چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

ترجمه سهراب و رستم


ترجمه سهراب و رستم

ماتیو آرنولد از شعرا و نویسندگان نام آور قرن نوزدهم انگلیس است كه برخلاف بسیاری از همعصران خود و همانند برخی مشاهیر قارهٔ اروپا ــ وسعت نظر و دید جهانی گسترده ای داشت و به ویژه به ادبیات شرق علاقه ای خاص یافته بود

ماتیو آرنولد از شعرا و نویسندگان‌ نام‌ آور قرن‌ نوزدهم‌ انگلیس‌ است‌ كه‌ برخلاف‌ بسیاری‌ از همعصران‌ خود و همانند برخی‌ مشاهیر قارهٔ‌ اروپا ــ وسعت‌ نظر و دید جهانی‌ گسترده‌ای‌ داشت‌ و به‌ ویژه‌ به‌ ادبیات‌ شرق‌ علاقه‌ای‌ خاص‌ یافته‌ بود.

شعرای‌ رمانتیك‌ انگلیس‌ از جمله‌ بایرون‌ (George Gordon Byron) ، تامس‌مور (Thomas Moore) ، رابرت‌ ساتی‌ (Robert Southey) ، لندور (Walter Savage Landor) ، كالریج‌ (Samuel Taylor Colleridge) ، و لی‌هانت‌ (Leigh Hunt) ونیز برخی‌ شاعران‌ بعدی‌، چون‌ فیتزجرالد (Edward Fitzgerald) و لرد تنیسون‌ (Alfred Tennyson) ، توجهی‌ خاص‌ به‌ نوشته‌ ها و سروده ‌های‌ شرقی‌ داشتند و در آثار خود از آنها بهره‌

می ‌جستند. این‌ توجه‌ و علاقه‌، گاه‌ توأم‌ با نوعی‌ تفرعن‌ و محافظه‌كاری‌ خاص‌ انگلیسی‌ بود. حتی‌ در شاعری‌ چون‌ فیتزجرالد، كه‌ شهرت‌ خود را مدیون‌ ترجمهٔ‌ رباعیات‌ خیام‌ بود، گاه‌ این‌ حس‌ برتری‌ تظاهری‌ عینی‌ می‌یافت‌. وی‌ یك‌بار به‌ دوستش‌، ادوارد كاول‌ (Edward Cowell) نوشت‌: «وقتی‌ به‌ هومر، ویرژیل‌، دانته‌، آشیل‌، شكسپیر و مانند آنها می‌اندیشم‌ نوشتهٔ‌ شرقی‌ها در نظرم‌ ابلهانه‌ می‌نماید. از این‌ سخن‌ من‌ مرنج‌. آیا حقیقت‌ همین‌ نیست‌؟» آنچه‌ از زبان‌ و قلم‌ كسانی‌ چون‌ لُرد مكولی‌ (Thomas Macauley) و برخی‌ دیگر از هم‌ روزگاران‌ ملكهٔ‌ ویكتوریا برآمده‌ بی‌شباهت‌ به‌ این‌ داوری‌ فیتزجرالد نیست‌.

در قطب‌ دیگر، بزرگانی‌ چون‌ شوپنهاور، ویكتورهوگو و گوته‌ بودند كه‌ ادبیات‌ شرقی‌ را می‌ستودند و برایش‌ احترامی‌ خاص‌ داشتند. به‌ عنوان‌ مثال‌، گوته‌ در دیوان‌ شرقی‌ و غربی‌ خود را ملهم‌ از حافظ‌ می‌دانست‌ و می‌گفت‌: «حافظ‌ چشمه‌ای‌ است‌ لایزال‌ كه‌ بهره‌وری‌ از آن‌ را پایانی‌ نیست‌.»

در جایی‌ بین‌ این‌ دو قطب‌ و بیشتر نزدیك‌ به‌ گوته‌ ــ ماتیو آرنولد قرار داشت‌ و از همین‌ رو تفرعن‌ و كوته‌بینی‌ ادیبان‌ هم‌ وطن‌ و هم‌ عصر خود را برنمی‌تابید و آنان‌ را به‌ باد انتقاد می‌گرفت‌ و از دور ماندن‌ اهل‌ ادب‌ انگلیس‌ از جریان‌های‌ ادبی‌ اروپا ابراز تأسف‌ می‌كرد. وی‌ معتقد بود كه‌ راه‌ درمان‌ خود ــ محوری‌ معاصران‌ او بررسی‌ و پژوهش‌ در فرهنگ‌ و ادب‌ دیگر جوامع‌ بدون‌ توجه‌ به‌ سطح‌ رشد سیاسی‌ و اقتصادی‌ آنهاست‌. در باور وی‌، براساس‌ چنین‌ بررسی‌هایی‌ است‌ كه‌ می‌توان‌ به‌ ارزش‌های‌ ارزندهٔ‌ ادبی‌ و دستاوردهای‌ فرهنگی‌ دیگر مردمان‌ پی‌برد. او خود فرهنگ‌ شرقی‌ را «فرهنگ‌ نور و زیبایی‌» می‌نامید و برگردانش‌ از داستان‌ رستم‌ و سهراب‌ شاهنامه‌ از همین‌ توجه‌ و علاقه‌ به‌ ادبیات‌ شرق‌ و خاصه‌ ادب‌ فارسی‌ مایه‌ گرفته‌ است‌.

آنچه‌ آرنولد را به‌ كار سترگ‌ فردوسی‌ جلب‌ می‌كرد هنر شاعر بزرگ‌ ایران‌ دربازآفرینی‌ عواطف‌ و احساسات‌ انسانی‌ در قالب‌ رویدادهای‌ افسانه‌ای‌ و تاریخی‌، در جان‌ بخشیدن‌ به‌ قهرمانان‌ اساطیری‌ و در ترسیم‌ زندگی‌ مردم‌ سرزمین‌ ایران‌ در جلوه‌های‌ گوناگون‌ آن‌ چون‌ جنگ‌ و صلح‌، سوگ‌ و سرور و عشق‌ و كین‌ است‌.

در باور ایتالو پیتزی‌ (Italo Pizzi) مترجم‌ شاهنامه‌ به‌ ایتالیایی‌: « شاهنامه‌ از همان‌ آغاز چون‌ آسمان‌ پرستاره‌ای‌ به‌ نظر می‌رسد كه‌ در هر یك‌ از كهكشان‌های‌ آن‌ دنیاهای‌ متعددی‌ قرار دارند.» فرنگیان‌ به‌ بن‌مایه‌های‌ فلسفی‌ و اخلاقی‌ شاهنامه‌ و عمق‌ اندیشه‌ها و احساسات‌ انسانی‌ و قدرت‌ خلاقانهٔ‌ شاعر نیز توجهی‌ ویژه‌ داشته‌اند.

ژ.ژ.آمپر (J.J.Ampere) ، یكی‌ از نخستین‌ مستشرقان‌ فرانسوی‌ كه‌ به‌ بررسی‌ شاهنامه‌ پرداخته‌، می‌نویسد: «وقتی‌ جنگ‌ها به‌ پایان‌ می‌رسند و نبردگاه‌ها پر از كشتگان‌ می‌شوند. فردوسی‌ همچون‌ فیلسوفی‌ ژرف‌ بین‌ به‌ رنج‌های‌ انسان‌ها و سرنوشت‌ آنان‌، به‌ فروپاشی‌ امپراتوری‌ها، می‌نگرد و خواننده‌ را نیز به‌ تأمل‌ و تعمق‌ وا می‌دارد.» این‌ ویژگی‌های‌ شاهنامه‌ بیشتر از آن‌ روی‌ مورد نظر خواننده خارجی‌ قرار می‌گیرد كه‌ در خواندن‌ ترجمه آن‌ به‌ زیبایی‌، صلابت‌ و فصاحت‌ زبان‌ شعری‌ شاعر نمی‌تواند پی ‌برد و به‌ هر حال‌ محتملاً علاقه ای‌ به‌ آشنایی‌ با اساطیر ملی‌ ایران‌ ندارد. سنت‌بوو (Charles Augustin Sainte Beuve) ، منتقد بزرگ‌ فرانسوی‌، نیز متأثر از ارزش‌های‌ انسانی‌ و نگرش‌ فلسفی‌ فردوسی‌ دربارهٔ‌ شاهنامه‌ ، چنین‌ می‌گوید:

«شاعر با نظاره‌ بر گذشت‌ برق‌آسای‌ قرون‌ و فروپاشی‌ پی‌ در پی‌ سلسله‌های‌ قدرتمند بر ناپایداری‌ سرنوشت‌ انسان‌ها پی‌برده‌ و دریافته‌ كه‌ زمان‌ فانی‌ است‌ و زندگی‌ پر جلال‌ و شكوه‌ صاحبان‌ قدرت‌ گذرا. در جهان‌ اگر ماندگاری‌ باشد جز شعر نكو و نام‌ نیك‌ نیست‌. فردوسی‌ یك‌ نوع‌ عدم‌ تعلق‌ به‌ دنیا و نوعی‌ فلسفه‌ اپیكوری‌ متعالی‌ دارد كه‌ به‌ «پندهای‌ سلیمان‌» می‌ماند و ارزش‌های‌ جاودانی‌ شاعر، كه‌ همراه‌ با عواطف‌ انساندوستانه‌ و نرمی‌ طبع‌ خاص‌ و با تركیبی‌ زیبا و جالب‌ در شاهنامه‌ به‌ چشم‌ می‌خورند، آثار متفكران‌ بزرگ‌ هند را به‌ یاد می‌آورد.»

علاقه آرنولد به‌ شاهنامه‌ ، و به‌ ویژه‌ به‌ داستان‌ رستم‌ و سهراب‌، ناشی‌ از شرحی‌ بود كه‌ سنت‌ بوو بر ترجمهٔ‌ ژول‌ مول‌ از شاهنامه‌ نوشت‌. در اینجا، اشاره‌ به‌ برخی‌ دیگر از مترجمان‌ اروپایی‌ شاهنامه‌ بی‌فایده‌ نیست‌.

سرویلیام‌ جونز (William Jones) از اولین‌ شرق‌شناسانی‌ بود كه‌ به‌ ترجمهٔ‌ داستان‌ رستم‌ و سهراب‌ به‌ سبك‌ تراژدی‌های‌ یونانی‌ روی‌ آورد. اندكی‌ بعد جوزف‌ چمپیون‌ (Joseph Champion) بخش‌هایی‌ از آغاز شاهنامه‌ را به‌ شعر ترجمه‌ كرد و به‌ سال‌ ۱۸۷۵ در كلكته‌ به‌ چاپ‌ رسانید. سبك‌ شعری‌ او بیشتر تقلیدی‌ بود از شاعر بزرگ‌ انگلیس‌ الكساندر پوپ‌ كه‌ ایلیاد هومر را به‌ انگلیسی‌ به‌ نظم‌ درآورده‌ بود. از مترجمان‌ دیگر شاهنامه‌ باید به‌ جیمز اتكینسن‌ (James Atkinson) اشاره‌ كرد كه‌ بیشتر از چمپیون‌ با ادبیات‌ فارسی‌ آشنایی‌ داشت‌.

او در سال‌ ۱۸۱۴ داستان‌ «رستم‌ و سهراب‌» را به‌ انگلیسی‌ به‌ نظم‌ درآورد و در ۱۸۳۲ نیز خلاصه‌ای‌ از شاهنامه‌ را در تركیبی‌ از نظم‌ و نثر به‌ همان‌ زبان‌ ترجمه‌ كرد. اتكینسن‌ همانند بسیاری‌ از علاقه‌مندان‌ به‌ ادبیات‌ شرق‌ معتقد بود كه‌ «آثار بزرگ‌ شرقی‌ قابل‌ توجه‌ و از جهات‌ گوناگون‌ نظیر آثار كلاسیك‌ غرب‌اند.» از همین‌ رو، وی‌ به‌ یافتن‌ وجوه‌ تشابه‌ بین‌ شاهنامه‌ و نوشته‌ها و سروده‌های‌ كلاسیك‌ اروپایی‌ پرداخت‌. به‌ عنوان‌ نمونه‌، ابیات‌ زیر از شاهنامه‌ را در وصف‌ زیبایی‌ تهمینه‌ ترجمه‌ كرده‌ و همراه‌ با شرح‌ گسترده‌ای‌ دربارهٔ‌ آثار مشابه‌ شاعرانی‌ چون‌ هومر، ویرژیل‌، آناكرئون‌ و شكسپیر انتشار داده‌ است‌:

چو یك‌ بهره‌ از تیره‌ شب‌ درگذشت‌

شباهنگ‌ برچرخ‌ گردان‌ بگشت‌

سخن‌ گفتن‌ آمد نهفته‌ به‌ راز

در خوابگه‌ نرم‌ كردند باز

یكی‌ بنده‌ شمعی‌ معنبر به‌ دست‌

خرامان‌ بیامد به‌ بالین‌ مست‌

پس‌ پرده‌ اندر یكی‌ ماهروی‌

چو خورشید تابان‌ پر از رنگ‌ و بوی‌

دو ابرو كمان‌ و دو گیسو كمند

به‌ بالا بكردار سروبلند

روانش‌ خرد بود و تن‌ جان‌ پاك‌

تو گفتی‌ كه‌ بهره‌ ندارد زخاك‌

از او رستم‌ شیردل‌ خیره‌ ماند

بر او برجهان‌ آفرین‌ را بخواند

بپرسید زو گفت‌ نام‌ تو چیست‌

چه‌ جوئی‌ شب‌ تیره‌ كام‌ تو چیست‌؟

چنین‌ داد پاسخ‌ كه‌ تهمینه‌ام‌

تو گوئی‌ كه‌ از غم‌ به‌ دو نیمه‌ام‌

یكی‌ دخت‌ شاه‌ سمنگان‌ منم‌

زپشت‌ هژبر و پلنگان‌ منم‌

به‌ گیتی‌ زخوبان‌ مرا جفت‌ نیست‌

چون‌ من‌ زیرچرخ‌ كبود اندكیست‌

كس‌ از پرده‌ بیرون‌ ندیدی‌ مرا

نه‌ هرگز كس‌ آوا شنیدی‌ مرا

بكردار افسانه‌ از هر كسی‌

شنیدم‌ همی‌ داستانت‌ بسی‌

One watch had passed, and still sweet slumber shed

Its magic power around the hero;s head

When forth Tahmineh came --a damsel held

An amber taper, which the gloom dispelled,

And Near his Pillow stood; in beauty bright,

The monarch;s daughter struck his wondering sight.

Clear as the moon in glowing charms arrayed,

Her Winning eyes the light of heaven displayd;

Her cypress form entranced the gazer;s view,

Her waving curls the heart, resistless, drew.

Her eyebrows like the Archer;s bended bow;

Her ringlets, snares; her cheek, the rose;s glow,

Mixed with the lily-from her ear-tips hung

Rings rich and glittering, star-like; and her tongue,

And lips, all sugared sweetness-pearls the white Sparkled within a mouth formed to beguile.

Her Presence dimmed the stars, and breathing round Fragrance and Joy. She scarcely touched the ground.

So light her step, so graceful-every part Perfect, and suited to her spotless heart.

Rustem. Surprised, the gentle maid addressed,

And asked what lovely stranger broke his rest.

"What is thy name?" he said - "what dost thou seek Amidst the gloom of night? Fair vision, speak!"

"O thou." she softly sigh;d, "of matchless fame!

With pity hear, Tahmineh is my name!

The pangs of love my anxious heart employ, and flattering promise long-expected joy;

No Curious eye has yet these features seen,

My voice unheard, beyound the sacred screen.

How often have I listened with amaze

To thy great deeds, enamoured of thy praise;



همچنین مشاهده کنید