهم كه با آن مأنوسم.

البته‌این مسأله بدان معناست كه من آن شیء را بد فهم كرده‌ام در حقیقت فریفته آنچه پیش‌تر آموخته‌ام شده‌ام و می‌كوشم شیء جدید را با چهارچوبی از پیش تعیین شده تطبیق دهم. اما در نهایت اگر شناخت كامل‌تر شود، از این تطبیق گریزی نیست.

دیلتای می‌گوید: «شكست زمانی خود را نشان می‌دهد كه تك‌تك اجزا را نمی‌توان بدین شیوه درك كرد. پس این خود مستلزم آن است كه معنا از نو به گونه‌ای بیان شود كه گزارشی از اجزاء باشد. من در نهایت باید از طریق فرایندی دیالكتیكی یا با راهنمایی یك استاد بافت مناسب را كشف كرده به فهمی قابل قبول برسم. بدین ترتیب خواهم توانست این شیء را در مقام همانندی با اشیاء مشابه بشناسم. در این صورت می‌توانم نوع این شیء را تعیین كنم.

این گزارش كاملاً با گزارش‌های مطرح در روانشناختی در ذیلٍ عناوین «نظریه طرح» و «نظریه پروتكل» تطابق و سازگاری دارد. نظریه‌پردازان از بارتلت تا پیاژه و آربیب و هسّه و بسیاری دیگر به منظور تبیین نحوه فهم ما از یك شیء از ایده طرح‌های شناختی قابل اصلاح استفاده كرده‌اند. مفهوم یك طرح بیانگر این مطلب است كه علم ما پاره‌های پراكنده و جدا از هم اطلاعات نیست، بلكه این علم در قالب الگوهایی سازماندهی شده كه ما به هنگام كسب دانش جدید از آنها بهره‌ می‌بریم.

این الگوها یا طرح‌ها به ما امكان می‌دهد تا اطلاعات جدید را در چارچوب‌های از پیش طرح شده «شبیه‌سازی» كنیم. چه بسا اطلاعات جدید می‌تواند طرح‌های از پیش ترسیم شده را متحول سازد. طرح‌ها می‌توانند خود را در شی جدید تغییر داده یا جای دهند. در بده- بستان بین طرح و شی،‌ به گفته اندرسن، ما تفسیری می‌سازیم و آن را آشكارا در قالب اصطلاحاتی نزدیك به هرمنوتیك بیان می‌كنیم.

او معتقد است «متن دشواریاب است در عین حال، خواننده با چارچوب تفسیری‌ای كه در اختیار دارد، به آن معنا می‌دهد» اشیا بی‌معنایند مگر آنكه ما از طریق چارچوبی تفسیری فرایند درك و فهم آنها را تسهیل كنیم.

طرح‌ها در شبیه‌سازی معنای جدید نقشی سازنده ایفا می‌كنند، اما در حقیقت آنها معانی نسبتاً شكل‌پذیری هستند كه می‌توانیم آنها را با اطلاعات كاملاً جدید تنظیم و تطبیق كنیم و در اینجا می‌توان از اهمیت خیال موضوعی كه در بخش متن بدان خواهیم پرداخت، سخن گفت. در علوم شناختی بحث‌های جالبی در خصوص نحوه پیدایش طرح‌ها و بهترین شیوه تبیین آنها وجود دارد.

آیا ساختار اساسی طرح‌ها كامپیوتری است؟ آیا شكل‌پذیر بودن طرح‌ها را می‌توان بر حسب شكل‌پذیر بودن مغز توضیح داد؟ آیا ما باید طرح‌ها را مقولاتی برخاسته از بطن چارچوب اعمال تجسم‌یافته بدانیم؟ این سؤالات ناظر به مكانیزم‌های بنیادینی است كه به ما به مثابه انسان‌های جویای ادراك امكان می‌دهد، وارد حلقه هرمنوتیكی شویم تا یادگیری و شناخت را ممكن و تسهیل می كند. (۲)

اشیا با یكدیگر تفاوت دارند و در عین حال آنها به یك معنا ممكن است ویژگی‌های مشتركی داشته باشند. این تفاوت‌ها و ویژگی‌های مشترك به ما در تفسیر و درك ما نسبت به اشیا كمك می‌كنند. «نظریه نمونه‌ای» در علوم شناختی كاملاً با رویكردهای هرمنوتیكی همخوانی دارد.

برخی اشیا از نمونه‌های آشكار و نسبتاً مشخصی از ویژگی‌های تعریف شده برخوردارند. به عنوان مثال، پرنده‌ها را در نظر بگیرید... شاید تصور شود كه یك كبوتر نمونه‌ای از یك« پرنده» معمولی است. این كبوتر از این حیث به مثابه نمونه‌ای كاربردی از مفهوم پرنده عمل می‌كند، اما پرندگانی وجود دارند كه با كبوتر بسیار متفاوتند ؛آن سان كه استفاده از «كبوتر» به مثابه یك «نمونه» همه آنچه كه درباره پرندگان باید دانست را پوشش نمی‌دهد و اساساً به عنوان نمونه مشخصی از آنها عمل نمی‌كند.

یك نمونه در ترسیم یك قلمرو موثر است و تفاوت‌ها و تشابهات را در شرایط مختلف نشان می‌دهد. یك نمونه نه تنها یك مثال خوب است، بلكه مجموعه‌ای از پدیده‌ها را تعریف می‌كند كه برخی از آنها اصلی و محوری و برخی فرعی‌اند.

یك نمونه راهی به سوی یك حلقه هرمنوتیكی است. اگر طرح‌ها مجموعه محدودی از مقولات منظم و سلسله مراتبی باشند، نمونه‌ها بیشتر شبیه سازمان‌های دقیق معنایی‌اند تا یك قالب كامل. آنها عمدتاً ناظر به رتبه و درجه هستند. افزون بر این، نمونه‌ها نوعی نسبیت خاص را برمی‌نمایانند؛ به عنوان مثال در برخی فرهنگ‌ها، كبوترها در قیاس با جوجه‌ها و پنگوئن‌ها، برای پرندگان نمونه‌ترند.

اما اینكه در جایی كه جوجه‌ها و پنگوئن‌ها اكثریت جمعیت پرندگان را تشكیل می‌دهند، تفاوت چگونه است؟ باید تأمل كرد. نظریه نمونه‌ای درعین هماهنگی با هرمنوتیك گادامر ناظر به این مطلب است كه تفسیر، مبهم‌تر و غیرعینی‌تر است و بیش از آنكه متوجه درك كامل و جامع باشد ناظر به درجه و رتبه است.

تشخیص معنای یك شی دشوارتر خواهد بود و این مسأله عمدتاً به شرایط بستگی دارد و به گفته ویتگنشتاین بیش از آنكه بیانگر دسته كبوترها باشد، حاكی از «شباهت خانوادگی» است.

در اینجا هیچ‌گونه تضادی بین علوم شناختی و هرمنوتیك وجود ندارد. گزارش‌های مربوط به نظریه طرح و نظریه پروتكل،كاملاً با گزارش‌های‌مربوط به حلقه هرمنوتیكی سازگار و همخوانند. یك گزارش، گزارش دیگر را تقویت و تغذیه می‌كند و در واقع اگر این دو گونه گزارش كنار گذاشته شوند ما شاهد تعامل و تقویتی دوجانبه و تفاهم عمیق شناختی بین این دو خواهیم بود.

نویسنده:شون كالاگر

منبع:

www.philosophy.ucf.edu/pcsbib.html

پا‌نوشت‌ها

* نویسنده‌این مقاله‌، دكتر شون‌گالاگر،استاد فلسفه و علوم شناختی دانشگاه فلوریدا و سردبیر نشریه بین رشته‌ای« پدیدار‌شناسی و علوم‌شناختی» است.

۱.توضیح بیشتر این كه من شخصاً هرمنوتیكی را می‌پسندم كه ۱- فلسفی باشد تا آنجا كه ناظر و پدید آورنده سؤالاتی در خصوص شرایط امكان درك جهان و سایر افراد و نیز در خصوص آنچه ما را حیواناتی خود- تفسیرگر می‌سازد باشد. ۲- یك هرمنوتیك ناظر به عمق تنها بدین معنا كه ناظر به قدرت تبیین علم باشد. هابرماس هرمنوتیك ناظر به عمق را با پروژه‌ای انتقادی پیوند می‌دهد؛ پروژه‌ای كه هدف آن دست‌یابی به آزادی از طریق ارتباطی كامل است. من با استفاده انتقادی از هرمنوتیك مخالف نیستم، اما این مسأله در اینجا برای من ضرورتی ندارد.

۲. آربیب وهسه (۱۹۸۶) از معدود كسانی هستند كه بین نظریه طرح علمی شناختی و هرمنوتیك قائل به ارتباطی Tمستقیم هستند. از نگاه آنها نظریه طرح، الگویی برای كل تفسیر كنترل شده از متون ارائه می‌كند و طرح‌ها خود چشم‌اندازی (یا به گفته گادامر، پیش ادراكی) را پدید می آورند كه در آن چنین تفسیری شكل می‌گیرد. به طور كلی، آنها را هرمنوتیك فلسفی در این مساله هم داستانند كه علوم شناختی فی‌نفسه یك علم تفسیری انسانی است (یعنی یك علم هرمنوتیكی) بنابر این آنچه در باره هرمنوتیك گفته شد باید در این مورد اعمال گردد.

۳. در این‌جا قصد آن ندارم در باره این دیدگاه به تفصیل استدلال كنم (بنگرید به گادامر ۲۰۰۱- ۲۰۰۳). منابع مهم در این باره را می‌توان در اثر تریوارتان (۱۹۷۹) در باب «درون ذهنیت اولیه و ثانویه» است. اثر هابس (۲۰۰۲) نیز ناظر به همین مطلب است.

۴. بالدوین و همكارانش نشان داده‌اند كه كودكان ده-یازده ماهه می‌توانند انواع كنش‌های متوالی را براساس تصمیم‌ها تجزیه و تركیب كنند. (بالدوین و برد ۲۰۰۱؛ بالدوین و دیگران).

مترجم: علیرضا هدایت


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.