شنبه, ۲ فروردین, ۱۴۰۴ / 22 March, 2025
روش شناسی فلسفه سیاسی

روششناسی فلسفه سیاسی را میتوان از روششناسی در فلسفه سیاسی متمایز دانست; بدین معنا که روششناسی فلسفه سیاسی مبتنی بر اصول و پیشفرضهایی است که ویژگی و خصلت مباحث فلسفه سیاسی آنها را میطلبد. اما روششناسی در فلسفه سیاسی به مباحث مطرح شده ـ و گاهی پنهان و مطرح نشده ـ در متون کلاسیک و معاصر فیلسوفان سیاسی مربوط میشود. این نوشتار، ابتدا به تعریف و تبیین «فلسفه سیاسی» میپردازد و پس از آن به بحث اصلی (روششناسی فلسفه سیاسی) خواهد پرداخت و در پایان، به روششناسی فلسفه سیاسی اسلامی نیز اشاره مینماید.
● فلسفه سیاسی چیست؟
تعریف و تبیین دقیق مفاهیمی همچون سیاست، علم سیاست، فن مدیریت سیاسی، اندیشه سیاسی، ایدئولوژی سیاسی، مکتب سیاسی، تفکر سیاسی، نظریه یا نظریه سیاسی، فرهنگ سیاسی، تحلیل سیاسی، فقه سیاسی، کلام سیاسی، فلسفه سیاست، فلسفه سیاسی و بسی مفاهیمی دیگر از این دست، نیازمند تحقیقی جامع و مستقل و مجال بیشتری است و پرداختن به تفاوت یا تشابه ماهوی این واژگان، به موشکافی دقیق علمی و پژوهشی منسجم نیاز دارد. شناخت دقیق مفهوم و گستره «فلسفه سیاسی» نیازمند بررسی و تبیین ماهوی و وجودی مقسمها، قسیمها و قسمهای فلسفه سیاسی است. لاجرم پرداختن به چنین کاری، بسیار گستردهتر از هدف این نوشتار کوتاه است. اگر «فلسفه» تلاش برای کسب معرفت جهانشمول و بحث از احوال کلی وجود باشد، پس ثمره فلسفه خواندن و فیلسوفانه اندیشیدن جامعنگری در درک و فهم خواهد بود. «فلسفه چون با کلیات و ارزشها و احکام کلی سر و کار دارد، میتواند بصیرت کلی به انسان بدهد و وسعت مشرب و انشراح صدر بیاورد; زیرا با پرداختن به فلسفه، ذهن جزئینگر و روزمرّهگرا در آفاق گستردهتر سیر میکند.»۱
اگر «سیاست» هم بحث از «دولت»، «قدرت» و نظام تدبیرکننده جامعه باشد، هرگونه بیانی که به ماهیت قدرت و ساختار سیاسی حکومت بپردازد، در واقع در زمره مباحث سیاست خواهد بود. پس سیاست و بحث سیاسی دامنهای بسیار وسیع را دربر میگیرد; چرا که قدرت و حکومت تا اقصا نقاط وجود جامعه بشری گسترش دارد. معرفت سیاسی، اقتصاد سیاسی، تاریخ سیاسی، حقوق سیاسی، مدیریت سیاسی، جامعهشناسی سیاسی و دهها حوزه دیگر تنها روایتگر بخشی از دامنه گسترده سیاست است.
● اما فلسفه سیاسی چیست؟
الف) آسانترین و غیر بحث انگیزترین راهِ تعریفِ «فلسفه سیاسی» آن است که بگوییم: فلسفه سیاسی همان چیزی است که موضوع مشترک یک سلسله کتابهای مشهور مثل جمهوریت افلاطون، سیاست ارسطو، شهریار ماکیاول، لویاتان هابز، رسالههایی درباره حکومت مدنی لاک، قرارداد اجتماعی روسو، فلسفه حق هگل، مانیفست کمونیست و رساله در باب آزادی استوارت میل است.۲
ب) «فلسفه سیاسی» شاخهای از فلسفه است که کلمه «فلسفه» بیانگرِ روش بحث از مقوله سیاست است; روشی که هم فراگیر است و هم به ریشه مسئله توجه دارد. از اینرو، معرفت به اصول سیاسی را «فلسفه سیاسی» گویند. به عبارت دیگر، «فلسفه سیاسی» کوششی است برای فهم ماهیت امور سیاسی. موضوع فلسفه سیاسی با غایت عمل سیاسی یکسان است. فلسفه سیاسی کوششی است برای نشاندن معرفت به ماهیت امور سیاسی به جای گمان درباره آنها.۳
ج) «فلسفه سیاسی» یعنی: تفکر منظّم درباره ماهیت، هدفها، ساختار و قدرت دولت از یک سو، برای فهم و شناخت واقعی دولت، و از سوی دیگر، برای حفظ و یا تغییر آن پس فعالیتی فکری و ذهنی است که با هدف پرداختن به مسائل و دشواریهای اجتماعی و سیاسی و حل و رفع آنها صورت میگیرد.۴
د) «فلسفه سیاسی» یعنی: صورت خاصی از اندیشه سیاسی، متفکری که همّ خود را صرف فلسفه سیاسی میکند اولا، به قصد کشف حقایق حاکم بر سیاست، به تأمّل مینشیند. ثانیاً، حیات سیاسی را صورتی از حیات فلسفی میداند. و بالاخره اینکه فلسفه سیاسی در پی کشف حقیقت است.۵
هـ) «فلسفه سیاسی» بازتاب رخدادهای اجتماعی ـ سیاسی است که کوشیده آنها را تبیین، توجیه و تفسیر کند و تغییر دهد و به دشورایها و معضلات ویژه هر دوره پاسخ دهد یا برای آنها راه حل بیابد. رشد و گسترش فلسفه سیاسی به عنوان نتیجه رخدادهای سیاسی ـ اجتماعی و بازتاب آنها در ذهنِ پر پندار متفکران، دانایان و دارندگان قوّه تصور قوی است. تصویرهای گوناگون در زمانهای متفاوت از جهان خارج، فلسفههای سیاسی گوناگونی به بار میآورد.۶
و) اصول حاکم بر سیاست را در فلسفه سیاسی میآورند. به عبارت دیگر، تلاش برای کشف زندگی سیاسی را «فلسفه سیاسی» گویند; مسائلی همچون ضرورت حکومت، ویژگیهای حاکم، بهترین الگوی حکومت، ارتباط مردم و حاکم، عدالت، آزادی، برابری، حقجویی و فضلیتخواهی مسائل «فلسفه سیاسی» است. فلسفه سیاسی هر جامعه مبتنی بر نظام ارزشی آن است. فلسفه سیاسی توجیهکننده نظام سیاسی و مبنای حقّانیت هر نظام سیاسی است. فلسفه سیاسی متکفّل توجیه نظام سیاسی و اقناع افکار شهروندان است.۷
ز) فلسفه سیاسی را باید با هستیشناسی آغاز کرد تا هستی قدرت و حکومت در ارتباط با هستیهای دیگر مورد بررسی قرار گیرد. سؤالهای اساسی در فلسفه سیاسی عبارتند از اینکه:
▪ آیا حکومت وجود دارد؟
▪ اساساً حکومت چیست؟
▪ علت وجود حکومت چیست؟
▪ قلمرو حکومت تا کجاست؟
▪ استقرار و استمرار حکومت به چیست؟
▪ انواع حکومتها کدامند؟۸
پس «فلسفه سیاسی» یعنی: سیاست از چشماندازی فلسفی. به طور کلی، میتوان فلسفه سیاسی را نگاهی فیلسوفانه به سیاست دانست که در صدد مکانیابی سیاست در نظام وجودی خلقت است. اساساً پرسشها در علم سیاست بر دو گونهاند: سؤالات روزمرّه و گذرا که با توجه به زمان و مکان و اوضاع و شرایط خاص، پاسخی متفاوت مییابد و سؤالات پایدار که همواره در میان ملل و در ادوار گوناگون تاریخ فکر و اندیشه، مطرح بوده است. فلسفه سیاسی در صدد پاسخ به سوالات همیشگی، بنیادین و پایدار علم سیاست است.
آیا فلسفه سیاسی رشتهای جدا و مجزّای از فلسفه است؟ یا اینکه در قالب فلسفه به بحثهای اجتماعی و مسائل بنیادین سیاست هم پرداخته میشود؟ چنین به نظر میرسد که اینک پس از گذشت ۲۴ قرن از تألیف کتاب جمهور افلاطون، میتوان از مباحث و مسائل فلسفه سیاسی به طور مجزّا و جداگانه و تحت عنوان کلی «فلسفه سیاسی» یاد کرد، بخصوص با ورود اسلام به دنیای فلسفه سیاسی و آثار گرانسنگی که از فارابی، ابوالحسن عامری، خواجه نصیرالدین طوسی، ابنسینا و صدرالدین شیرازی و دیگر بزرگانِ اندیشمند به جای مانده که هر یک در غنای هر چه بیشتر این مباحث سهم بسزایی داشتهاند.
به هر حال، امروزه در محافل علمی و در میان اندیشمندان علوم اجتماعی و به طور کلی، در میان فلاسفه سیاسی، بحث از اندیشههای بنیادین سیاسی به طور متمرکز و مستقل مورد بررسی علمی و عقلی قرار میگیرد. باید متذکر شد که محصول تلاش فکری برخی از اندیشمندان سیاسی در قالبی جامعهشناسانه یا اخلاقمحور و به عبارت دیگر، هنجارگرا انجام و ارائه شده است. این سخن بدان معنا نیست که مباحث چنین دیدگاههایی ضد عقل یا غیرمفید است، بلکه نکته بحث ما در توجه دادن به طرز تلقّی آنها از سیاست و توجه کردن به نقطه عزیمت آنها در اینگونه مباحث است. فلسفه سیاسی پرداختن به «بنیاد»هاست تا «نمود»ها و «بود»ها. آنچه هست، نمودی است از آنچه باید باشد. در درون فلسفه سیاسی، نوعی نگاه آیندهنگر هم وجود دارد. پس باید «بودها» را پلی برای رسیدن به بایستهها قرار داد.
ویژگی لازم فیلسوف سیاسی آن است که به توصیف جامعه آرمانی خود هم بپردازد. در این زمینه در فلسفه سیاسی، ابتدا باید به نقش انسان در سیاست پرداخته شود. به عبارت دیگر، باید جایگاه انسان در سیاست ـ به طور عام ـ مشخص شود. به تعبیر دیگر، از یک سو، «انسان سیاسی» تعریف و تبیین شود، و از سوی دیگر، معرفتشناسی انسان در ارتباط با امور و مباحث سیاسی روشن گردد. اینکه اندیشه در باب سیاست، امری کاملا انسانی است و انسان بدون در نظر گرفتن هرگونه عامل دیگر، مانند عامل ماورایی، میتواند تدبیر سیاسی بیندیشد و دست به ابداع سیاسی بزند، یا اینکه عامل ماورا در تلقّی عام، و «وحی» و پیوند با آن، در تلقّی اسلامی و ادیان توحیدی و ابراهیمی، میتواند روزنهای معرفتبخش به سوی حقیقت در امور سیاسی باشد، باید در روششناسی فلسفه سیاسی مورد تأمّل و مدّاقه نظری قرار گیرد.
این مقاله بیشتر به دنبال پیگیری سیاست از چشماندازی فلسفی است، به عنوان اصیلترین خاستگاه آن. «فلسفه» به یک معنای وسیع و مجازی، عبارت است از: عبور از نگاه جزئینگر و واقعگرا به یک دیدگاه کلینگر و حقیقتگرا. «فلسفه» یعنی: بحث از وجود و احکام کلی آن; یعنی: بحث کردن از کلیات و مباحثی که در هیچیک از علوم به طور مستقل از آن بحث نمیشود. اما از آن احکام و مباحث کلی به عنوان کلی و به عبارتی، کبرای قضایای منطقی و برهانی استفاده میشود; مثلا، بحث «علت و معلول» یا مبحث «احکام وجود» از آن حیث که وجود دارد ـ نه اینکه موجود است ـ از جمله مواردی است که میتوان از آن یاد کرد.
آیا حکومت لازم است یا باید جامعه را به حال خود وا گذاشت تا خود به خود به سامان برسد و امور آن با تکیه بر قداست و پاکی طینت انسانها تدبیر شود؟ این پرسش یک پرسش اساسی و بنیادین است که پاسخ آن از وجود یا عدمِ چیزی بحث میکند که در پیوند با کل اجتماع، هدف خلقت، نظام هستی و عالم ماورای طبیعت است. این مبحث و مباحثی همچون معرفتشناسی سیاسی انسان، مدنی بالطبع بودن یا غیرمدنی بودن انسان، ابتدا و آغاز اجتماع سیاسی، بهترین حکومت، ویژگیهای حاکم، انواع حکومت، جایگاه مردم در سیاست، دین و امور ماورای طبیعی در سیاست، غایت سیاسی و دهها مبحث ریشهای دیگر از جمله مباحث مطرح در وادی فلسفه سیاسی است.
به ویژه، فلسفه سیاسی یافتن پاسخ برای پرسشهایی است که به مرور زمان و تغییر حکومتها هرگز کهنه نمیشود و دچار روزمرّهگی نمیگردد; مثلا، ضرورت حکومت، رابطه مردم و حاکم، هدف و غایت سیاست، انواع حکومت، حق و تکلیف در سیاست، آزادی، عدالت و فضیلت از جمله مسائلی است که فلسفه سیاسی متکفّل پرداخن به آنهاست. برای پاسخ به چنین سؤالاتی، مکاتب گوناگونی پدید آمده است; مکاتبی همچون آنارشیسم، پارلمانتیسم، لیبرالیسم، کمونیسم، سوسیالیسم و صدها مکتب دیگر که بر اساس نگاه فلسفی خود به انسان، جهان و سیاست به وجود آمده است.
خلاصه اینکه کارکرد فلسفه سیاسی این است که «نه فقط درباره آنچه هست فکر کند، بلکه در باب آنچه باید باشد هم تفکر نماید. ادعای تفکیک فلسفه از فلسفه سیاسی میتواند از روی خود پسندی باشد، اما برخی میگویند: فلسفه سیاست را از آنجایی باید شروع کرد که ممیّز آن از یک علم دیگر یعنی فلسفه اخلاق باشد، اما مگر کشیدن مرزهای فلسفه اخلاق آسانتر از ترسیم سرحدّات فلسفه سیاست است. به هر تقدیر، کسانی که میخواهند خطر کنند و در آبهای متلاطم فلسفه سیاست کشتی برانند باید به این واقعیت تن در دهند که نه نقشه جغرافیا دارند و نه قطبنما.»۹
● روش و روششناسی
مسئله شناخت روش فلسفه سیاسی مهمترین کار، پیش از ورود به این عرصه از معرفت سیاسی است و در همین گام نخست، باید به بررسی و کاوش در باب «تفاوت روش»۱۰ و «روششناسی»۱۱ پرداخت:
الف) «روش» یعنی رویه۱۲ یا فرایندی که با فنون و ابزارهایی سر و کار دارد که در روند تحقیق و برای بررسی، آزمایش و ارزشیابی نظریه به کار میرود. اما «روششناسی» از روشها، رویهها، مفاهیم، قواعد و عناصر دیگری تشکیل میشود که برای آزمایش نظریهها، هدایت روند تحقیق و یافتن راهحلهایی برای مسائل جهان واقعی به کار میرود. روششناسی نشانگر شیوه خاصِ نگریستن، سازمان دادن و شکل بخشیدن به تحقیق است.۱۳
ب) موضوع روششناسی «روشها»ست و بدین روی، از نظر معرفتشناختی، رتبه روششناسی یک مرتبه بالاتر از موضوع خود است. روششناسی به مطالعه روشهای علوم، مقایسه و یافتن محدودیتها و نقاط ضعف و قوّت آنها میپردازد.۱۴
ج) «روش» به معنای به کار بستن منظّم و مو به موی دستورالعملهای مشخص نیست، «روش» مجموع ساده فنونی نیست که باید آن را همانگونه که هست به کار برد، بلکه منظور از «روش» بینش کلی ذهنی است که در مورد هر کار تحقیقی باید آن را از نو ابداع کرد. اما اشتغال روششناسانه توجه را از مسائل جوهری به مسائل روششناختی معطوف میکند، به گونهای که ما همیشه در حال تکمیل روشهای چگونگی انجام کارها هستیم، بیآنکه حتی به طور ناقص آن را انجام دهیم.
د) روش پژوهش و جستار در اندیشههای سیاسی، ابزار تفکر منطقی درباره مسائل و متفکران سیاسی را فاهم میآورد. از تعاریف مزبور، به دست میآید که روش تحقیق به عنوان یک فن، با روششناسی، که موضوع دقیقتری است، تفاوت دارد. روششناسی بر پایه مکاتب، دیدگاهها و جهانبینیهای گوناگون دارای تنوّع است. یک نکته لازم برای یادآوری این است که اساساً تنوّع روشها در فلسفه سیاسی، وابستگی کاملی با بنیانهای فکری هر مکتب یا اندیشمند صاحب آن روش دارد. از اینرو، از هواداران نسبیتِ در مفاهیم و سوژهمحوران نمیتوان جز روشی «تفسیری» و «هرمنوتیکی» توقّع داشت. البته روشهای زیادی در باب مطالعه در علوم اجتماعی و علوم انسانی یا علوم رفتاری مطرح است که به نظر میرسد باید این تعدّد و تنوّع روشی را به چند روش عمده، که گاه دو یا سه روش بیشتر نیست. احاله کرد.
اصولا «روشهای مادر» در تمام تحقیقات علمی را میتوان به دو روش تقسیم کرد; چنانکه افلاطون، «مادر انواع حکومتها» را نظام «پادشاهی» و «دموکراسی» میدانست و سایر شعب حکومت را همگی از این دو، منشعب میدانست. بنابراین، انواع روشها را میتوان منشعب از دو روش «عقلی» و «تجربی» دانست. پیش از این، اساساً دو روش عمده وجود داشت: روش «نقلی»، روش «عقلی». «روش تجربی» را به عنوان یک رویکرد متأخّر، باید در کنار دو روش دیگر قرار دهیم. اما با پیدایش مکاتب فلسفی جدید و رواج تشکیک در مبانی روش عقلی و به دنبال آن، گسترش نوعی هرج و مرج در اصول موضوعه فکر و اندیشه، روشهای متعدّد دیگری در کنار و یا بر خرابههای روش عقلی سر برآوردند، هرچند روشهای هرمنوتیکی و مباحث مطرح شده در این مباحث کاملا جدید است; زیرا به عبارتی، میتوان آنها را برآمده از سرخوردگی از روشهای تجربی از یک سو، و واکنش نسبت به اعتبار عقل ابزاری مدرنیته از سوی دیگر، دانست.
● روششناسی فلسفه سیاسی
به دلیل آنکه فلسفه سیاسی دارای مباحث ویژه و خاصی است که در دیگر عرصههای علوم مورد بررسی قرار نمیگیرد، پس میتوان ادعا کرد که پرداختن به چنین مسائل و مباحثی با روش خاص خود همراه است. اگر میان روش و روششناسی تفاوت قایل باشیم ـ که حق هم همین است ـ باید بگوییم: روش فلسفه سیاسی مبتنی بر برهانهای عقلی و استدلالهای منطقی است; یعنی از یک سلسله گزارههای غیرقابل تردید شروع میشود و به دستورهای عملی برای تأمین زندگی سیاسی افراد در جامعه ختم میگردد. میان این دو سر طیف، یعنی اصول بدیهی اولیه تا احکام و قوانین کاربردی، و یا دستکم ترسیم اصول حاکم بر قوانین اجرایی، انبوهی از مسائل قرار دارد که فلسفه سیاسی با روش خاص خود ـ یعنی روش برهان و استدلال ـ متکفّل پرداختن به آنهاست.
فلسفه سیاسی دارای یک مبنای اساسی است: درصدد است تا از چشماندازی عقلی به مباحث بنیادین سیاست بپردازد. فلسفه سیاسی در صدد است تا با روش قیاس برهانی، به بررسی مسائل سیاسی بپردازد. به طور حتم، در این روش، از «نقل» استفاده نخواهد شد. باید یادآوری کرد که آنچه روش علم سیاست یا اندیشه سیاسی است بسیار متفاوت با چیزی است که روش فلسفه سیاسی به شمار میآید. در این بین، یکی از شایعترین روشها برای بررسی روششناسی فلسفه سیاسی این است که به دیدگاهها و به طور کلی، فلسفه سیاسی فیلسوفان و اندیشمندان سیاسی مراجعه کنیم. در این زمینه، دستکم میتوان آنها را در مقاطع زمانی مشخّص، که هر دوره و مقطع از دوره قبل و بعد از آن با ویژگیهای منحصر به فردی متمایز است، دستهبندی کرد و سپس به ارائه روش خاص هر فیلسوف سیاسی در درون دوره ویژه خود پرداخت و تفاوت دیدگاه او را با همقطارانش وی در درون یک دوره خاص دیگر و در سطحی بالاتر و تفاوت هر مقطع و دوره را با مقاطع و دورههای قبل و بعد از آن بیان نمود.
این کار فقط به توصیف روشهای مورد کاربرد فیلسوفان سیاسی گذشته و معاصر نظر دارد و صرفاً میتواند با تحلیل و یا نقد روشهای آنان همراه باشد. هرچند همین مقدار هم میتواند کار سترگی باشد، اما شیوه بهتر، که این نوشتار آن را دنبال میکند، آن است که به طور جداگانه و با لحاظ کردن ضوابط و اصول حاکم بر فلسفه سیاسی، که از جمله مهمترین آنها روش «عقلی» است، به تدوین روششناسی فلسفه سیاسی بپردازیم. اساساً برخی بر این باورند که هیچ روش ثابتی وجود ندارد و ما دایم در حال تکمیل روشهای گذشته و یا حتی در حال ابداع روشهای نوین برای اندیشهورزی هستیم. این بدان معناست که توجه به روششناسی نباید ما را از اصل هدف، که همان تعقّل و اندیشه پیشبرنده است، غافل نماید.
به هر روی، اشتغال روششناسانه توجه ما را از مسائل جوهری به مسائل روششناختی معطوف میکند، به گونهای که همواره در حال تکمیل روشهای چگونگی انجام کارها هستیم، بیآنکه حتی به طور ناقص، آن را انجام دهیم. بنابراین، دریافت یگانهای از روش علمی پذیرفتنی نیست و در واقع، چیزی به نام «روش علمی خاص» وجود ندارد. تنوّع روشها یکی از زمینههای پیشبرد خلّاقیت و نوآوری است که غالباً با مخالفت منطقدانان و روششناسان ارتدکس مواجه میشود. روششناسی همیشه با این خطر رو به روست که برای پیشبرد علم، تنها به بینش خاص خود بسنده کند و از تنوّع سازوکارهای تولید علم غفلت ورزد. «روش» به معنای به کار بستن منظّم و مو به موی دستورالعملهای مشخص نیست. «روش» مجموع ساده فنونی نیست که باید آن را همانطور که هست به کار برد، بلکه منظور از «روش» بینش کلی ذهنی است که در مورد هر کار تحقیقی باید آن را از نو ابداع کرد. در روش تحقیق، بر فرایندهایی همچون مفهومسازی به منزله فرایندی جوهری و مبتنی بر تخیّل خلّاق تأکید نمیشود. ارزش واقعی یک مفهوم در توانایی اکتشافی آن، یعنی در کمکی است که به ما در کشف و در فهمیدن میکند. این کارکرد اکتشافی به سادگی، از روشهای قیاسی و استقرایی مفهومسازی حاصل نمیشود و باید به دنبال شیوههای خلّاق مفهومسازی بود.۱۵
البته باید یادآور شد: همان قدر که تنوّع و ابداع میتواند ما را به خلّاقیت و شکوفایی وادارد، میتواند ما را گرفتار نسبیت در روش نماید و یا از هدف اساسی خود، گامی به قهقرا ببرد. اساساً تنوّع و ابتکار در روششناسی نمیتواند به معنای التقاط یا نسبیت تفسیر شود. تأکید پی در پی ما بر این نکته متمرکز است که هر روشی مبتنی بر مبانی نانوشته یا ناگفتهای است که بدون توجه به آنها، نمیتوان حتی خود روش را شناخت. به هر حال، شاید بتوان ابتکاری به خرج داد و به روششناسی بدیعی در فلسفه سیاسی دست یافت. نویسنده بر این باور است که با وجود آنکه تلاش متفکران و فیلسوفان سیاسی در هر عصر و دوره و در تمام مقاطع زمانی و از لحظهای که اندیشه و فلسفه سیاسی مکتوب به دست افلاطون در قالب ۳۴ رساله به ثبت رسیده، درخور اعتنا و شایسته تقدیر است و اساساً هر اندیشمندی در خطی ممتد از اندیشه جای میگیرد که درصدد تکمیل و پویایی اندیشه و احتمالا برطرف کردن نواقص و اصلاح معایب آن است. اما باید دانست که ورای اندیشه اندیشمندان و جدا از فلسفه فیلسوفان سیاسی، میتوان به برخی تعریفها از موضوعات و تبیینهایی از مسائل و وجودِ مسائلی بدیهی و مشخص و پاسخهای احتمالی چشم دوخت که در عرصه فلسفه سیاسی، روش پرداختن به موضوعات و مسائل و رسیدن به نتیجه مطلوب و درخور، میتواند به عنوان روش فلسفه سیاسی شناسایی شود. هموار چنین نیست که به دنبال بحرانها، راه حلهای علمی و اندیشهای هم به وجود آید، زیرا در برخی مواقع، ابداع و ابتکار اندیشمند به طرح پرسشی میانجامد که واقعیت بیرونی ندارد و در پی آن، راه حلی مطمئنی هم برای آن طلب میشود. پس اندیشه هرچند در مواقع بحران، جلوه بیشتری دارد و با کنجکاوی بیقرارانه به حل معضل دست میزند، اما این تنها مبنای خلق اندیشه و فکر نیست، بلکه ذهن خلّاق و اندیشه وقّاد یک دانشمند، اندیشمند و متفکر بیباک به خلق نظریه و تفکر منجر میشود.
روش فلسفه سیاسی شاید انطباقهایی با روش فیلسوفان سیاسی داشته باشد، اما هرگز در چارچوب نظری و کیهانشناسی و به طور کلی، وجودشناسی خاصی نمیگنجد. اگر ما دست به تعریف بزنیم، اگر ما انسانشناسی، جهانشناسی و معرفتشناسی انسان را مورد مداقّه قرار دهیم و به مبنایی دست یابیم درباره فلسفه سیاسی هم به روش و بینشی معتقد خواهیم شد که گاه ممکن است انطباقهایی با فلسفه سیاسی اندیشمندان و فیلسوفان سیاسی مشخصی داشته باشد، اما به هر حال، به عنوان روششناسی در فلسفه سیاسی ـ به طور عام ـ قابل شناسایی خواهد بود.
پس ابتدا لازم است در قالب اصول موضوعهای که نیازمند تبیین و توضیح تفصیلی چندانی نیستند، مباحث ابتدایی و مبنایی خود را مطرح سازیم. البته باید متذکر شد که ورود به این مبحث از باب فلسفه سیاسی به طور عام است که در ضمن، میتوان به فلسفه سیاسی ـ اسلامی و روش ویژه آن هم اشاره کرد; شبیه کاری که فارابی انجام داد. پس اصول موضوعه یک فیلسوف سیاسی برای بحث از روش در فلسفه سیاسی، به انسانشناسی، معرفتشناسی، جهانبینی و کیهانشناسی وی و باور و معرفت و نگاه او به عالم ماورای طبیعت و به طور خاص، وحی و خداوند بستگی دارد. میتوان بحث از روش در فلسفه سیاسی را معطوف به شیوه بحث در فلسفه به طور عام دانست البته میتوان مدعی شد که فلسفه سیاسی به نوبه خود، حیات و پویایی جداگانهای دارد و دارای چارچوب نظری منسجمی در موضوع جهان، انسان و غایات او از چشماندازی فلسفی و سیاسی است.
● اصول موضوعه فلسفه سیاسی
بیان تفصیلی در باب اصول موضوعه فلسفه سیاسی نیازمند تدوین کتاب یا دست کم، مقالهای جداگانه است و پرداختن بدان ما را از بررسی روششناسی فلسفه سیاسی دور میسازد. پس به اجمال به این امر پرداخته میشود. در ادامه، چند اصل مسلّم و خدشهناپذیر ارائه میگردد که قوام فلسفه سیاسی بر این اصول است:
یک اصل مربوط به هستیشناسی است. در یک نگاه ساده و اجمالی به جهان خلقت، میتوان به این نتیجه دست یافت که نظام عالم مبتنی بر تدبیر مدبّر دانایی است که تمام منظومههای هستی را در ارتباط با هم حفظ میکند و از فروپاشی عوالم گوناگون در درون این نظام بزرگ خلقت، جلوگیری مینماید. انکار ملحدان نسبت به وجود چنین مدّبری حکیم، جز از روی عناد و جحود نیست. این اصل در ارتباط با جایگاه دین در حوزه فلسفه سیاسی است.
به دنبال هستیشناسی، بحث «معرفتشناسی انسان» مطرح میشود. انسان موجودی است دارای قوّه بصیرت و آگاهی و اراده و اختیار و این قوّه به عنوان ابتداییترین، اصلیترین و محوریترین نقطه تمایز وی از سایر موجودات عالم است. تأمّل در نهاد و سرشت انسان، از انسان نخستین گرفته تا واپسین انسان، تردیدی باقی نمیگذارد که در میان موجودات و بخصوص در میان حیوانات، تنها انسان است که برخوردار از قوّه فکر و عقل، آن هم در بالاترین سطح آن است. انسانها برای بهتر زیستن، از اندیشه خود بهره میگیرند و روز به روز به ابداعات و اختراعاتی دست مییابد که زندگی را برای آنها تسهیل مینماید. یکی از اختراعات بشر «زندگی دستهجمعی» آنهاست که در پرتو زندگی اجتماعی، دست یافتن به ضروریات زندگی و حتی فراتر از آن، دست یافتن به زندگی برتر و بهتر، سهلالوصولتر و امکانپذیرتر است. پس دومین اصل فلسفه سیاسی، «جایگاه عقل در زندگی جمعی انسانها» است.
کمترین توقّع خالق هستی از انسان این است که خدایش را عبادت کند. پس انسانها در رفتار و کردار و اندیشه، باید توجه به خالق خود را مدّنظر قرار دهند. از یک سو، انسانها برای خردوزری از عقل بهرهمند هستند، و از سوی دیگر، خردورزی آنها باید در راستای توجه به خداوند باشد; چرا که انسان در فکر و تأمّل و اندیشه هم باید خدامحور باشد. به طور کلی، باید به رابطه ارزش و پژوهش توجه داشت. آیا باید مطلقاً از پیشداوری در تحقیق برحذر باشیم؟ آیا اگر عقل خود و روش پژوهش خود را در چارچوبهای درست هنجاری محدود کردیم باز هم دچار پیشداوری شدهایم. به نظر میرسد ضرورت پرهیز از پیشداوری و هنجاری عمل کردن تا آنجاست که ما از دستیابی به حقیقت باز بمانیم. البته چنین محدودیتهای درستی بیش از آنکه محدودکننده باشد هدایتکننده است. اگر روش فلسفه سیاسی کاملا و صرفاً عقلی است باید بیان کنیم که جولان عقل در عرصه فلسفه سیاسی مبتنی بر تعهدی است که عقل به اصول و مبانی ارزشی و بخصوص خدامحوری دارد. عقل و جایگاه آن در فلسفه سیاسی، عنوان رکن اساسی تفکر و اندیشه فلسفی است; البته عقلی که مبتنی بر اصول و قواعد درست منطق باشد و با هنجارهای ارزشی، که فراتر از اندیشه و فکر آدمیان است و از طریق وحی ترسیم شده، هدایت شده باشد. پس روش عقلی هم یک اصل اساسی دیگر در فلسفه سیاسی است.
از اینرو، ارزیابی ما از روششناسیهای فیلسوفان سیاسی کاملا مبتنی بر ارزیابی و نقد و بررسی اصول موضوعه و مبانی هستیشناسی و معرفتشناسی انسانی است. مطالعه و بررسی کتابهایی که درباره فلسفه سیاسی و بیان و توضیح و تشریح دیدگاهها و آراء فیلسوفان سیاسی نوشته شده است و حتی مطالعه و بررسی دقیق و جامع متون اصلی فیلسوفان سیاسی مثل جمهور افلاطون، ما را به این نکته رهنمون میسازد که اساسیترین نقطه عزیمت در تدوین کتاب و شیوه تفکر هر فیلسوف سیاسی در تدوین فلسفه سیاسی خود، بر جهانبینی، انسانشناسی و معرفتشناسی انسان و غایتشناسی او مبتنی است. پس به راحتی با توجه به این نکته اساسی، میتوان شیوه هر فیلسوف و اصول و چارچوب فلسفه سیاسی هر یک را مشخص کرد.
وادی سخن، فکر، تأمّل، اندیشه، تفکر، تحقیق و تدقیق علمی و پژوهشی در سیاست، باید به سوی منطق اعتدال، اجتهاد و نوآوری ضابطهمند، تعقّل و عقلگرایی درست و معتبر روی آورد. بسیاری از سیاستها و مباحث عمدهای که در دنیای عملی و بیرونی سیاست نمود پیدا میکند برگرفته از دنیای اندیشه و به عبارتی، بسیار دقیقتر از دنیای فلسفه سیاسی است. پس باید به خطیر بودن وادی تأمّل فلسفی و تدقیق عقلی در مسئله سیاست توجه داشت. اینجاست که تقوای الهی و حفظ کرامت انسان و ارج نهادن به سرشت توحیدی او به ذهن اندیشناک پژوهشگر کمک میکند و عقلورزی او در محدوده درستی هدایت میشود و به نتیجه شایسته رهنمون میشود.
اصول موضوعه فلسفه سیاسی بسان اصول موضوعه هر علم و معرفت دیگری، باید مقدّم بر آن و در جایی دیگر، به تفصیل مورد بررسی قرار گیرد. اما اشاره به چند اصل مهم میتواند به تبیین دقیقتر مسئله کمک نماید: زندگی اجتماعی انسان، لزوم وجود ساختار و نظام سیاسی در جامعه، لزوم تبیین هدف و غایت سیاسی، و تبیین چگونگی ارتباط رعیّت با حاکمان برخی از این اصول است.
در پژوهش مختصری که انجام شد، معلوم گردید: بسیاری از منابع، اعم از مقالات و کتابهایی که در مورد روش و روششناسی در علوم اجتماعی و انسانی، بخصوص علوم سیاسی بحث کردهاند، بین فنون پژوهش و روششناسی خلط عمیقی صورت دادهاند، به گونهای که این فنون را با روش تحقیق یکسان انگاشتهاند. جالبتر اینکه ما کمتر به موردی برخوردیم که در آن به طور مستقل و از چشمانداز اندیشهای به موضوع «روش» پرداخته شده باشد. همواره نویسندگان پس از بحث کوتاه نظری در باب روش، بیصبرانه به سراغ انواع روشها و بخصوص فنون جمعآوری اطلاعات و پردازش آن و ارزیابی فنون تحقیق رفتهاند، در حالی که چالشبرانگیزترین نقطه بحث همان مباحث نظری در باب روش و روششناسی است که تأثیری مبنایی در جهت گیری روش در طول مباحث مطرح در یک مقاله، یک کتاب، یک تفکر، یک پارادایم و یک مکتب فلسفی و سیاسی دارد.
با پیدایش روشهای جدید در عرصه علوم، بخصوص در فلسفه، تلاطمی در روشهای معمول سابق ایجاد شد که گاهی شاهدیم که اساس موجودیت یک روش معتبر در زمان پیش از این با استدلالهای فلسفی و معرفتشناختی مورد تردید قرار میگیرد. این امر لزوم بهروزرسانی روشهای علوم، بخصوص، علم فلسفه سیاسی را گوشزد میسازد.
● کارآمدی و محدودیت روش
هر روشی دارای کارآمدی و محدودیتهایی است. البته کارآمدی هر روش در درون علم و معرفتی که از آن روش بهره برده میشود از محدودیتهای آن بیشتر است. اگر بتوان روش تجربی را بهترین روش در علوم طبیعی و تجربی دانست، بهترین روش برای تبیین و تعریف گزارههای معرفتهایی همچون فلسفه سیاسی، «روش عقلی» است. روش عقلی حاوی ابزارهایی فراگیر و عام است که در حیطه کل فهم آحاد بشر کاربرد دارد، پیشفرضهای کمتری دارد و بتمامه در اختیار و در درون وسعت توان انسانها تعریف میشود. در مقایسه با «روش نقلی»، که مستلزم پذیرش پیشفرضهایی است و کاربرد آن درون دینی یا درون مذهبی است، روش عقلی دارای کاربردی عام و جهانشمول است. استناد به نقل یا تاریخ مستلزم پذیرش اصل تاریخ و قابلیت و اعتبار استناد به آن است. برای مثال، ابتدا باید تاریخ یونان و یا ایران باستان را معتبر دانست و ادلّه موجود در کتب تاریخی برای وقوع یک واقعه را پذیرفت تا بتوان به آن استناد کرد. در مورد ادیان و مذاهب هم همین مطلب هست; ابتدا باید وجود پیامبر و امام را اثبات کرد و پس از آن، حجیّت رأی و نظر و کردار آنها را به عنوان دلیل پذیرفت تا بتوان پس از آن، به راحتی به اقوال منقول از آنان استناد کرد. روش عقلی تمام این محدویتها را پشت سر گذاشته و برای همه بشریت، از هر دین و مذهب و مرامی، تبیین ارائه میدهد. شاید گاهی در تبیینهای عقلی، به تقابل عقل و نقل برسیم که در این صورت، پیروان هر دین و مسلکی طبیعتاً به دین خود عمل میکنند، اما باید یادآور شد که آنچه عقل سلیم و متعهد به آن رسیده است به یقین، تقابلی با نقل معتبر و خدشهناپذیر ندارد.
استفاده از همه روشها به معنای محروم نکردن خویش از منابع و روزنههایی به سوی معرفت، بخصوص در موضوع مورد بحث، یعنی معرفت سیاسی است. ولی به هر حال، باید تذکر داد که فلسفه سیاسی دارای رویکردی فلسفی و وجودشناسانه است و به همین دلیل، روش بحث و تحقیق و مباحثه در آن، مبتنی بر برهان و قیاس و تعقّل و اندیشهورزی است. اینکه ما در علوم سیاسی در صدد باشیم تا مشخصهها و ویژگیها و روش «علم» به معنای «ساینس»۱۶ را جاری کنیم، تلاش مذبوحانهای است که شاید بیثمر باشد و دستکم، دستاورد اندکی به همراه دارد.
اگر از دانشمندان علوم سیاسی بخواهیم تا روش علمی دقیقی را در تحقیقات خود لحاظ کنند و از آنها بخواهیم تا پژوهش خود را در قالب فرضیههای قابل آزمون صورتبندی کنند، کار بیهوده و عبثی انجام دادهایم. سرشت علوم سیاسی و به طور کلی، علوم انسانی و اجتماعی آکنده از آزمونناپذیری و تجربهناپذیری است. ماهیت این علوم به گونهای است که باید از مفاهیم کیفی ـ نه کمّی ـ بهره بگیرند. اساساً ابتدا باید تکلیف خود را با علم بودن یا معرفت بودن علوم سیاسی روشن کنیم ـ که این امر نیازمند بحث مفصّلی در باب خاستگاه علوم و بخصوص فلسفه علم است در این صورت است که میتوان پی برد آیا تلاش کسانی که در صدد ریاضی کردن علوم سیاسی هستند درست است یا نه.
چرا علم سیاسی سرآمد دیگر علوم است؟ چون از تناسب و گستردگی برخوردار است، به گونهای که هیچیک از علوم دیگر نمیتواند با آن برابری کند; هم از تمامی پژوهشهای دیگر گستردهتر است و هم تأثیر اساسیتر و مستقیمتری بر رفتار انسان دارد. یک نظریهپرداز سیاسی میکوشد تا با قرار دادن سیاست در چشماندازی گسترده، تصویر جامعی به مخاطب خود ارائه دهد. او به ویژه در سایه مطالعاتش، در موضوعاتی همچون سرشت آدمی و دیگر خصوصیات جهان پیرامونش، که به منزله مواد خام مطالعه اوست، سیاست را توصیف میکند.۱۷
باید دست به «جنبش نرمافزاری» زد. این سخن بدان معناست که هرچند افلاطون در دنیای فلسفه سیاسی دارای جایگاه والایی است، اما باید گفت: ما به عنوان فرزندان زمان خویش، نمیتوانیم در فلسفه سیاسی افلاطون متوقف شویم. تمایز اساسی فلسفه سیاسی با دیگر شاخههای سیاست و علوم سیاسی در این است که فیلسوف سیاسی به جهان و هستی به صورت کل و یکپارچه مینگرد و با لحاظ کردن همه چیز، لب به سخن میگشاید. اینکه میبینیم سقراط، افلاطون و فارابی و سخنان و نوشتههای آنان ابدی شده و ۲۵۰۰ سال دوام آورده و هنوز هم همه از آن ارتزاق میکنند، بدین دلیل است که سخنان آنان بعد فناناپذیری و ریشه در ابدیت و همهشمولی و جهاننگری دارد. اصرار افلاطون برای پادشاهی فیلسوفان به خاطر این است که فیلسوفان اموری را لحاظ میکنند که شاید افرادی از قبیل تکنوکراتها اساساً به دلیل عملگرایی و واقعنگری افراطی، اصلا به آنها توجهی ندارند. فیلسوف حق همه چیز را در نظر میگیرد و از آن آگاهی دارد; چرا که از منظری هستیشناسانه، به وجود نظر میافکند. حق طبیعت و محیط زیست، حق مردم در قبال حکومت و آزادیهای مجاز و مشروع آنان، حق هدف و غایت سیاسی و تعیین خط مشیها در سمت و سوی هدف نهایی و در یک کلمه، حق وجود از اعلا مرتبه آن ـ یعنی وجود اعلا ـ تا پایینترین سطح آن ـ یعنی وجود هیولانی ـ را در نظر میگیرد.
● روششناسی فلسفه سیاسی اسلامی
آیا اساساً میتوان فارغ از ایدئولوژی و توجه به دین، به تبیین پدیدههای طبیعی و اجتماعی و انسانی دست زد؟ آیا با تکیه بر «عقل تنها» میتوان اندیشه تولید کرد؟ در این میان، اشکالاتی را که بر عقل و عقلگرایی وارد شده است، چه باید کرد؟
ورود به بحث انسانشناسی و کاوش درباره ماهیت و سرشت انسان، از جمله تبیین جایگاه و دامنه نفوذ عقل در امور مادی و فرامادی، ورود به بحث پردامنهای است که موجب طولانی شدن بیش از حد این مقال خواهد شد. اساساً جدال صاحبنظران علوم انسانی بیشتر بر سر روشهاست. از اینرو، پیشرفت و سیطره علوم مادی، به ویژه علوم طبیعی، نیز انسانشناسان را به دستههای متعدد و غالباً متعارض تقسیم کرده است، به نحوی که میتوان آنها را در دو گروه بزرگ، «طبیعی مذهب» و مخالفان آن جای داد. بحث گستردهتر در باب روششناسی در فلسفه سیاسی، منجر به بحث درباره روششناسی در علوم انسانی و اجتماعی در برابر علوم طبیعی میگردد و مسلّماً در آنجا لازم میآید از بحث پردامنه «اپیستمولوژی» یا شناختشناسی و میزان معرفت انسانی و محدوده گسترش شناخت انسان سخن به میان آید.
برخی بر این باورند که در قرون زرّین تمدن اسلامی، که حکمای ما دانش یونانی را فراگرفتند و از آن هم فراتر رفتند، جای تعجب است که آن قسمت از فلسفه یونان، که از علم حکومت بحث میکرد، نزد ما رونق چندانی نیافت. شاید در مقابل ستمگرانی گوناگون، از خودی و بیگانه، که بر ما حکومت کردهاند، بحث در اساس و حدود قدرت و روشن کردن اذهان مردم، خالی از خطر نبود. آزادگانی که نمیخواستند به حکومت ستمگر تن در دهند و در پناه قدرت او کسب جاه و مال کنند، سلامت را در کنارهگیری میدیدند و دستکم خاموش میماندند. پس یکی از کارهای مهمی که باید صورت پذیرد آشنا کردن مردم با افکار سیاسی و اجتماعی و عادت دادن آنها به تفکر اجتماعی است.
از یک سو، روششناسی جدید بر یک هسته مرکزی اصول منطقی مثل اصل «امتناع تناقض»، «طرد شق ثالث» و «اینهمانی» مبتنی است که نظام معرفتشناسی هم بر آن بنا شده است. این اصول غیرقابل تردید است و بنیاد تمام گزارههای دیگر قرار میگیرد. و از سوی دیگر، فلسفه اسلامی نمونهای از بنیادگرایی ـ در مقابل انسجامگرایی ـ است. «سیاست اسلامی» تعقّل سیاسی در قالب فلسفه سیاسی است که بر همّت بلند فیلسوفانی همچون ابونصر فارابی، ابوالحسن عامری نیشابوری و ابوعلی سینا بنا گذاشته شده است. اساساً اختلاف نظر اساسی فلاسفه سیاسی بر سر مسائل عمده فلسفه سیاسی به اختلاف نظر درباره چگونگی نگرش به نهاد آدمی باز میگردد. از اینرو، چهار محور اساسی در طبع بشر این است که آیا انسان موجودی فردگراست یا جمعگرا؟ سیاسی است یا غیرسیاسی؟ عقلانی است و آزاد یا غیرعقلانی و مجبور؟ و در نهایت اینکه کمالپذیر است یا کمالناپذیر؟
از یک سو، برخی بر این باورند که ما هرگز نباید از دین توقّع داشته باشیم که به ما فلسفه سیاسی بیاموزد. دین، دین است; برای هدایت انسان آمده تا او را در زندگی دنیایی راهنمایی کند و سعادت مادی و ابدی را برای او به ارمغان آورد. اما اینکه از دین توقّع اقتصاد، سیاست، روانشناسی و دیگر علوم رایج در دنیا را داشته باشیم توقّع گزافی است. دین شاید به ما نکاتی را برای هدایت به سوی سعادت ابدی ارائه دهد، اما نباید از این توقّع فلسفه اسلامی یا روانشناسی اسلامی داشته باشیم. پس «علم دینی» معنا ندارد.
سیدمهدی سیدیان
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست