جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
نقد «اندکی سایه» نوشته احمد بیگدلی
احمد بیگدلی متولد سال ۱۳۲۴ شهر اهواز است. او در کودکی همراه خانوادهاش به آغاجاری رفته و تمام دوران دبستان و چند سالی از دوران دبیرستان را آنجا گذرانده است.
بیگدلی روایت «اندکی سایه» را که مربوط به سالهای بعد از کودتای بیست و هشت مرداد ۱۳۳۲ است، از جایی شروع میکند که راوی بعد از سالهای دوری از ایرجدوست و همبازی کودکیهایش حالا او را ملاقات کرده و با هم سفری را به زادگاهشان، آغاز میکنند. ایرج حالا پزشکِ متخصص قلب و عروق شده و استعدادِ نویسندگی هم دارد. خودش اذعان دارد که این را مرهون احمد (راوی) است. ایرجدوست خود واقفی را که نقاش است، با خود میآورد و سفری سهنفره آغاز میشود.
دو دوست، خاطراتِ مشترک بسیاری دارند که با دیدن عکسهایی که همراه دارند، دوباره آنها را زنده میکنند. عکسها، طول راه و حتی بهترین و زیباترین مناظر سفر، و منزل الیاس و کاکاچم را نیز تحتالشعاع خود، قرار میدهد و تجدید خاطره میکند. خاطرههایی که غیر از شیرینیهای بادبادکبازی و عشقهای بچگی، حقایق تلخی را شامل میشود که بر روی آنها اثر عمیقی گذاشته است. به طوری که نمیتوانند آنها را فراموش کنند. نقطه عطف این خاطرات، مربوط به اعتصاب کارگران شرکت نفت در آغاجاری است که در آن، عدهای کشته و زخمی شدهاند. مثل اسحاق، که تا آخر هم هیچکس از سرنوشتش خبردار نمیشود و فقط پیراهن خونی او را پیدا میکنند. این جریان برای دو دوست، بهصورت کابوسی تلخ درمیآید و همیشه آزارشان میدهد.
«هربار که یاد و حرف آغاجاری پیش میآید همان شب خواب اسحاق را میبینم. انگار که دستش توی دست من باشد، همان دستهای کوچک پنج سالگی.» (ص ۳۰)
شخصیت دیگری که مورد ستم قرار گرفته است، هادی است که مثل بقیهٔ آوارهها، از گربهکند به آغاجاری، پناه میآورد و نگهبان انبار شرکت نفت میشود. هادی یک بار به بهانه سرقت انبار، کپرهای مردم را به آتش میکشد و با این کار، ترفیع مقام میگیرد. ولی بعد، از این کار خود پشیمان شده و توبه میکند. حتی برای جبران این کار دست به خودسوزی و زخمی کردن مستر مایکل انگلیسی میزند. ضمن اینکه، هادی دستگاه چاپی خریده که پسرش منصور، شبنامهها را با آن چاپ میکند.
هادی که از سالها قبل چه در ولایت خودش، و چه در آغاجاری هر سال محرم، دسته راه میانداخته و علم میگردانده، و اسبش را به شکل ذوالجناح درمیآورده، در روز واقعه هم با وجود مخالفت همسر و مادرش، که التماس میکنند آن روز را بیرون نرود ـ چون عاشورا، با حضور امنیه رنگ سیاسی گرفته است ـ ، بیرون میرود و تعزیهخوانی میکند. در این جریان پسرخواندهاش، منصور را، به وسیلهٔ تیری که به گلویش میزنند، میکشند و ذوالجناح را هم کشته، و سینهٔ هادی را با کارد میشکافند و در نهایت هم بدن نیمهجان هادی را در ماشینی سوار کرده و به دره پرت میکنند.
نویسنده در بخشهای اولیه کتاب به جای دادن اطلاعات، بیدلیل پرگویی میکند و خواننده را به بخشهای بعد ارجاع میدهد. «حوصله کن تا مدخل داستان اندکی سایه باید قدمها را آهسته برداشت». (صفحهٔ ۱۲) «حوصلهات را سر بردهام؟ میدانم. داستان است دیگر.» (صفحهٔ ۲۰)
داستان واقعیتگرا است و ما با ماجرایی اجتماعی ـ تاریخی ـ سیاسی، روبهرو هستیم. چنانکه مضمون داستان هم واقعیتی مبتنی بر، تکیه بر بیداری مردم و مبارزه آنها در جریان نهضت ملی شدن نفت است، که با عنوان داستان، به طور مستقیم ارتباط دارد. عنوان (اندکی سایه) که خواننده از آغاز داستان به دنبالش میگردد، سایهای مقوایی یا حلبی و یا همان کپرهای کوچک و سبک، برای آرامش و آزادی است که مردم در پناه آن بتوانند حقوق حقه خود را از اجنبی بگیرند.
«هر چه بود مقوا یا حلبی، خانهشان بود. سرپناهی برای شبهای بیستارهشان» (ص ۱۰۶)
ساختار داستان، بین سفرنامه ـ خاطره ـ قصه و رمان، سرگردان است. چرا که تا حدی از مشخصات هرکدام را دارد ولی کامل نیست. شخصیت و شخصیتهای اصلی، یعنی آنها که داستان با آنها شروع شده و خاتمه یافته، مثل راوی و همسفرهایش، تحولی نمییابند. یعنی جز خاطرهگویی کاری نمیکنند. و بیشترین تحول را شخصیتهای فرعی دارند. مثل هادی، منصور، واقفی و اسحاق. از این جهت، متن، ساختار خاطره دارد. حتی اگر بخواهیم شخصیت اصلی را هادی قرار دهیم که منفعلتر از بقیه بوده و تحول یافته است، چون داستان با او شروع نشده، باز داستان ساختار خاطره پیدا میکند. همچنین ما گرهی اساسی در داستان نمیبینیم. گره، مربوط به همان سالها بود که به نقطهٔ اوج خود رسید و راوی حالا جز یادآوری خاطرهٔ آن، کاری نمیکند.
شخصیت مهم دیگری در داستان وجود دارد ـ به نام نداف ـ که خواننده فقط از او این را میداند که برادر اسحاق است و از آن بالا، همهچیز را نظاره میکند. اما شناخت درستی از او بهدست نمیآورد. همانگونه که از پیرمردی که ظاهر و ناپدید میشود، هیچ علامت و نشانهای از اینکه انسانی ماورایی است یا نه، نداریم.
متن به جز حرکت، از نظر هماهنگی نثر با موضوع و حال و هوا و ریتم و فضا و رنگ و خصوصاً تصویر، به وحدت رسیده است. تنها حرکت است که سرعت بقیه را ندارد. مانند نمایشی که در آن، تمام عوامل صحنه، حاضرند و مدتی است تصویر شروع شده، ولی داستان دیر شروع میشود و خیلی کند حرکت میکند و عمل، دیر به انجام میرسد. در این رابطه باید گفت اگر داستان به موقع شروع میشد، این روایت از امتیاز دراماتیزه کردن بسیار خوبی برخوردار میشد، که شاید میتوانست با بزرگترین بار مثبتِ متن، که همان ساختمان دراماتیک آن است، کم و کسریها را بپوشاند.
«اندکی سایه» روایتی شاعرانه دارد و نویسنده برای دادن جاذبه به داستان، جابهجا، اشعار مولوی و شاعران دیگر را در آن آورده است. همچنین از معنای فارسی قرآن، برای پربار کردن متن، استفاده کرده است که در واقع به این وسیله نوشتههای نویسنده، تفسیر و توجیه میشوند و بیش از آنکه به بار ادبی نثر بیفزاید ـ که خود، قابل تأمل است ـ ، به فرمگرایی تن میدهد.
فرمگرایی در متن، بیش از اندازه نمایان است به طوری که معنا و هدف را تحت تأثیر قرار داده و ذهن مخاطب را به خود مشغول کرده است. استفاده زیاد از علائم و نشانهها، بیواسطه قرار دادن مخاطب و گفتگوی رو در رو با او، فلاش بکهای پیدرپی، استفاده از اشعار و قطعههای مختلف شاعران، بهکارگیری واژههای متفاوت و ناآشنا بهخصوص ـ برای جوانان ـ و... سبب شده است که عمل داستانی، بهکندی پیش برود.
«اندکی سایه داستان من است. داستانی که اتفاق افتاده و آن آدمهای حقیقی توی داستان اگر آمدهاند به خاطر من آمدهاند.» (ص ۸۸)
استفادهٔ بیش از حد اندازه از تعبیر «نامها و نشانهها» و تکرار و تأکید آن، بیانگر نشانی و یادآوری اشخاص و مطالب موردنظر نویسنده از خاطراتش است.
«آن تکههای مبهم میآیند و دورهام میکنند.» (نامها و نشانهها، ص۱۰). «اینجور آمدن سرشت خودش را دارد، تا مدتی مرا بندال خودشان میکنند.» (نامها و نشانها، ص۱۰). همچنین کاربرد کلمه سایه، و تکرار آن نیز به معنای تأکید و اصرار برای یادآوری مأمن و سرپناه، و در واقع نیاز مردم است.
گفتگوها ساده و صمیمی هستند و بهراحتی با خواننده ارتباط برقرار میکنند و زاویه دیدها، بیشتر من راوی، دانای کل و نمایشی هستند. اما زبان هر سه دوست که با هم همسفر شدهاند، یکی است. در واقع ایرج دکتر، و راویِ نویسنده و واقفیِ نقاش هر سه با یک زبان حرف میزنند. حرفه و کار و شخصیت هیچیک بر زبانشان تأثیر نگذاشته است.
بیشترین سهم کتاب، پرداختن به خاطرهها است. خاطرههای گذشته، که از قابها و عکسها و بریدههای روزنامهها، سردرمیآورند و جریان حادثهای تلخ را که رخ داده است، به یاد میآورند. که این محدود شدن موضوع و اتفاق و تکمحوری بودن داستان بدون اتفاقهای جنبی، انتظار ما را از یک رمان برگزیده برنمیآورد.
فرخنده حق شنو
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست