سه شنبه, ۱۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 4 February, 2025
مجله ویستا

مگر خداوند به ساز او گوش دهد


مگر خداوند به ساز او گوش دهد

تحلیلی جامعه شناسانه از «هنر زیبای گوش دادن»

به یاد دارم ۴۰ سال پیش، هنگامی که دوره کارشناسی ارشد را می‌گذراندم در مجله‌یی نسبتا عمومی- نیمه‌دانشگاهی و به زبان انگلیسی به مقاله‌یی برخوردم که عنوانش همواره برایم برانگیزاننده و هشداردهنده بود: هنر زیبای گوش دادن. در حقیقت، عنوان مقاله به تنهایی برایم جالب توجه بود و پیام‌های ناگفته بسیاری داشت. بدیهی است متن مقاله هم خواندنی و آگاهی دهنده بود. خواهی نخواهی به مطالعه و ترجمه آن پرداختم. اما به دلایل گوناگون به چاپ سپرده نشد.

اکنون درست ۴۰ سال (یابیشتر) از آن زمان می‌گذرد ولی همچنان پژواک آن عنوان در گوشم زنگ می‌زند. باری خاطره آن مقاله را گاه و بی گاه با دوستان نقل کرده‌ام. حال، آیا تشویق بعضی از دوستان یا خاصیت رمزآلودگی و اسطوره‌چلگی بود که سرانجام مرا برانگیخت تا پس از این مدت طولانی به بازنمایی آن اندیشه بپردازم. اما در اثر مرور زمان و به دلیل جابه‌جایی‌های مکرر محل سکونت، دیگر نه اصل مقاله و نه دست‌نویس ترجمه را در اختیار داشتم. چیزی که هست عنوان برانگیزاننده آن نه فقط از یادم نمی‌رود که همواره پیام نهفته آن در خاطرم بیشتر و بیشتر موج می‌زند. شاید واقعه دیگری هم محرک این قلم شد، و آن اینکه به تازگی تفرجی در گلزار مثنوی مولوی (یا به گفته آن بزرگ‌مرد، در «جزیره مثنوی») می‌کردم و در دفتر ششم آن اثر گرانسنگ به این بیت رسیدم که: آدمی فربه شود از راه گوش / جانور فربه شود از حلق و نوش. بدیهی است پیام‌هایی که در قالب شعری است، بر آدمی تاثیر دیگری دارد. ما هم از آنجایی که به دلایل تاریخی، آدم‌های هیجان‌زده و احساساتی هستیم، شعر از جهت بیان احساسی آن، تار و پود «عاطفی» ما را زودتر به لرزه درمی‌آورد ولی به نظر می‌رسد تا این اندازه در ژرفای لایه‌های «ادراکی» ما اثر نمی‌گذارد و از این رو به درونه زندگی تجربی یا تجربه زیسته ما چندان نفوذ نمی‌کند. شاید نیاز به یادآوری نباشد که «شنیدن» و «گوش دادن» به یقین معنای متفاوتی دارند و در زبان‌های مختلف نیز واژه‌های متفاوتی را گرفته‌اند. شنوایی، استعدادی طبیعی و فیزیکی است و پرورش آن هم نیاز به تمهیدات طبیعی دارد. ولی گوش دادن، یک کنش یا رابطه اجتماعی است و پرورش و اصلاح آن تابع شرایط و نیروهای اجتماعی است.

گوش دادن از سوی انسان‌ها، کیفیتی اجتماعی است؛ عملی ارادی و گزینشی است و از فضایل بزرگ انسانی به شمار می‌آید. ما به گفته دیگران گوش می‌دهیم و با استفاده از قوه تشخیص و تمییز خودمان همه آن یا بخشی از آن را می‌پذیریم یا به کلی آن را رد می‌کنیم. این قوه تشخیص و تمییز که نشانه‌یی از بلوغ نسبی فکری ما است، مبتنی بر معیارهایی است که داریم و باید داشته باشیم و همواره آنها را ارزیابی و سبک، سنگین می‌کنیم تا بتوانیم داوری واقع‌بینانه‌تر و اخلاقی‌تری داشته باشیم. مسلما این معیارها هم صرفا شخصی و دل‌بخواهی نیستند و قاعدتا باید در محضر اهل نظر قابل دفاع باشند.

از اصل موضوع دور نشویم. کسانی مانند من که جامعه‌شناسی خوانده‌اند، گوش دادن را به منزله رابطه‌یی اجتماعی نیز مورد توجه قرار می‌دهند. رابطه اجتماعی ماهیتا نمی‌تواند یکسویه باشد. معمولا رابطه اجتماعی، غیر از اینکه بر پایه ارزش‌ها و هنجارهای پذیرفته‌شده‌یی شکل و جهت می‌گیرد و معنا پیدا می‌کند، خود به گونه‌یی متاثر از آرمان‌ها و دیدگاه‌های اجتماعی ما نیز هست. به هر حال، گوش دادن به منزله رابطه‌یی اجتماعی را می‌توان در سه سطح تحلیل کلان، متوسط و خُرد بررسی کرد.

در سطح کلان اجتماعی و ساختاری، ممکن است رابطه اجتماعی گوش دادن را به صورت زیرمجموعه‌یی از مقوله دموکراسی بررسی کرد. مبانی فکری دموکراسی، که از خواست‌های بزرگ دنیای جدید است، از عناصر و مولفه‌های گوناگونی تشکیل می‌یابد. «آزادی بیان» یکی از شناخته‌شده‌ترین این مولفه‌هاست. اتفاقا آزادی بیان هم یکسویه نیست. معنای آزادی بیان، این نیست که آدم به کویر یا به قله کوه برود و در تنهایی خود هر چه دل تنگش می‌خواهد فریاد بزند. سر در چاه کردن و راز دل را خالی کردن، ممکن است از دیدگاه روانشناختی و تسکین عصبی، سودبخش باشد ولی ربطی به آزادی بیان ندارد. گفتن همزاد شنفتن است، و سخن گفتن در یک رابطه تعاملی و متقابل، معنا پیدا می‌کند، که یکی می‌گوید و دیگری هم گوش می‌دهد. پس اگر آزادی بیان، جزیی یا نمودی از مردم‌سالاری است، مشروط بر این است که مخاطبی و شنونده‌یی وجود داشته باشد و سخن شما را گوش دهد. بنا بر این، گوش دادن، نمودی از دموکراسی و مردم‌سالاری است و شاید در تحقق مردم‌سالاری، جایگاهی مهم تر از آزادی بیان داشته باشد.

لوی‌اشتراوس که از پیشکسوتان مکتب ساختاری‌گرایی بود، تقابل‌های دوتایی را شالوده ساختاری‌اندیشیدن می‌دانست و معتقد بود ذهن ما بر شالوده این تقابل‌های دوتایی، مثل روز/ شب، فرهنگ/ طبیعت، زبان/ معنا و مانند اینها شکل گرفته و امور را بر این پایه، تفسیر می‌کند و می‌فهمد. از قضا گفتن/ شنفتن را هم می‌توان در همین راستا مطرح کرد. اما، پسا- ساختارگرایان منتقد باور دارند در این اندیشه تقابل‌های دوتایی، نوعی رابطه سرکوب‌گری غالب و مغلوب نهفته است. اگر حرف آنها تا اندازه‌یی درست یا حداقل قابل تامل بدانیم، آیا در تقابل گفتن/ شنفتن هم همین راز نهفته است، و یکی غالب است و دیگری مغلوب؟ آیا آنچه من می‌گویم تو «باید» گوش دهی و آنطور معنا کنی که من می‌خواهم؟ و آیا من نمی‌توانم همین انتظار «بایدی» را از تو داشته باشم؟ خواننده هوشمند به خوبی می‌داند که آزادی بیان به شرطی نمودی از مردم‌سالاری است که مخاطب با اراده و با معیارهایی که با عقل سلیم مغایرت نداشته و به اصطلاح فرآیند جامعه‌پذیری را گذرانده است گوش دهد و معنا کند. بطور خلاصه، به همان اندازه که آزادی بیان تابع معیارهایی منطقی و جمعی است، گوش دادن نیز از همین منطق پیروی می‌کند. شاید هم بتوان گفت بین سخن گفتن و گوش دادن، در حقیقت رابطه غالب و مغلوب وجود ندارد (یا نباید وجود داشته باشد!)، اما اگر گزافه‌گویی نباشد گوش دادن، بستر تداوم سخن گفتن و ارتباط است. یعنی چنین به نظر می‌رسد که گوش دادن به سخن دیگران عاملی بنیادی در استقرار و تداوم رابطه مردم‌سالارانه است.

و اما در سطح متوسط، شاید بتوان باز هم به همان فضایی برگشت که در سطرهای نخستین این بحث آمد. آن چهل سال پیش که من دانشجو به این مقاله و مقوله برخوردم، پیام منطقی‌اش این بود که گوش دادن از هنرهای ظریف مدیریت است. همانطور که گفته شد، سخن دیگران از منبع ذهن و اندیشه آنها سرچشمه می‌گیرد. از آنجا که سخن، اندیشه جان گرفته است، گوش دادن به سخن دیگران، ما را از تراوش‌های اندیشه دیگران برخوردار می‌کند که آدمی فربه شود از راه گوش. مولوی بزرگ، در جای‌‌جای اثر گرانقدر خود از فضیلت گوش دادن یاد می‌کند، گوش چون نافذ بود دیده شود! البته در سطح میانی، این فقط در دنیای مدیریت نیست که گوش دادن، مورد تاکید قرار می‌گیرد. در سطوح و لایه‌های دیگر زندگی اجتماعی نیز می‌توان به اهمیت آن پی برد. واژه و مفهوم آنومی و بی‌هنجاری را که همواره با نام دورکیم شنیده‌ایم و به گفته‌اش گوش داده‌ایم، قابل توجه است. در فضای آنومیک یا بی‌هنجاری، اعتماد مردم نسبت به هم سست می‌شود و بنا بر این گوش دادن به حرف دیگران هم در درجه دوم اهمیت قرار می‌گیرد. در واقع قانون‌گریزی، یعنی گوش ندادن و بی‌اعتنایی به منادی قانون و نظم. اینکه آیا فضای بی اعتمادی است که گوش دادن را به بی اعتنایی می‌کشاند، یا گوش ندادن است که بی اعتمادی می‌آورد، با پارادوکس «اول مرغ به وجود آمد یا تخم مرغ؟» منطبق نیست. اعتماد و گوش دادن، رابطه متقابل و دوسویه دارند. کلید گسترش اعتماد، عمدتا در دست بالادستی‌هاست. اعتماد، مولفه‌یی از سرمایه اجتماعی است و تقویت سرمایه اجتماعی در دست کسانی است که تواناتر هستند. گوش دادن هم از این اصل مستثنی نیست.

و سرانجام به گوش دادن در سطح خُرد می‌نگریم، که لابد بیشتر به صورت رفتاری فردی مورد بحث قرار می‌گیرد. شاید بتوان این قسمت را با این سوال شروع کرد که چه کسانی به سخن دیگران گوش می‌دهند و چه کسانی گوش نمی‌دهند؟ یکی از نکات ظریف که می‌توان مطرح کرد اینکه اروپا، پس از جنبش رنسانس و با برخورداری از اندیشه بزرگانی چون کانت، هگل و دیگران، به یکی از دستاوردهایش که بینش فردگرایی (ایندیویدوالیسم) است رسید، همان که ما گاهی به آن توجه کمتری داریم و یا حتی آن را بی‌پروا می‌کوبیم. گاهی هم ایندیویدوالیسم را از محصولات سرمایه‌داری می‌دانیم و نمود فردگرایی را با تاکید آن بر محاسبه و نفع شخصی در نظر می‌گیریم. ولی فردگرایی، نوعی جهان‌بینی یا بینش فلسفی است که با تفرد و خود محوری و خودمداری فرق اساسی دارد. تفرد و خودمحوری نشانه خامی و سبکسری است. ما معمولا تفرد را با فردگرایی فلسفی و منطقی یکسان می‌انگاریم، در حالی که چنین نیست. فردگرایی، یعنی آنچه خود نمی‌پسندی بر دیگران مپسند. و این نباید در حد حرف و پند و اندرز محدود بماند، بلکه باید در عالم عمل و کنش اجتماعی نیز نمود پیدا کند. اگر من حرفی دارم که می‌خواهم دیگران گوش دهند، دیگران هم همین خواست را دارند. هنگامی که دیگران از گوش دادن به سخن من ابا دارند، اگر سخن من یاوه و هذیان نباشد، ممکن است ریشه در این داشته باشد که من پیش از این از گوش دادن به سخن دیگران ابا داشته‌ام. اگر من می‌خواهم دیگران به سخن من گوش دهند، بدیهی و روشن است که نخست باید بتوانم بطور جدی و صادقانه سخن دیگران را گوش دهم (نه فقط بشنوم).

در حالی که آدم تفردجوی یا خودمدار، دیگران را نه می‌بیند و نه می‌شنود. اما فردگرا می‌داند همانطور که دوست دارد یا نیاز دارد دیگران به حرفش گوش دهند و به او بی اعتنایی نکنند، دیگران هم همینطور هستند. این خود محوران سخت‌جان هستند که می‌خواهند هرچه می‌گویند دیگران گوش دهند، ولی خود را ملزم به گوش دادن به حرف دیگران نمی‌کنند. در اینجا هم به یاد داستان معروف پیر چنگی مولانا افتادم که چون آن چنگ زن، پیر و فرتوت شد و چنگش هم فرسوده و بدصدا شد، کسی به نوای او گوش نمی‌داد، به گورستان رفت و به اعتراض یا التماس، خداوند را مخاطب قرار داد که «چنگ بهر تو زنم، کان توام»؛ تا مگر خداوند به ساز او گوش دهد!

بنابراین گوش دادن به سخن دیگران یکی از مبانی بنیادی سامان اجتماعی است. اشاره می‌کنیم که گوش دادن به گفته دیگران، فقط یک سفارش اخلاقی نیست، بلکه نشانه‌یی از بلوغ اجتماعی نیز هست. بی‌تردید منظور مولانا از فربه شدن انسان به وسیله گوش، فربه شدن آگاهی است، فربه شدن عقلانیت و اندیشگی است. رابطه زبانی یا به گفته هابرماس، کنش ارتباطی (مبتنی بر عقلانیت ارتباطی)، زمانی تحقق می‌یابد که گفت و شنود (اینجا یعنی گوش دادن) بطور پویا، متقابل و برابر صورت پذیرد. برابری، فقط در توزیع درآمد و ثروت مصداق پیدا نمی‌کند. برابری در حقوق، عامِ بر برابری در سایر جنبه‌هاست. و رابطه گفت و شنود هم زیرمجموعه همین اصل است. از سوی دیگر، رابطه زبانی، به دلیل نقش زبان در روابط اجتماعی، شالوده سایر رابطه‌های اجتماعی است. رابطه زبانی، هنگامی برقرار می‌شود که سخنی گفته شود و گوشی آن را بشنود و بر آن بیندیشد و اگر طرف مقابل گوش ندهد گویی اجازه نمی‌دهد رابطه اجتماعی برقرار شود.

دکتر فرهنگ ارشاد

استاد جامعه‌شناسی دانشگاه چمران