چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

لبه


لبه

دیر است
معماست
تاریخ است
از آتش بگذرم بگذرد

دیر است

معماست

تاریخ است

از آتش بگذرم؟بگذرد؟

آن سو کجاست مگر؟

این سو کجا بود؟

رها کن و برو رافضی ست او رافضی ست

دیر است و دروغ است

دروغ دیر است

پدرم قاضی القضاتِ باشتین بود

شیخ حسن جوری را می شناسی؟

پدرم شیخ حسن جوری ست

به هوش که آمدم رفته بودی

من اسب آن جنگجوی خسته ی چشم بادامی نبودم

و آن مار کبرا که چیزی نگفت دروغ گفت

و هندوستان که آن مار با خود به غار برد دروغ بود

به هوش که آمدم رفته بودی دروغ است عکس بگیر

دود می تاختم و نقش می بستم بر هوا دروغ است عکس بگیر

نقاش پرده می بست و راوی خون بالا می آورد

از این رافضی عکس بگیر

کمکم کن این بازی را ببازم ای دوست

زمین روزهای درازی پیش رو دارد

من از نظم از دقیقه می ترسم

این سطرِ دیرآمده معنای مبهمی دارد

تبر معنای مبهمی دارد

دستم را نگیر ای دوست دستم را نگیر

دروغ معنای مبهمی دارد

لال است این کاتبِ یک لاقبای مست رهایش کن

مبهم است معنا رهایش کن

شرقِ دایره غربِ آتش است

تبر تیک تاک تبر

شرقِ دایره غربِ آتش مبهم است عکس بگیر

فاعل رافضی ست رهایش کن

و با قطارِ سریع السیر می آید عکس بگیر

جمله ی بعدی پایان است

رهایم کن و عکس بگیر

عدالت اتفاقِ شگفت انگیزی نیست ای دوست

هراس نوشیدن چای در غروبی آرام

هیچ کم از هراسِ پل را ندیدن و این سوی دره ماندن کم ندارد

جمله ی بعدی اتفاق شگفت انگیزی نیست ای دوست

جو می کاریم و سیر می شویم که علف نروید

جو می کاریم تا علف نروید

شب نبود و نمی ترسیدم اگر نبودم شاعر نمی شدم

این در که فال گوشش نشسته یی مجنون است باز نمی شود مجنون است

جمله ی بعد از جمله ی قبل عبور کرد همین حالا عکس بگیر

همین حالا عکس بگیر

دستِ لغزیده به خون رافضی ست او

خط لغزیده به دست بگیریدش

سطرِ لغزیده از خط به سطر دوشقه اش کنید

دفترِ لغزیده مجنون است

دست بر چله می لغزد و پای شیخ حسن می لغزد

جلاد می لغزد و عکس می لغزد

لبه مجنون است

آن سو به همه سو

تبر تیک تاک تبر مجنون است

چیزی نمانده رهایش کردم

منطق مجنون است عکس گرفتم از باد

معنای مبهمی دارد جمله ی بعد

عکس گرفتی از من در باد

عکس بگیر از باد

حقیقت معنای مبهمی دارد رها کردی من را

واژگون می شود میز

عکس بگیر از دست

واژگون می شود غروب

رها کن این سطر از خط به معنا دویده را

عکس بگیر

تناقض مبهم است مجنون است

این سطر این سطرِ عریان

مبهم است منطق مجنون است

شب اگر نبود و نمی ترسیدم اگر نبودم

لبه معنای مبهمی دارد

این جایم من

عکس بگیر

سطر این سطر پای شیخ حسن مجنون است

خط این خط قطارِ سریع السیرِ باشتین مجنون است

عکس بگیر

هیچ این هیچ لبه آن جا من که این جا رافضی ست مجنون است

معنای مبهمی دارد شب اگر نبود و نمی ترسیدم اگر نبودم

رها نمی کند و عکس نمی گیرد مجنون است

رافضی ست او رافضی ست

آرام بگیر ای باد آرام بگیر تا به خانه بازگردی مجنون است

سطرِ مجنونِ باد آرام نمی گیرد

معنا رافضی ست

عکس بگیر

خطوطِ به هم تنیده ی پیشانی بر تبر

مردمی که می دوند و مقصد دور می شود تیک تاک تبر

کفِ دست

تاریکی پاره پاره می کند تنِ بی جوشنِ ایلخان را بر دیوار

رافضی ست او

کلام بر دار می دمد و نقاره می شکند بر تبر

مانی پارسا (جواد شریفی)

از کتاب در دست انتشار دو چه گوارا و یک کلاه