شنبه, ۱۱ اسفند, ۱۴۰۳ / 1 March, 2025
بیانه سیاسی در مقابل نظام سرمایه داری

ساختارشكنی و برهم زدن روند خطی زمان و روایت اكنون نوعی مد سینمایی محسوب میشود. چیزی كه دست كم «آلخاندرو گونزالس ایناریتو» فیلمساز مكزیكی در آن به تبحر خاصی دست یافته است. این نوع روایت و به خصوص نحوه فیلمبرداری (روی دست با لرزشهای خفیف)، میزانسن و دكوپاژ كاملا در خدمت رئالیسم نوین او كه میتواند تداعی نوعی مدرنیته سینمایی باشد به درستی در خدمت انتقال تفكرات ایناریتو و احساسات اوست.
دوربین او همگام با واكنشهای عصبی، عاطفی و روحی آدمهای فیلمش در تكاپو و پرشهای بیمارگونه است. این بیماری البته نوعی القای روانی سینمایی است و در نقطه مقابل سینمای كلاسیك و در چارچوب كلیشه قرار دارد و مفهوم بیماری در لفظ مورد نظر نیست. فیلم «۲۱ گرم» نمونه بارز این سینماست و البته در ادامه همین فیلم بابل گواه این سخن است.
چنین سینمای ساختارشكنی در گذشتههای نزدیك نیز تكرار شده است، برای نمونه «پالپ فیكشن» اثر تارانتینو، «ممنتو» اثر كریستوفر نولان و دو فیلم از خود ایناریتو مانند «۲۱ گرم» و «آمورس پروس» را میتوان نام برد. ویژگی سینمای او كه البته در قالب به درستی جا افتاده است دور زدن بیننده از طریق ترفندهای تدوین و پیش بردن چند داستان به شكل موازی و مورب است.
این موازی و مورب بودن قصهها تضادی است كه ایناریتو در همنشین كردن آنها متبحر شده است. همچنانكه ذكر شد، چنین فرمی تنها سلیقه نیست بلكه برعكس كاملا در خدمت غنای كار و لایهلایه كردن شخصیت فیلم قرار میگیرد. از همین روست كه می توان فیلمهای ایناریتو را به عناوین مختلفی مورد كنكاش قرار داد. مثلاً در همین فیلم بابل، میتوانیم بگوییم با فیلمی اجتماعی، سیاسی، رواشناسی، فلسفی یا مجموعهای از همه اینها مواجه هستیم. اما آیا این همه جای كار است؟ به درستی بابل چیست؟ سینمای ایناریتو چه نوع سینماییست؟
ممكن است بگوییم فیلم مقایسه چند فرهنگ متفاوت در چند قاره این كره خاكی است. ایناریتو قصد دارد دوربینش را از این قاره به آن قاره ببرد تا من و شما بفهمیم كه در فلان كشور شرقی مشكلات و ناهنجارهای شدید اجتماعی وجود دارد با این كه گمان میكنیم این كشور به هر جهت شرقی است و میل به معنویات مانع بروز هرگونه ناهنجار اجتماعی-فرهنگی میگردد. كشوری كه سالها با فرهنگهای قبیلهای زندگی كرده است.
مذهب و آیین در این كشور از جایگاه ویژهای برخوردار است اما ارزشها در حال رنگ باختن هستند. ممكن است بگوییم ایناریتو میخواهد ضعفها و كاستیهای یك مملكت عرب را به ما نمایش بدهد. جایی كه هنوز بدوی زندگی میكنند و در بین آدمهای آنها نان كمیاب اما اعتقادات به وفور یافت میشود. ممكن است تصور كنیم فیلمساز مترصد این است كه جامعه سطحی كشوری همچون مكزیك را كه در قاره ینگه دنیا قرار گرفته است به تصویر بكشد و بگوید: اینجا مكزیك است، وطن من. پر از آدمهای ریز و درشت، پر از فقیر اما سرشار از احساسات و عاطفه.
در این مملكت رختها را از سیمهای برق آویزان میكنند، تاكسیها بسیار بیشتر از حد ظرفیتشان مسافر سوار میكنند و كسی به لباس پوشیدنش اهمیت نمیدهد. اینجا مكزیك است، جایی كه رقصیدن در گوشه و كنار خیابان به همراهی چند نوازنده گیتار نهایت تفریح است و بزرگترین گرفتاریها را به باد فراموشی میسپارد و در عین حال مثلا به فرد انقلابی همچون زاپاتا ادای احترام می كند. چنین دیدگاهی نسبت به فیلم بابل هرچند فینفسه غلط نیست اما به جرات میتوان گفت همه چیز هم نخواهد بود. بابل شكوائیه است. نوعی بیانه سیاسی و قد علم كردن در مقابل نظام سرمایهداری. نظامی كه امریكا سردمدار آن است.
سرمایهداری و امپریالیسم سازماندهی شده ساختار شكنندهای دارد و برای جبران این آسیبپذیری نیازمند اعمال زور و ایجاد باندهای مخوف و تو در توی اطلاعاتی است. پس امپریالیسم باعث نظامیگری میشود و نظامیگری در مغایرت صددرصد با ارزشهای درست و ستایش شده انسانی. ارزشهایی كه درست از داخل خانواده شروع میشوند. این ارزشها در بابل جایگاه ویژهای دارند.
تمام آدمهای فیلم درگیر تعلقات انسانی در چارچوب خانواده هستند. توریستهای امریكایی در مراكش یك خانوادهاند. پسرهایی كه به اتوبوس توریستها شلیك میكنند در قلب یك خانواده عرب قرار دارند. دختر كر و لال ژاپنی به شدت وابسته پدر و مادر از دست رفته خویش است. دایه بچهها برای شركت در مراسم ازدواج پسرش چه خطرات و معضلاتی را كه متحمل نمیشود. این توجه به ارزشها باعث میشود كه فیلم تنها سیاسی نباشد و یك درام خوشایند و قابل تحسین در دل داستانها تهنشین بشود.
گفتیم سرمایهداری خاستگاه نظامیگری است. به این دایره بسته كه در بابل ترسیم شده است توجه كنید: امریكا اسلحه تولید میكند، یك ژاپنی آن را خریداری میكند، یك عرب مراكشی اسلحه را هدیه میگیرد و یك امریكایی با اسلحه مورد اصابت قرار میگیرد. مفهوم این دایره چیست؟ سرمایهداری به جهان تعدی میكند و جهان این را به سرمایهداری بازتاب میدهد. این همه جای كار نیست. این تنها مشكل موجود بین نظامهای بینالمللی نیست. در فیلم فرهنگ شرقی، فرهنگ وابسته به مذهب عرب و فرهنگ امریكای لاتین را به عینه مشاهده میكنیم و این تنها یك مقایسه ساده نیست.
ایناریتو قصد در كالبدشكافی این پدیدهها دارد. او نمیخواهد بگوید عرب با مكزیكی متفاوت است و مكزیكی با ژاپنی توفیر دارد. این را همه ما میدانیم. این تفاوتها نمیتوانند در سینمای متاثر از مدرنیسم امروز تم اصلی یك فیلم باشند. در گذشته و یا سینمای كلاسیك ممكن بود چنین باشد. ایناریتو در صدد جستجوی اتیولوژی است. او میخواهد دلیل این اختلافات فرهنگی و اجتماعی را نقد و تحلیل كند. او با «چرا» كار دارد و نه با «چگونگی». او میخواهد بفهمد - و در نهایت ما بفهمیم - كه پناه بردن به اعتقادات و زندگی بدوی در اعراب، ایجاد ناهنجارهای اجتماعی در كشور توسعه یافتهای چون ژاپن كه از فرهنگ غنی شرقی برخوردار است و تمام كاستیهای فرهنگی اقتصادی اجتماعی امریكای لاتین (كه همسایه دیوار به دیوار امریكا نماینده امپریالیسم) است به دلیل وجود همین نظام قدرت و سلطه است.
در جایی كه مردم از داشتن نان شب محرومند یك امریكایی تیر میخورد. پلیس با بدترین لحن به استنتاق مردم خردهپا میآید، یك خانواده از هم میپاشد و در آن سوی دنیا پلیس مساله تروریسم و رد و بدل شدن اسلحه را در ژاپن پیگیری میكند. همه اینها به خاطر اینكه یك امریكایی زخمی شده است اما مهم نیست كه در افریقا در هر ثانیه چندین نفر از گرسنگی میمیرند، در ژاپن چندین نفر قربانی انفجار هستهای هیروشیما شدند و در امریكای لاتین اعتیاد، فحشا و اقتصاد زخمی كه سود اولیهاش نصیب سرمایهداری میشود چه گرفتاریهایی ایجاد كرده است.
ایناریتو میگوید كاری كه یك شیطنت بچگانه بوده از سوی امریكا «تروریسم» تلقی میشود و همه جهان متهم به تروریسم هستند مگر اینكه خلافش ثابت بشود اما تمام اعمال تروریستی مسلم امریكا (برای مثال اشغال عراق، افغانستان، ویتنام و حمله به هواپیمای مسافربری ایران) نوعی دفاع شخصی یا حتی اشتباه در نظر گرفته میشوند. او با این فیلم تند و تیز سیاسی به جنگ یكطرفه با امریكا رفته است. مبارزهای كه به شدت روشنفكرانه است.
بابل فیلمی كامل است. احساسات دارد، فلسفه دارد، از رویارویی تمدنها ناخرسند است و از اینكه انسان در این دنیای پرجمعیت چنین تنهاست. فیلم انتقاد شدید به نظام سلطه است و جز این چیزی نیست. او فرهنگ شرقی را به دختری كر و لال تشبیه میكند. موجودی كه زیباست، تنهاست و بسیار مقدس است اما به شدت نیازمند احترام و توجه.
به گونهای كه حتی حاضر به تن فروشی با هر بیسر و پایی است. برخی از منتقدین گفتهاند كه روایتهای داستانی ژاپن در فیلم زائد است و میتواند حذف بشود بدون اینكه به كلیت فیلم صدمهای وارد شود اما آیا به راستی چنین است؟ در این صورت میتوان نام فیلم را «بابل» گذاشت؟
چرا ایناریتو این اسم را برای فیلم برگزیده است؟ فیلم بیانیهای در نقد رویارویی تمدنها و فرهنگهاست بنا بر ادلهای كه به آنها اشاره شده است. تمدنهایی كه یك خاستگاه دارند. تمدنهایی كه از یك منبا آغاز شدهاند و آدمهایی كه از یك دریچه پا به عرصه وجود گذاشتهاند. بابل از اولین تمدن ایجاد شده بر كره زمین است. وقتی كه قارهها موجودیتی سیاسی نداشتند. مرزها روی خاك یا كاغذ كشیده نشده بودند و همه آدمها یك فرهنگ را میدانستند: فرهنگ درست یا غلط اما پذیرفته شده بابل را.
فرهنگ یكسویه اكنون متلاشی شده است و دیگر در زمین جایی برای زندگی وجود ندارد مگر اینكه هر آدمی در هر شرایط از امتیازات یا بهرههایی صرف نظر كند. بابل معترض است كه آن تمدن یكدست قربانی شده است و جای آن چه چیز به ودیعه آورده شده است؟ این كه درصد كمی از مردم دنیا در رفاه و درصد بیشتری در تنگدستی زندگی كنند؟
این است دغدغه فیلم بابل. انتقاد فیلم آنقدر صریح و زننده بود كه مراسم اسكار نسبت به آن بیاعتنایی پیشه كند و از بد و بدتر، بد را انتخاب نماید و مجسمه طلایی را در اختیار اسكورسیزی قرار بدهد؛ میدانیم كه اسكورسیزی نیز یك ماركسیست و ضد امپریالیسم است. هرچند به زعم من این جایزهها در حاشیه قرار دارند و ملاك ارزشگذاری سینما نیستند.
● درباره آلخاندرو گونزالس ایناریتو
در شهر مكزیكوسیتی در سال ۱۹۶۳ متولد شد. در سال ۱۹۸۴ در ایستگاه رادیویی مكزیك به عنوان DJ مشغول فعالیت موسیقی و اجرای ترانهها شد. در همین حین و در سال ۱۹۸۸ به تحصیل سینما و تئاتر پرداخت و تا سال ۱۹۹۰ برای شش فیلم مكزیكی تدوین و میكس صدا انجام داد. او در دهه ۹۰ به یكی از جوانترین تهیهكنندههای تلوزیونی Televisa كه یكی از شركتهای مهم تلوزیونی مكزیك بود تبدیل شد.
او با تاسیس شركت فیلمسازی Zeta Films كمپانی تلویزا را ترك كرد و در شركت خودش به تهیه و اجرای آگهیهای تبلیغاتی پرداخت. ترفندهایش بعدها در فیلمهایش به تصویر كشیده شدند (برای مثال فیلم آمورس پروس(. او سپس تحت تعلیم لودویك ماركولز لهستانی به فراگیری سینما پرداخت. اولین فیلم نیمه بلند او در شركت تلویزا با همكاری یك بازیگر اسپانیایی بنام میگوئل بوزه در سال ۱۹۹۵ با عنوان Detras del Dinero جلوی دوربین رفت.
اولین فیلم بلند او كه بعد از تلاش فراوان در پیدا كردن داستان مناسب و با همراهی فیلمنامهنویسی بنام جیلرمو آریاگا با محوریت شهر مكزیكوسیتی جلوی دوربین رفت Amores Perros نام داشت در فستیوال كن ۲۰۰۰ با استقبال مواجه شد. این فیلم نام ایناریتو را بر سر زبانها انداخت و باعث موفقیتهای چشمگیری در صحنه جهانی شد. همچنین این فیلم در بخش فیلم خارجی اسكار نیز مورد تقدیر قرار گرفت.
ایناریتو در سال ۲۰۰۲ در ساخت مستندی درباره تاثیرات حمله تروریستی یازده سپتامبر همكاری كرد و همین باعث شد درهای هالیوود به رویش گشوده شوند. او در هالیوود «۲۱ گرم» را با بازی شون پن، نائومی واتس و بنیچو دل تورو جلوی دوربین برد؛ فیلمی كه از هز لحاظ شاهكاری كمنظیر بود. بابل آخرین ساخته او در سال ۲۰۰۶ بود كه ایناریتو را همچنان در اوج نگاه داشته است.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست