یکشنبه, ۵ اسفند, ۱۴۰۳ / 23 February, 2025
مجله ویستا

تاریخ را قورت بده


تاریخ را قورت بده

کتاب قطور تاریخ معاصرمان را حتی اگر با احتیاط داخل کیفمان می گذاشتیم و هفته ای یکبار آن را از خانه به مدرسه می بردیم, بازهم ورق ورق می شد و جلد روغنی اش ترک برمی داشت

کتاب قطور تاریخ معاصرمان را حتی اگر با احتیاط داخل کیفمان می‌گذاشتیم و هفته‌ای یکبار آن را از خانه به مدرسه می‌بردیم، بازهم ورق ورق می‌شد و جلد روغنی‌اش ترک برمی‌داشت. بچه‌ها می‌گفتند وقتی کتاب در عرض ۹ ماه به این روز می‌افتد، پس حتما مغز هم که وقایع تاریخی به زور به خوردش می‌رود در طول سال دیدنی است؛ آنها با خنده می‌گفتند که مغزشان از دست تاریخ چروک می‌خورد و پلاسیده می‌شود.

معلم‌مان تلاش زیادی می‌کرد تا بچه‌ها را به تاریخ علاقه‌مند کند، اما هر چه سعی می‌کرد کمتر نتیجه می‌گرفت. بچه‌ها از چشم‌های او می‌خواندند که خودش هم تاریخ را دوست ندارد و از سر اجبار کلمات را پشت سر هم می‌چیند و درس هفته را تمام می‌کند. امتحان‌های کلاسی و نیم‌ترم و آخر ترم هم حکایت خودش را داشت. آن روزها چانه‌زنی بر سر کم‌کردن حجم کتاب تاریخ وقت زیادی از کلاس می‌گرفت و نتیجه آن همه چانه زدن می‌شد این جمله معروف معلم که بچه‌ها آن را از بر بودند: اگر فکر می‌کنید حجم کتاب زیاد است و آن را نمی‌فهمید، ورق‌های کتاب را بکنید و بیندازید دور اما بدانید که از همه جای کتاب سوال داریم.

ماجرای ما و کتاب هزار و چند صفحه‌ای تاریخ معاصر هر طور بود گذشت اما بچه‌های بعد از ما و بچه‌های بعد از آنها هم گرفتار این تاریخ خشک و نافهم شدند. تاریخی که به ما و به نسل بعد از ما یاد می‌دادند ملغمه‌ای از اسامی ناآشنا بود که همیشه با هم در جنگ بودند و گاهی آنها به سرزمین همسایه تجاوز می‌کردند و گاهی هم همسایه‌ها به سرزمین آنها.

اصلا صفحات تاریخ ما پر از خون بود، آن هم خون آدم‌هایی که نویسنده کتاب گاهی آنها را خائن به ملت معرفی می‌کرد و گاهی خادم. بعضی وقت‌ها ما به این فکر می‌کردیم که چرا بین نیاکان ما آنقدر آدم‌های خوب کم هستند و آدم‌هایی که به بدی یاد می‌شوند چرا تا این حد زیاد؟

بعد فکر کردیم شاید نویسنده کتاب، بد قضاوت کرده و وقایع را وارونه دیده برای همین آدم‌های خوب و بد را با هم اشتباه گرفته است. ما دوست داشتیم وقتی تاریخ می‌خواندیم به نیاکان و گذشتگانمان افتخار کنیم و کلاس را با حس غرور که بعدها فهمیدیم اسمش غرور ملی است تمام کنیم اما کلاس تاریخ ما را ارضا نمی‌کرد.

مشکل از جای دیگر هم بود. معلم ما تاریخ را خوب درس نمی‌داد یعنی طوطی‌وار از روی کتاب می‌گفت و می‌رفت بدون آن‌که حرف‌هایش گوشه ذهنمان را قلقلک دهد و ما را به تفکر در گذشته وادار کند. این حس بیشتر از همه اذیتمان می‌کرد برای همین نمی‌دانستیم چرا باید تاریخ بخوانیم و اصلا تاریخ به چه دردمان می‌خورد.

اما حالا که بزرگ شده‌ایم و تاریخ را آن‌گونه که دلمان می‌خواهد می‌خوانیم، فهمیده‌ایم که تاریخ به تار و پود وجود و زندگی‌مان بافته شده و برخلاف زمان دانش‌آموزی‌مان که فکر می‌کردیم تاریخ برای کسی نان و آب نمی‌شود حالا می‌دانیم که مهم‌ترین کارکرد تاریخ رساندن انسان‌ها به خودآگاهی است، اگر بتواند انسان‌ها را به اندیشیدن وادار کند.

استادانی که تاریخ را با این نگاه تدریس می‌کنند، اذعان دارند که علت بی‌علاقگی بچه‌ها در مدرسه و دبیرستان به تاریخ به نوع ارائه مطالب برمی‌گردد. یعنی تاریخ طوری برایشان تدریس می‌شود که آنها فکر می‌کنند تاریخ مشتی وقایع بی‌سر و ته است که به دردی هم نمی‌خورد اما این نهایت مظلومیت تاریخ است.

از نگاه آنها معلم چه در مدرسه و چه در دانشگاه باید طوری وقایع تاریخی را بیان کند که ذهن بچه‌ها به این سمت برود که این آمدن‌ها و رفتن‌های نسل‌ها چه معنایی داشته؟ و وقتی این سوال در ذهن‌ها ایجاد شود بچه‌ها می‌فهمند که فلسفه وجودی انسان در تاریخ نهفته است.

شاید تاریخ یک ملت بهترین وسیله برای برانگیختن حس وحدت و یکدلی نیز باشد مخصوصا در زمان‌هایی که یک ملت دچار بحران شده است. در زمان‌های قدیم مردمی که مشتاقانه در مجالس نقالی شرکت می‌کردند و گوش به حماسه‌های پر آب و تاب ملی می‌سپردند آنچنان از غرور ملی لبریز می‌شدند که برای هر نوع جانفشانی آماده بودند چون از زبان نقال می‌شنیدند که نیاکانشان چطور برای حفظ این آب و خاک از جان مایه گذاشته‌اند.

حالا معلم‌ها و استادان می‌توانند در کلاس، نقش همان نقالان را بازی کنند و با زبان بی‌زبانی به آنها که پای درسشان نشسته‌اند بگویند که تاریخ نه اتفاقی جدا از انسان‌ها که زاییده عملکرد آنها در شرایط مختلف است، همان وقایعی که از دل آنها می‌توان حس همبستگی اجتماعی، علاقه‌مندی به آب و خاک، عدالتخواهی و حقیقت‌پرستی را بیرون کشید.

مریم خباز