جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

سینمایی که «اندیشه» می آفریند


سینمایی که «اندیشه» می آفریند

با رخدادهای تاریخی و اجتماعی مدرن و پدیدار شدن قلمروهای جدید, این امکان به وجود آمد تا فلسفه ادبیات و هنر جایگزین متافیزیک شوند اکنون هنر و ادبیات همانند فلسفه در جست وجوی گسترده تر ساختن مرزهای تجربی و نظری خویش هستند و آنچه در این میان بیش از هر چیز جلوه یی بارز دارد, مسائل انسان روزمره است

با رخدادهای تاریخی و اجتماعی مدرن و پدیدار شدن قلمروهای جدید، این امکان به وجود آمد تا فلسفه ادبیات و هنر جایگزین متافیزیک شوند. اکنون هنر و ادبیات همانند فلسفه در جست‌وجوی گسترده‌تر ساختن مرزهای تجربی و نظری خویش‌ هستند و آنچه در این میان بیش از هر چیز جلوه‌یی بارز دارد، مسائل انسان روزمره است. شاید مهم‌ترین ویژگی مدرنیته، خارج کردن انسان از مدار فلسفه‌های کلی و متافیزیکی است. اینک انسان و موقعیت او، موضوع بررسی فلسفه است. به بیانی «فلسفه» دیگر عرصه‌یی جدا از انسان و دغدغه‌ها و مسائل روزمره آن نیست. اوج این انسان‌محوری را می‌توان در فلسفه اگزیستانسیالیسم دید. شیوه اندیشه‌یی که نه تنها مکاتب فلسفی دیگر را تحت تاثیر خود قرار می‌دهد و به این ‌ترتیب باعث شکل گرفتن دیدگاه‌های نوین می‌شود، بلکه دامنه نفوذش به ادبیات و هنر نیز گسترش می‌یابد زیرا خود نیز برآمده از شرایط نابسامان سرگشتگی انسان بود؛ انسانی رها شده از سلطه متافیزیک و مستاصل در برابر هویت منتشر خویش...

در چنین شرایطی به محض تحلیل و بررسی این بی‌هویتی توسط فلسفه‌، با قلمرو ادبی و هنری‌ای مواجه می‌شویم که درصدد ثبت برداشت‌های خود از دستاوردهای این بررسی است و این در حالی است که همه این بررسی‌ها در فضایی خارج از حوزه قدرت رسمی انجام می‌شوند که در مقایسه با این «قدرت رسمی»، فضا- موقعیتی نسبتا حاشیه‌یی است؛ جا- وضعیتی روشنگرانه که قبل از هر چیز برای بیان شرایط اجتماعی غیردموکراتیک و بازدارنده، به منزله ابزارهایی انتقادی عمل می‌کنند: تبیین شرایط زیستی انسان‌هایی که تحت سیطره انواع ابزارهای فشار قدرت حاکمه، مهم‌ترین ویژگی‌شان، امکان برساختن هویت خویش از راه انتقاد است زیرا عصر مدرن را آگاهی هستی‌شناسانه‌یی همراهی می‌کند که جدا بر این باور است که تنها از راه انتقاد و مشروعیت بخشیدن به کشمکش‌های اجتماعی است که انسان‌های فاقد قدرت می‌توانند خود را از موقعیت حاشیه‌یی بیرون کشند و به حال و روز خود رسمیت بخشند. و در این بین است که سر و کله فلسفه، هنر و ادبیات پیدا می‌شود، درست در میانه کشمکش‌های قلمرو روزمره. در اینجا صرف نظر از عرصه کهن «ادبیات»، از بین هنرها، به هنر نسبتا نوین «سینما» برخواهیم خورد؛ هنری که همچون ادبیات، گرایشی اندیشه‌ورزانه دارد. مسلما سخن از سینمای اندیشه است، سینمایی که می‌کوشد مهم‌ترین ویژگی و خواستش نزدیک شدن به قلمرو تامل و اندیشه باشد. بنابراین، بر خلاف فلسفه که تار و پودش مبتنی بر تامل و اندیشه‌ورزی است، این قلمرو تنها زمانی سزاوار نامش خواهد بود که در به تامل درآوردن مخاطب خویش، موفق باشد. در واقع این سینما، تمام هویت خود را از راه این تامل است که به دست می‌آورد. لاجرم، چه بپذیرد یا دست به انکار زند، چیزی را جست‌وجو می‌کند که جزو تجربیات فلسفه است. فرقی هم نمی‌کند که این تاملات خویشاوندی‌هایی با فلسفه‌های اگزیستانسیالیستی داشته باشد یا از فلسفه برگسونی الهام گرفته باشد. در هر حال ناگزیر است سکونتگاه خود را حوالی تجربیات فلسفه‌هایی برپا کند که پیش از او به معضلات بشری یا مسائل وجودی و هستی‌شناسی پرداخته‌‌‌اند. جایی که بتواند با تامل و خلق اندیشه‌یی درآمیزد و به شکلی آبرومندانه از هرگونه عرصه تجاری یا بسته به هر قدرت رسمی برکنار بماند.

اما نکته قابل توجه در این است که هر چند سینمای اندیشه از حیث هستی‌شناسی، ماهیت وجودی‌اش وابسته به وضعیت بشری و موقعیت شکننده و غیرقابل تثبیت آن است، اما به دلیل پیوندش با هنرهای ادبی و موسیقیایی، از این امکان برخوردار است تا موقعیت شکننده وضعیت بشری را به منبعی عظیم برای تولید اثری زیباشناسانه تبدیل ‌سازد و به این ‌ترتیب نسبت به فلسفه‌یی که تنها به کلمات و جهان معنایی وابسته است، از مطلوبیت بیشتر و در نتیجه موقعیت اثرگذاری بیشتری برخوردار شود. آن گونه که گاه ممکن است درباره منشأ خویش به فراموشی دچار شود و بیشتر خود را وامدار ادبیات بداند تا فلسفه‌. آن هم تنها از سر غفلت از این امر که ادبیاتی که خود را به آن مجهز کرده، خود نیز سرشتی فلسفی دارد زیرا یا از سرگشتگی‌های انسان مدرن نیرو می‌گیرد (تمامی شخصیت‌های رمان‌های اگزیستانسیالیستی سارتر) یا از فلسفه‌های هستی‌شناسانه (فی‌المثل برگسونی)؛ همان‌گونه که به عنوان مثال ادبیات پروستی از این منبع فلسفی الهام گرفته است و نیروی چندبعدی و زیباشناسانه «زمان‌» و «فضا» را از آن اخذ کرده است،

فلسفه‌یی که با آگاهی تمام، مصداقش از سینمای اندیشه، سینمای خود‌مدارانه‌یی است که خود را از درون می‌پروراند و تولید می‌کند؛ باور به سینمایی که قادر است توسط عناصر تکنیکی خویش (شیوه فیلمبرداری، زاویه‌بندی دوربین، شیوه مونتاژ و طریق نورپردازی، صداگذاری و غیره) به خلق مفاهیم و اندیشه مورد نیاز خویش نایل شود. اما پرسش این است، آیا چنین موقعیت «خودتالیفی» می‌تواند در عالم سینما واقعیت داشته باشد؟ آیا سینمایی که «اندیشه» می‌آفریند، می‌تواند از هیچ برخاسته باشد: برخاسته از هیچ منزل در جهان اجتماعی؛ بی‌نیاز و پشت کرده به هرگونه پیش‌فهم ذهنی و تاریخی مخاطب...!مسلما پرواضح است که منظورمان از جهان اجتماعی، هستی شبکه‌یی جهانی است که گسست از موقعیت‌های متفاوت و در عین حال انضمامی آن، یا کمترین تعللی درباره این وضعیت، بی‌هیچ تردیدی خوانش و در نتیجه حلقه‌های ارتباط با آن را به تعلیق درخواهد ‌آورد...

زهره روحی