سه شنبه, ۲۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 14 May, 2024
مجله ویستا

هر کاری وقتی داره


هر کاری وقتی داره

بهین باز هم «پشمالو» اخم کرده بود و یک گوشه مزرعه تنها نشسته بود تازه از بس که «نمی خوام، نمی خوام» گفته بود. صداش گرفته بود و نمی تونست خوب «بع، بع» کنه!«پشمالو» بره کوچولوی قشنگیه که …

بهین باز هم «پشمالو» اخم کرده بود و یک گوشه مزرعه تنها نشسته بود تازه از بس که «نمی خوام، نمی خوام» گفته بود. صداش گرفته بود و نمی تونست خوب «بع، بع» کنه!«پشمالو» بره کوچولوی قشنگیه که به همراه خواهرها و برادرها و پدر و مادرش توی یک مزرعه قشنگ زندگی می کنه ولی با همه اون ها فرق داره چون دلش نمی خواد «پشمالو» باشه و از پشم های روی بدنش خوشش نمیاد!پشمالو امروز هم به مامانش گفته بود: این پشم ها باعث سنگینی بدن من شده و من نمی تونم راحت بدوم، به این ور و اون ور برم و بازی کنم، من اصلا اون ها رو نمی خوام، نمی خوام، نمی خوام! و مامانش تصمیم گرفته بود که از صاحب مزرعه بخواد با این که پاییزه و هوا داره سرد می شه ولی پشم های بدن اون رو کوتاه کنه! چون پشمالو هنوز از تصمیم مامان با خبر نشده بود، ناراحت و اخمو یک گوشه کز کرده بود.وقتی مامان و بابا تصمیمشون رو به مزرعه دار گفتن، اون خیلی تعجب کرد اما موقعی که فهمید دیگه چاره ای باقی نمونده، قبول کرد.روزی که قرار بود پشم های «پشمالو» چیده بشه، از خوشحالی نمی دونست چه کار کنه و مدام بالا و پایین می پرید و شادی می کرد. پشم ها که چیده شد، دیگه هیچ کدوم از گوسفندها لازم نبود دنبال «پشمالو» بگردن چون با همه فرق کرده بود و هر جا که بود زود شناخته می شد.روزهای قشنگ پاییز تند و تند می گذشتن و زمستون سرد تو راه بود و پشمالو با این که بعضی روزها خیلی سردش می شد، اما به روی خودش نمی آورد، تا این که با باریدن اولین برف زمستونی یک روز خواهر و برادرهای پشمالو تصمیم گرفتن برن و کمی برف بازی کنن، پشمالو هم با اون ها رفت ولی اولین گوله برف که به بدنش خورد خیلی سردش شد و دیگه نتونست به بازی ادامه بده.پشمالو که خیلی بازی کردن رو دوست داشت ناراحت شد ولی دیگه چاره ای نداشت و از زور سرما مجبور شد تمام زمستون گوشه آغل گوسفندها بمونه و از لذت بردن از زیبایی های برف و بازی های قشنگ هم دیگه خبری نبود.پشمالو حالا به حرف مامان و باباش رسیده بود و فهمیده بود که هر کاری وقتی داره و نباید برای انجام کاری که درست نیست پافشاری کرد.بهار که رسید، کم کم پشم های پشمالو هم بلند شد و حالا دیگه اون قدر پشم های فرفری خودش رو خوب می دونست ...