چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

قهرمان در راه است


قهرمان در راه است

نقدی بر رمان «چه کسی باید افتخار کند»

رمان های بسیاری خارج از تهران به دنیا می آیند و به سرنوشت نامعلومی دچار می شوند. شاید بگویید در خود تهران هم از این دست رمان ها یا مجموعه داستان ها بسیارند. اما تکلیف متن های خارج از مرکز از اساس روشن نیست. بعضی گرفتار معضل پخش می شوند، برخی باید به هزینه خود نویسنده به چاپ برسند و هستند تعدادی هم که در قفسه های کتابفروشی های تهران خاک می خورند. در بین این رمان ها و مجموعه داستان ها یک ویژگی مشترک دیده می شود که قابل اعتنا است و آن بداعت مضامین است؛ موضوع مهمی که دلیلش ساده و روشن است. اولاً مخاطب ناخودآگاه چه حرفه یی باشد چه کتابی را از سر تفنن مطالعه کند، انتظار دارد با فضایی تازه و جدید روبه رو شود و این در شرایطی که در تهران همه زیستی شبیه یکدیگر دارند، کمتر میسر است.

نویسندگان تهرانی معمولاً تحت تاثیر یکدیگرند و در یک فضا و هوا رشد می کنند. تفاوتی شگرف میان تجربه های زیستی و فکری و زیرساخت ها ی ذهنی شان دیده نمی شود اما نویسندگان دور از تهران در فضایی متفاوت نفس می کشند. آنها به دلیل دوری از مرکز تجربه های دیگرگونه یی از سر می گذرانند. ساکن مثلاً «کلانشهر» نیستند و همین صدایشان را متفاوت می کند؛ صدایی که از متن هایشان خواسته و ناخواسته خوب اگر گوش کنیم، می شنویم. در این میان رمان «چه کسی باید افتخار کند» نوشته «مریم معینی» از تجربه یی ناب می گوید، از لحظه شهادت همسر راوی اول شخص در جبهه و بعد بزرگ کردن یک نوزاد پسر و تمام افت و خیزهایی که این زندگی با خود دارد. از عقیده و آرمان های این افراد به آنکه رمان وجه شعاری پیدا کند، تصویرها و کنش و لحظه هایی ماندگار ساخته می شد.

نویسنده مشخصاً با تکنیک های روایی آشنا است. او می داند که چگونه و با چه لحنی این راوی بی آنکه احساساتی شود یا دل بر خود بسوزاند از تحمل یک رنج بزرگ بگوید؛ رنج از دست دادن همسر از یک سو و سپس بزرگ کردن پسری که بیماری قلبی دارد. رمان ضمن تکیه بر وجه روزمرگی این راوی اما به موقع برش هایی اثرگذار از ساختارهای اجتماعی به دست می دهد. از جامعه یی کوچک می گوید که در آن راوی قرار است زندگی کند. لایه های اجتماعی در این متن هر چند شبیه یکدیگرند اما تفاوت هایی نیز با خود دارند. اگر به زمان وقوع اتفاقات رمان دقت کنیم، درمی یابیم که این اثر متعلق به زمانی است که فاصله های طبقاتی به اندازه حالا برجسته نبود. افراد بیشتر شبیه یکدیگر بودند و تفاوت ها در لایه های پنهانی دیده می شد. دوربین این راوی اول شخص با ظرافت به تفاوت ساختارهای لایه های اجتماعی در آن زمان اشاره هایی کوتاه و گذرا می کند. در این میان این زن و عشقی که به همسرش داشته هم در متن روایت پررنگ است. عشق در کنار هجران و جنگ و خشونت و تک افتادگی از ویژگی های این راوی و آدم های داستان و فضاسازی کار است. فضای روزهای جنگ بر سر شهری کوچک سایه افکنده و آدم ها بی آنکه اشاره یی به پریشان حالی شان شود، مضطربند. آرام و قرار ندارند.

حتی طفل راوی هم از این بی قراری بی نصیب نیست. او هر روز به بهانه یی مادرش را به خانه مادربزرگ می کشاند. با آنکه راوی به سختی این مسیر را می رود ولی رنج راه را بر خود هموار کرده و طی طریق می کند. راهی که مکرر راوی در آن می رود، به صورت یک موتیف فرمی و به تبع آن معنایی درآمده است. ما از ابتدای روایت زن را در حال راه رفتن در راهی می بینیم یا از خانه پدرشوهرش به خانه مادری اش می رود یا از خانه مادری می رود سوی خانه خودش و بعد از خانه اش در مسیر مدرسه می رود و می آید. او کمتر یک جا قرار می گیرد. این همه گذار از این منزل به آن منزل بیشتر باید محل درنگ قرار گیرد. گویی اولاً چنان که گفتم «در راه بودن» از ویژگی های این راوی است و بعد خود «راه» معنایی دیگر پیدا می کند؛ راهی که راوی از آن گریزی ندارد. همچنین این «در راه بودن» او را همیشه آبستن حوادثی می کند که انتظارش را نه خودش دارد نه ما. همچنین در جهت شخصیت پردازی قهرمان بیشترین کمک را به ماندگاری اش می کند. یادمان باشد زنان در محیط های اجتماعی کوچک تر، کمتر به بیرون رفتن و در یک قالب نماندن می اندیشند (لااقل در دهه ۶۰). آنها طبق قواعد سنت رفتار می کنند. اما این زن بدون آنکه داد و هواری راه بیندازد، کنشی محض از خود به نمایش می گذارد.

گویی همیشه به زبان بی زبانی می گوید آسایش برای من عدم محض است. شهادت علی شاید انگیزه یی باشد برای پویایی شخصیتش. هر چند تصویرهایی از اوج اندوه و تنهایی اش به ما داده می شود ولی زانوی غم بغل نگرفته و بیشتر در فکر ساختن است. گویی می خواهد در محیطی کوچک یک معجزه بیافریند. شاید وقتی حامد پسرش را دکتر می برد، اوج درماندگی اش را ببینیم اما این درماندگی دوامی نمی آورد هر چند به نظرم بهبودی نسبی حامد باید بهتر در متن روایت برجسته می شد. ما نمی دانیم تکلیف این مخلوط شدن خون تمیز و کثیف چه می شود. آیا دیواره قلبش بهبود یافته یا از ابتدا تشخیص دکتر اشتباه بوده است. اما ارتباط این زن با محیط اطرافش متفاوت است. بارها هنگام خوانش کتاب با خود فکر می کردم در پنهانی ترین لایه های شخصیت پردازی این زن مقداری جاه طلبی دیده می شود. او به کم قانع نیست و بیشترین سهم را با تلاش خود به دست می آورد. در اینجا بیشترین سهم برای او به ثمر نشستن حامد است. قبولی اش در دانشگاه، گویی سقف آرزوهای این زن است.

نه، من باور نمی کنم چنین باشد. او به قدری زیرکانه و پرتلاش در هر عرصه یی حاضر می شود که انگار این تازه اول راه است. منتها این وجهی است که نویسنده از آن مغفول مانده است یعنی دانه های زیادی در متن می کارد تا ما شاهد بالیدن اش باشیم اما فقط یکی از آنها را نشان می دهد. برای همین رمان دفعتاً و ناگهانی تمام می شود. لحظه یی که راوی دوباره علی را می بیند- علی یا حامد فرقی هم نمی کند. اما تازه یاد مسیری می افتد که آمده- دلتنگ خود را رها می کند. موج احساسات و ناگهان سکوت. قهرمان ما نمی تواند ناگهان به فرجامی چنین برسد.

جای خرده روایت هایی در این میان خالی است مثلاً نوع ارتباط او با خانواده همسرش در ابتدا به شکل برجسته یی ساخته می شود ولی هر چه جلوتر می رویم کمرنگ تر شده، بیشتر روی تلاش های فردی راوی نویسنده متمرکز می شود. به نظر می رسد اگر نویسنده بیشتر بر شبکه روابط انسانی موجود میان راوی و دیگران می پرداخت، کار درخشان تر می شد. جای خالی خرده روایت هایی در متن حس می شود که اکنون همه را راوی یک تنه پر کرده است. ارتباط راوی با دایی و خاله و عمو و عمه و همسایه و مدیر و معلم و کسبه محل و پدر و مادر و سایر شخصیت ها مانند همسران شهدا باید بیشتر برجسته می شد. «مریم معینی» توجه ویژه خود را وقف حفظ ریتم کرده. فصل های کوتاه این رمان سبب می شود شما به سرعت در روایت پیش رفته و فصل ها هم اکثراً با یک تکانه حسی خفیف که راوی به ما می زند، تمام می شود.

در نتیجه فصل بعد را با عطش بسیار می خوانید. زمان سپری شده در این کار برای ما به سرعت برق و باد اتفاق می افتد. مثلاً ما نمی فهمیم چرا فاصله شیرخوارگی تا مدرسه رفتن حامد چنین سرعتش کم بوده ولی فاصله مدرسه رفتن تا دیپلم گرفتن ناگهان تند می شود. آیا زندگی بر راوی آسان تر گرفته که او از آن لحظه ها اطلاعاتی نمی دهد؟ توجیه داستانی خاصی برای انتقال اینچنینی زمان داستانی نمی بینم و باز فکر می کنم به جز مساله شهادت علی و بیماری حامد این رمان پتانسیل بالایی برای ساختن اتفاقات درونی دیگری در راوی دارد. راوی اول شخص اینقدر که به کنش صحنه وفادار است، به طرح مسائل ذهنی خودش اهمیت نمی دهد اما در بیشتر لحظه ها موقعیت ها را با تصویر، توصیف، کنش عینی و دیالوگ پیش می برد. شاید هم این ریتم تند و عبور از تونل با سرعت بالا به دلیل کنش گرایی آنی، حسی، لحظه یی و گاه هم اندیشمندانه خود راوی است یعنی شاید اقتضای این گونه شخصیت پردازی هم ریتمی از این دست باشد. اما همه آنچه گفته شد را به یک سو گذاشته، بار دیگر بیایید به خود درونمایه اصلی کتاب بازگردیم، به جنگی که راوی با سرنوشت خود کرده و هرگز نمی پذیرد که منفعل باشد. او می خواهد بیشترین تاثیر را بر محیط بیرون خود گذاشته و این کار را صرفاً به واسطه قدرت لایتناهی روحی و ذهنی اش انجام می دهد. او واجد نوعی خرد و جهان بینی منحصربه فرد در محیطی کوچک است.

شاید او میراث دار قدرت های پنهانی زنان این سرزمین باشد. شاید او نماد «ایران» است. فرصت تفسیر و تاویل از این شخصیت بسیار است، چون تجربه هایش منحصربه فردند. نویسنده به موقع قلم را دست خیالات راوی داده و به موقع هم به واقعیت زندگی برمی گردد. لحظه های وهم و پریشانی راوی رگه هایی گذرا در متن اثرند؛ رگه هایی که به ما یادآوری می کند این قهرمان از جنس آدم است. گوشت دارد و پوست و استخوان و خون. او تنها نیست. ما هم کنار راوی تجربه یی را هنگام خواندن از سر می گذرانیم که تا مدت ها در ذهن ما می ماند.

لادن نیکنام