چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

متفکر مشاهده ‏گر


متفکر مشاهده ‏گر

در تفکر متعالی، متفکر، مشاهده ‏گر نیز هست. اگر ظاهرگراست باطن‏گرا هم هست. زیرا او تسلیم نور است و نور کامل است. او با سؤال خود نور را جستجو می‏کند و با چشمان خود آنرا می‏یابد و از آن بهره ‏مند می‏گردد. سرانجام او آنقدر می‏یابد که به چشمه‏ای از نور بدل خواهد شد.

در تفکر متعالی، متفکر، مشاهده ‏گر نیز هست. اگر ظاهرگراست باطن‏گرا هم هست. زیرا او تسلیم نور است و نور کامل است. او با سؤال خود نور را جستجو می‏کند و با چشمان خود آنرا می‏یابد و از آن بهره‏ مند می‏گردد. سرانجام او آنقدر می‏یابد که به چشمه‏ای از نور بدل خواهد شد. . .

متفکر مشاهده ‏گر در برخورد با چیزها سؤال می‏کند یعنی چه؟ و مفهوم را می‏یابد. و اینگونه جریان شناخت باطنی در زندگ ی‏اش پدیدار می‏گردد. برای یافتن معنا تلاش می‏کند آنگاه حتی اگر معنا را پیدا نکند معنا او را می‏یابد.

شناخت مانند دانه‏ایست که پوست آن صورت است و مغز آن معنی. او پوسته را می‏شکند و مغز را می‏خورد. به باطن امور توجه می‏کند و آنرا می‏فهمد در این حال رابطه باطن او با باطن هستی برقرار می‏شود و جریانی زنده میان این دو برقرار می‏گردد.

با آنچه مواجه می‏شود گوش می‏کند، به اعماقش گوش می‏کند، می‏فهمد که چه می‏خواهد بگوید. به پشت پرده ‏هایش نظر می‏افکند و می‏بیند او کیست و منظورش چیست؟ به صورتها اکتفا نمی‏کند و سیرتها را نگاه می‏کند. از بیرون چیزها می‏گذرد و به درون چیزها می‏رود.

اول از مهمترین امور شروع می‏کند و آنها را به فهم می‏رساند. از خود و از ضروری‏ترین ابعاد زندگی‏اش شروع می‏کند. از کلام که اثری تعیین ‏کننده بر سرنوشت دارد. از اندیشه ‏ها و بینش‏ های بنیادی. از عادات و اعمال و روابط. از قالبی که در آن است و نقشی که در اجتماع و خانواده به عهده گرفته است. از آنچه در زندگی‏اش به کرّات تکرار می‏شود. اول به سراغ تعیین‏کننده‏ترین عوامل زندگی‏اش می‏رود. به اصل‏ها می‏پردازد و فرع‏ها را کنار می‏گذارد. به حساس‏ترین امور توجه می‏کند و مفهوم آنها را می‏یابد. این فهم خودبخود اثر خواهد کرد. شاید به آهستگی اما اثر خواهد کرد. شناخت باطنی محصولات فراوانی دارد و انسان به این محصولات شدیداً نیازمند است.

او باید جریان فهمیدن و نه صرفاً نامیدن را شروع کند. مهم شروع آن است. اصراری بر این نیست که حتماً فهمیده شود چون حتی اگر کسی راه را برود و نفهمد که این بعید است، جریان تفکر به حرکت خود ادامه می‏دهد و بالاخره فرد را به معنی می‏رساند. و گاهی این معناست که بسوی او می‏آید و بر او آشکار می‏گردد. وقتی آن را فهمید باید خود را به نرمی با آن متناسب کند. مجبور نمی‏کند بلکه به نرمی هماهنگ می‏کند. وقتی متوجه شد، توجه ‏اش را کامل‏تر می‏کند. به فهم ‏اش می‏افزاید تا در موضوع کامل شود. با کامل شدن آن، عبور او به سرعت رخ می‏دهد و اقتدارش بر آن به اوج می‏رسد.

تا فهم ‏اش در موضوع کامل نشده، تا روشنی بدون ابهام حاصل نشده قضاوت نمی‏کند و حکم را صادر نمی‏کند.

و اگر با وجود کامل نشدن معنی، مجبور به قضاوت شد، از حکم قطعی می‏پرهیزد و به شاید چنین باشد یا قویاً چنین است اکتفا می‏نماید.

بدی و باطل را به شدت انکار و محکوم می‏کند و در این تردید ندارد اما به یاد دارد که حق و باطل دارای نشانه ‏هایی معلوم ‏اند.

قضاوت و صدور حکم، جریان فهم را متوقف می‏کند پس خوبتر آنکه هنگامی رخ دهد که دانایی در موضوع، به تناسب شرایط، کامل شده و اگر لزومی به آن نیست چه بهتر که حتی در چنین شرایطی هم از آن پرهیز می‏کند.

هوشیاری با درد همراه است، درد زایش و تولد و نه مانند رنج پنهانی که در نادانی و جهل نهفته شده. پس اگر هوشیار می‏شود درد پنهان‏اش آشکار می‏شود و همین درد است که او را وادار به حرکت و تغییر می‏کند. هوشیاری اجازه نمی‏دهد در خواب و غفلت بمیرد بلکه وقتی که بیدار می‏شود و درد را حس می‏کند، فکر درمان او را در برمی‏گیرد و به سعی نجات وامی‏دارد. این فهم پرده را کنار می‏زند و زشتی‏ها و بدی‏ها را نشانش می‏دهد. و اگر دید وضع خیلی خراب است یعنی دگرگونی‏ها آغاز شده. فکر نمی‏کند که بد شده است، بلکه بر بدی آگاه شده. اینها بوده حالا بر او آشکار گشته.

سعی می‏کند بداند اما اصرار نه. و اصرار نمی‏کند که در این زمان حتماً آنچه را که می‏خواهد بداند بر او فاش شود. نباید سخت باشد که می‏شکند.

معنی لایه لایه است لایه ‏های نورانی. چون خود معنا نور است. نادر است که این نور به یکباره در اوج خود آشکار شود بلکه به تدریج شدت نورانیت را می‏توان تجربه کرد. پس انتظار ندارد در یک آن، آنچه را که می‏خواهد بفهمد.

می‏گذارد ذهنش در جهت نوریابی فعال باشد. برای این کار لازم است پیوسته نور را جستجو کرد و آماده آمدنش بود. نمی‏گذارد ذهنش بخوابد. می‏تواند آنرا با سؤال هم بیدار نگه دارد.

شاید بعد از مشاهده خود بی‏ اختیار بگوید وای بر من. و این همان اعتراف است. اگر از آن بیزار باشد و پشیمانی و حسرت او را دربرگیرد پس در حال توبه کردن است. و توبه راهیست برای پاک شدن و تطهیر گشتن. وقتی عمیقاً دانست که چه می‏گذرد، در چه وضعی است و کیست، همین دانایی گشاینده است و امکان عبور و خلاصی از این وضع را فراهم می‏کند، و او خودبخود به جانب وضع مطلوب پیش می‏رود. شاید کمی زیاد زمان ببرد و شاید زمانی کم. این به اندازه فهم و شدت قصد او وابسته است.

خود رابه زور و فشار مجبور به فهمیدن نمی‏کند بلکه آن فشار و جبر را مشاهده می‏کند تا از آن بگذرد.

باید این تمرین را با حفظ اولویتها با هر چیزی که با آن مواجه می‏شود ادامه دهد. بعد از استمرار آن که به اشباع منجر می‏شود، این جریان خودبخود ادامه می‏یابد. او خودبخود معانی چیزها را می‏داند و خودبخود باطن امور را می‏فهمد.

و هر چه ظرفیت او بزرگتر شود، امکان دریافت نور بیشتری فراهم می‏گردد و به آشکاری آن نور مادر که سرچشمه همه نورهاست نزدیکتر می‏شود.

و هم آنچه را که به او گذشته است مرور می‏کند و معنایش را به نگاه می‏آورد. مفهوم آنچه امروز و این هفته و سالها بر او گذشته است را بازمی‏یابد و روند تخریبها را کاهش می‏دهد. . .

یونس محمدیان

برگرفته از کتاب تعالیم حق