چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا

نقد و امر سیاسی


نقد و امر سیاسی

عنوان این بحث «نقد و امر سیاسی» است براساس این عنوان, بحث را با مفهوم «دلوزی» نقد آغاز می کنم و با اشاره به مفهوم امر سیاسی نزد دلوز به پایان می برم سیری از «نقد» به «امرِ سیاسی» ترکیبِ عطفی مندرج در عنوان, بیانگرِ این سیر است

عنوان این بحث «نقد و امر سیاسی» است. براساس این عنوان، بحث را با مفهوم «دلوزی» نقد آغاز می‌کنم و با اشاره به مفهوم امر سیاسی نزد دلوز به پایان می‌برم. سیری از «نقد» به «امرِ سیاسی»: ترکیبِ عطفی مندرج در عنوان، بیانگرِ این سیر است.

دلوز از «نیچه و فلسفه» (۱۹۶۲) به بعد در آثار خود مدام به شیوه‌های مختلف تاکید می‌ورزد که نقد باید ایجابی باشد، یعنی ضمن متزلزل‌کردن و انحلالِ موضوعِ نقد، امر دیگری را آشکار کند، امری که تکوین موضوع نقد را ممکن کرده است. به بیان دقیق‌تر، نقد باید تکوینی دوگانه را نشان دهد: تکوین موضوعِ نقد و تکوین امری که تکوین موضوع نقد را ممکن کرده است.

این برداشت از نقد برداشتی «پساکانتی» است و سابقه آن به کسانی چون «فیشته» و «سالومون مایمون» باز می‌گردد. با رجوع به مفهوم «استنتاج تکوینی» نزد فیشته می‌توان نخستین گام را برای نزدیک شدن به این مفهوم از نقد برداشت: فیشته برای «تکمیل» پروژه انتقادی کانت سیری تکوینی را از اگوی استعلایی کانت آغاز می‌کند، یعنی با مبنا قرار دادن اگوی استعلایی و با استناد به شرایطی که برای تبیین امکان «خودآگاهی» ضروری‌اند به استنتاجِ مقولات می‌پردازد، آغازگاهِ این استنتاج پایانِ استنتاج استعلایی کانت و منطقِ آن فرآیندی است که نزد هگل و در قالب دیالکتیک به کمال می‌رسد. اما دلوز در صورت‌بندی نقد به شیوه پساکانتی نه از فیشته بلکه از مایمون پیروی کرده است. استنتاج تکوینی در واقع پاسخ به مساله‌ای است که مایمون مساله اصلی نقد عقل محض کانت معرفی کرده و استنتاج استعلایی کانت را پاسخی ناکافی به آن تلقی کرده است. در واقع تمایز مایمون از فیشته در منطقِ متفاوتِ استنتاج تکوینی او نهفته است: منطق دیفرانسیل.

برای رسیدن به درکی از این منطق و در نتیجه فهمِ حرکتِ انتقادی دلوز به‌منزله پیگیری تکوین دوگانه‌ای که بدان اشارت رفت، می‌توان به پیش‌گفتاری که دلوز بر کتاب critique et clinique نوشته است مراجعه کرد، با این قید که این پیشگفتار را شرحی موجز از شیوه نقد زبان به شمار آوریم. اگر این خوانش را روا بدانیم،

بر اساس آنچه گفتیم این متن باید تکوین زبان و تکوین امرِ دیگری را که تکوین زبان را ممکن کرده است روشن کند.

دلوز پیشگفتار خود را با اشاره به تعبیر «پروست» از کنش نوشتن آغاز می‌کند: نویسنده زبانی جدید در زبان خلق می‌کند. خلقِ زبانِ جدید در زبان واداشتنِ زبان به هذیان‌گویی ا‌ست: با خلقِ زبانی جدید در زبان کلِ زبان به سوی حدی «نانحوی» (asyntaxique) یا «ناگرامری» (agrammatical) میل می‌کند. این حد (limite) عبارت است از منظره‌ها و اصواتی غیرزبانی که فقط از خود زبان می‌توانند مشتق شوند.

برای درک این اشاراتِ معماآمیز از دو واسطه‌ می‌توان کمک گرفت که در پیوند با یکدیگر ربطِ این اشارات را با برداشتِ دلوزی از نقد آشکار خواهند کرد. واسطه نخست برداشتِ اکسیوماتیک از زبان است. زبان به ‌منزله دستگاهی اکسیوماتیک نظامی است از قضایای بنیادین و قضایایی که از قضایای بنیادین بر اساس قواعدِ «انتاجِ» خاص این نظام به دست می‌آید. بنابراین قضیه‌ای مانند p قضیه‌ای متعلق به زبان L است. اگر یکی از قضایای بنیادینL باشد یا براساس قواعد انتاج L از قضایای بنیادین این زبان قابل استنتاج باشد (این شرط برگرفته از کتاب «سوزان هاک» با عنوان «فلسفه منطق» است، ترجمه «سید‌محمدعلی حجتی» انتشارات «طه»). واسطه دوم: قضیه‌ گودل. بر اساس این قضیه، در هر دستگاهِ اکسیوماتیک و با استفاده از قواعدِ نحوی آن دستگاه می‌توان قضیه‌ای ساخت که صادق باشد اما در آن دستگاه قابل اثبات نباشد. با استفاده از شکلِ تعمیم‌یافته قضیه گودل به دست کواین، می‌توان گفت هر زبان مانند L در بردارنده قضیه‌ای مانند q است که مطابق قواعد نحوی L ساخته شده است («از نظر گرامری درست است»)، اما قضیه‌‌ای در L نیست، یعنی شرط هاک را برآورده نمی‌کند.

هذیانی که دلوز از آن سخن می‌گوید مانند قضیه q عمل می‌کند. مثالی از هذیانی اینچنین را او در یکی از مقالات کتاب critique et clinique بررسی می‌کند: مقاله‌ای با عنوان «Bartelby, ou la Formule» درباره داستان کوتاهِ «بارتلبی محرر» نوشته هرمان ملویل. دلوز تصریح می‌کند که فرمولِ «ترجیح می‌دهم که نه» از نظر گرامری درست است، اما قضیه‌ای در زبان نیست: این فرمول شرطِ پروستی کنشِ نوشتن را برآورده می‌کند، هذیانی تمام‌عیار. در مواردی از این دست با قضایایی مواجهیم که براساس قواعدِ دستگاهی اکسیوماتیک ساخته شده‌اند و درستی‌شان «قابل مشاهده» است، اما در دستگاه قابل اثبات نیستند. آنچه «مشاهده» می‌شود: منظره‌ها و اصواتی غیرزبانی، رویدادهایی که قضیه/ناقضیه «بیانگر» آن است، رویدادهایی در مرزهای زبان. اما منظور از رویداد چیست؟ پاسخ به این پرسش خطوطِ کلی منطق دیفرانسیل و به تبع آن نقد تکوینی دلوز را ترسیم می‌کند.

رویداد دگردیسی (métamorphose) تعینی به تعینی دیگر است: این دگردیسی با بی‌نهایت کوچک‌شدنِ تفاوت این دو تعین رخ می‌دهد، هنگامی که دو تعین بی‌نهایت کوچک شوند، نسبتِ آنها به حدی معین نزدیک می‌شود. نکته مهم این است که این حدِ معین در عینِ اینکه به شیوه‌ای که دیدیم مشتق می‌شود اما خود «قاعده» سلسله تعین‌هاست. (این متامورفوز را باید به معنایی کافکایی –دست‌کم کافکا به روایت دلوز- فهمید و به بُعد humoristique [≈طنزآمیز] آن توجه کرد. نمونه‌ای دیگر از این متاموفوز را در برخی از تابلوهای مگریت می‌توان دید، از جمله: تابلویی با عنوانِ حیرت‌انگیزِ l’explication و همچنین سلسله‌ تابلوهایی با عنوانِ La magie noire که نشان می‌دهند متامورموز حرکتی نه عَرَضی‌ و نه جوهری، بلکه هستی‌شناختی است. نکته دیگر اینکه: humour در منطق دیفرانسیل هم‌سنگِ ironie در منطق دیالکتیک است).

به کجا رسیده‌ایم: منطقِ دیفرانسیل منطقِ تکوین قضیه گودل است و قضیه گودل به منزله قضیه‌ای که در دستگاه اصل موضوعی قابل اثبات نیست، الزامی برای تغییر در اصول موضوعه فراهم می‌آورد. یعنی منطق دیفرانسیل در مقام منطق استنتاج تکوینی (به‌خاطر داریم که نقد دلوزی قرار بود استنتاجی تکوینی باشد!)، تکوین زبان به‌منزله دستگاهی اکسیوماتیک را نشان می‌دهد، آن‌هم با نشان دادن تکوین امری که خود مبنای تکوین زبان به منزله دستگاهی اکسیوماتیک است (قضیه گودل یا «هذیان» به تعبیر دلوز): و این چیزی نیست جز همان تکوین دوگانه‌ای که نقد دلوزی را تعقیب آن اعلام کردیم.

ذکرِ مثالی که دلوز در بخشی از گفت‌وگوی موسوم به «الفبای ژیل دلوز» با «کلر پارنه» می‌زند، هم نمونه‌ای ملموس از نقد بدین معنا فراهم می‌آورد و هم ارتباط این مفهوم از نقد را با امر سیاسی روشن می‌کند. در واقع، هدف دلوز از ذکر این مثال روشن کردنِ منظورِ خود از

jurisprudence [«رویه قضایی»] و نشان ‌دادن کارکرد سیاسی آن است. دلوز در بخشی از این گفت‌وگو با عنوان G comme Gauche[چیزی شبیه: «چ مثل چپ»] برای ترسیم خطوط برداشت خود از کنش سیاسی به مفهوم «رویه قضایی» توسل می‌جوید. این مفهوم به شکلی که دلوز به کار می‌برد نه چندان به «مجموع آرای محاکم» (یا «روش یکسانی که محاکم در باب یکی از مسایل حقوقی در پیش می‌گیرند و رای راجع به این مساله چندان تکرار می‌شود که می‌توان گفت هرگاه آن محاکم با دعوایی مشابه روبه‌رو شوند همان تصمیم را خواهند گرفت») بلکه به «فعالیتِ» حقوقی اشاره می‌کند: «اتفاقی» که طی مواجهه و برخورد «قانون» با «واقعیت» می‌افتد (این نکته و مثالی که از دلوز نقل خواهد شد نشان می‌دهد که در ترجمه متن‌هایی که دلوز این واژه را برای توضیح برداشت خود از سیاست به کار برده است، معادل‌هایی چون «علم حقوق»، «حقوق» یا «فلسفه حقوق» کاملا پرت و بی‌ربط‌اند). دلوز مثال می‌زند: پرونده‌ای مربوط به دعوای یک راننده تاکسی و مسافری که اصرار دارد درون تاکسی سیگار بکشد.

وکیل مسافر برای دفاع از موکل خود «استدلالی» با این مضمون اقامه می‌‌کند: تاکسی فضایی است که مسافر برای مدتی کوتاه اجاره می‌کند، بنابراین او در مقام «مستاجر» مالک منافع عین مستاجره است، سیگار کشیدن نیز یکی از همین موارد انتفاع است و راننده تاکسی نمی‌تواند مانع سیگار کشیدن مسافر شود، همان‌گونه که هیچ موجری نمی‌تواند مانع سیگارکشیدن مستاجر خود در آپارتمان اجاره‌ای شود. در این مثال، که خالی از طنز (humour) هم نیست، نباید روی اعتبار صوری استدلال متمرکز شد و موارد ناقض را در نظر آورد و قیاسِ وکیل را مع‌الفارق معرفی کرد. آنچه از نظر دلوز اهمیت دارد، نه اعتبار همیشگی حکمی که به نفع مسافر صادر شده (و تبدیل‌شدن‌ا‌ش به «رویه قضایی» به معنای متعارف)، بلکه «اتفاقی» است که افتاده است: دگردیسی تاکسی به «آپارتمان چرخدار». این دگردیسی نمونه‌ای است از رویداد به معنایی که پیشتر از آن سخن گفتیم. به زعم دلوز امر سیاسی نه با وضع قانون (و حذف و طردی که ملازم با آن است)، بلکه در برخورد و مواجهه‌ای که نمونه‌ای از آن را دیدیم رخ می‌دهد. در این مواجهه است که هذیانی شکل می‌گیرد که منظره‌ای را (مانند تابلویی مگریتی، رویدادی همچون متامورفوزِ هویج به بطری، بدن به آسمان یا تاکسی به آپارتمانِ چرخدار) «از خلالِ کلمات و میانِ کلمات» رویت‌پذیر می‌کند.

آنچه ترکیب عطفی نقد و امر سیاسی را موجه جلوه می‌دهد، «رویداد» به همین معناست.

عادل مشایخی