شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

تئاتر, اروپا, مجمع الجزایر گفت وگو با پروفسور ماسیمو كاسیاری


تئاتر, اروپا, مجمع الجزایر گفت وگو با پروفسور ماسیمو كاسیاری

ماسیمو كاسیاری در سال ۱۹۴۴ در ونیز متولد شد وی بین سال های ۱۹۹۳ تا ۱۹۹۹ شهردار این شهر بود او را عموماً به واسطه آثار فلسفی و تفسیرهای تئاتری پربارش می شناسند علاوه بر عناوینی كه در این جا به آن ها اشاره شده, می توان از دیگر آثار او همچون شمایل قانون ۱۹۸۵ , فرشته ضروری ۱۹۸۶ و نام برد

● اشاره:

"ماسیمو كاسیاری" در سال ۱۹۴۴ در ونیز متولد شد. وی بین سال‌های ۱۹۹۳ تا ۱۹۹۹ شهردار این شهر بود. او را عموماً به واسطه آثار فلسفی و تفسیرهای تئاتری پربارش می‌شناسند. علاوه بر عناوینی كه در این جا به آن‌ها اشاره شده، می‌توان از دیگر آثار او همچون"شمایل قانون" (۱۹۸۵)، "فرشته ضروری" (۱۹۸۶) و... نام برد.

عمل نمایشی همواره بر پایه اسطوره بنا شده است. آیا به نظر شما، یك زمانِ اسطوره‌ای كه با توقف تاریخ، آن را به سود پرسشی در باب جامعه به حال تعلیق درمی‌آورد، امروزِ روز همچنان قابل قبول و امكان‌پذیر است؟

از این پس،‌ به خوبی می‌دانیم كه اسطوره، داستانی نیست كه از نظر زمانی به خاستگاه‌ها و سرچشمه‌ها مربوط شود. می‌دانیم كه اسطوره در حقیقت گونه‌ای نگرش و طرز فكر است. می‌دانیم كه اسطوره ـ به معنای حقیقی ـ وجود ندارد، اما همیشه با اسطوره‌شناسی و بحث درباره اسطوره مواجه هستیم. چنان كه از تعدادی از نویسندگان پیشین آموختیم، موضوع اسطوره چیزی جز بازسازی اسطوره نیست.

به همین دلیل است كه این پرسش از دید من تا حدی بی‌معنی و غیرمنطقی به نظر می‌رسد؛ چرا كه اسطوره جنبه‌ای از اندیشیدن است كه هرگز كهنه و منسوخ نخواهد شد. اندیشه اسطوره‌ای، یك اندیشه بدوی نیست، بلكه روشی است برای اندیشیدن و سخن گفتن. بدین ترتیب بدیهی است كه ما پیوسته اساطیر را بازسازی می‌كنیم... اجازه دهید كمی بحث را گسترش دهیم: افلاطون اسطوره را همراه با یك زبان اسطوره‌ای بازسازی نموده و از این رهگذر بحثِ فلسفی خود را مطرح می‌نمود.

این دو، جنبه‌هایی هستند مطلقاً‌ غیر قابل تفكیك. نمی‌توان گفت كه در نظر افلاطون جنبه‌ مهمی درباره یك"دوران گذشته" وجود دارد كه به طریقی در فلسفه‌اش بقا می‌یابد، چنان كه مفسران راستین اندیشه افلاطون، قادر به درك آن می‌بودند. افلاطون، آگاهانه و از روی عمد، فلسفه‌اش را به موازاتِ بازسازی اسطوره، پرورش و تعالی می‌بخشد و بنابراین از این دیدگاه ـ به ویژه پس از درس بزرگ مكتب رمانتیسم ـ راهی را برای فلسفه‌ای معاصر می‌گشاید.

از این قرار كه كاربرد فلسفی مستقلی برای اسطوره و بحث درباره آن وجود ندارد. هر‌گاه كه فلسفه معاصر از تكنیك و اسطوره تكنیكی سخن می‌گوید، در واقع وارد حوزه اسطوره شناسی شده است. وقتی"گوته" از"پرومته" یا"پاندورا" صحبت می‌كند، در حقیقت به اسطوره شناسی پرداخته است. پرداخت ادبی و پرداخت فلسفی نمی‌توانند مادیت و واقعیت بُعد اسطوره‌ای را در نظر نگیرند.

اما به نظر شما عناصری همچون فرایند همگانی جهانی شدن، همزمانی تعمیم یافته به تمام سیاره زمین و ظهور یك بازار جهانی كه روی ایده‌های بدیع و نیز مسأله فراموشی كار می‌كند، مانع بازسازی اسطوره نمی‌شوند؟ و آیا راهِ مورد نیاز اسطوره را برای از سر گیری نقش بنیادی خود در اروپا‌ سد نمی‌كنند؟

توجه داشته باشید كه حتی در روند بازسازی اسطوره، مسأله فراموشی، نقشی بنیادی و ضروری دارد. برای تصویرسازی دوباره و بازسازی نمودن اسطوره، فراموشی یك امر واجب است: "لازم است فراموش كنیم"؛ "نیچه" این مسأله را بهتر از هر كس دیگری دریافته بود. اگر یك فیلسوف وجود داشته باشد كه بتوان او را اسطوره شناس نامید، آگاه به حقیقت نهفته در زبان و عبارت فلسفی باشد و به موازات آن نیز به اجزا و عناصر اسطوره شناختی تأثیرگذار بوده باشد، همانا آن فیلسوف، "نیچه" است و او فیلسوفی است كه ارزش، بها و نقش بنیادین فراموشی را به طور كل در معرض دید بشریت قرار داد.

من اگر بخواهم تجسم و تصوری مبتكرانه داشته باشم، نمی‌توانم نقش فراموشی را نادیده بگیرم. در غیر این صورت احتمالاً‌ ذهن من تبدیل به گنجه یا كشویی خواهد شد كه مجموعه‌ای از خاطرات را در آن انباشته كرده‌ام. در حالی كه ذهن برای رسیدن به آن تجسم و تصور خلاق باید توانایی فراموش كردن داشته باشد و بنابراین از این نظر، بنده در حوزه مسأله اسطوره، تقطیع، گسست و نیز مرز مشخصی میان كلاسیك و معاصر نمی‌بینیم.

دامنه دیگر عهد اسطوره عبارت است از ساخت یك مكان عمومی؛ بدین معنی كه تئاتر غربی همزمان با ظهور دموكراسی و ایجاد"یك مكان عمومی و همگانی" در یونان متولد شد. آیا این تئاتر كه بدن، صدا و بازنمود وقایع را در چنین فضایی عرضه می‌نمود، از این پس ـ یعنی از زمانی كه اداره و هدایت این فضای عمومی تنها توسط"دانش تكنیك" و"شعور اقتصادی" صورت می‌گیرد ـ رو به انقراض و نابودی نمی‌رود؟

یك ارتباط اساسی میان تئاتر و میدان عمومی اصلی در شهرهای یونان باستان وجود دارد. در چنین مكانی، تنها تئاتری كه می‌تواند ظهور یابد، تئاتری است كه در آن بحث، تبادل نظر و كلام آزاد، رك و بی‌پرده،‌دارای نقشی تعیین كننده و سرنوشت ساز است. بدین ترتیب تئاتر، دموكراسی و این مكان عمومی، مفاهیمی تفكیك ناپذیرند. در تمدن‌هایی كه در آن‌ها"كلام" به طور تمام و كمال به عنوان یك"سلاح" و"حربه" تلقی نمی‌شود، تئاتر هرگز شكوفا نخواهد شد و اگر هم تئاتری وجود داشته باشد، تئاتری تراژیك نخواهد بود.

زیرا تنها تئاتری دراماتیك و تراژیك است كه در آن كلام به مثابه یك سلاح به كار گرفته شود و این فضایی كه از آن سخن رفت، در حقیقت مكانی ثابت و معین است كه در آن كلام، به راستی ارزشمند و مهم تلقی می‌شود و كاركردِ همان سلاحی را دارد كه پیش از این به آن پرداختیم. بنابراین در این فضای جهانی شدن، در مكانی كه دیگر یك مكان نیست و در دهكده‌ای پهناور كه هیچ مرزی را نمی‌توان برای آن متصور شد، پاسخ من به این پرسش كه"آیا تئاتر به معنای تراژیك، دراماتیك و كلاسیك آن ممكن است؟" پاسخی قاطعانه خواهد بود: كاملاً نه!... غیر ممكن بودنِ تئاتر تراژیك موجب ظهور درامی برخاسته از سنت‌های بزرگ رمانتیك می‌شود، یعنی درام"گوته" ‌این اصل زیبایی شناسی"شیللر" و پس از آن زیبایی شناسی"هِگل" است،‌ یعنی درام نویسنده معاصر، گویای عدم امكان شكل گیری یك تئاتر تراژیك است. تئاتر یك درام نامتناهی و نامحدود است كه هرگز به پایانی مشخص نمی‌رسد؛ چرا كه همچون سخنی است سرگردان و صرفاً مجازی كه در همان دهكده جهانی كه از آن سخن رفت به این سو و آن سو می‌رود و ما را از جایی به جای دیگر رهنمون می‌سازد؛ جایی كه در آن نه مكانی مشخص وجود دارد و نه نژادی و از این رو، هرگز نمی‌توان به مواجهه و برخوردی قاطع و مسلم دست یافت.

ما در تراژدی، با یك درگیری بزرگ مواجه هستیم و پس از آن كلمه"پایان"! سپس خدایی نمایان می‌شود كه كشمكش را پایان می‌بخشد؛ خدایی كه به عنوان تصمیم گیرنده‌ای قاطع نمود می‌یابد. اما در آن دهكده جهانی كه نه مكانی معین وجود دارد و نه مرزهایی ثابت، نمی‌توان تصمیمی گرفت. درام معاصر و"بكت" (و نیز"یونسكو" به شیوه‌ای دیگر) این نكته را به خوبی دریافته‌اند و این همان سخن نامتناهی و پایان‌پذیر است: یك جابه‌جایی، یك انتظار و یك پیشروی بدون حضور خدایان.

مسأله‌ای كه تِم اصلی نمایشنامه"در انتظار گودو" است كه دیگر ایزد نازل شونده و تصمیم گیرنده‌ای در آن پدیدار نمی‌شود؛ چرا كه مكانی وجود ندارد! چه جایی را می‌توانید برای این ایزدان در نظر بگیرید؟ ایشان در كجا هستند؟ پرستش‌گاه و معبد در كجاست؟ محكمه‌ای كه بتوان در آن حكم و تصمیم خود را به منصه ظهور رساند، كجاست؟ زیرا مكانی كه در آن به تصمیم گیری می‌پرداختند، مكانی خوب و زیبا بود؛ در یك معبد، در یك دادگاه، در ‌یك میدان عمومی. این مكانی است كه در آن به تصمیمات گردن نهاده می‌شد، تصمیمی از میان درگیری و كشمكش سخن‌های گوناگون اتخاذ می‌شد.

اما از میان كشمكش‌ سخنان معاصر ما، به چه تصمیمی می‌توان دست یافت؟ این قدرت تصمیم‌گیری نه در نیویورك وجود دارد و نه در پاریس. چه كسی تصمیم می‌گیرد؟ سخنان ما در كجا تمام می‌شود؟ كدام نقطه را می‌توان به عنوان نقطه‌ پایان درام مشخص كرد؟ چه كسانی قهرمانان درام هستند؟ ... بدین ترتیب درمی‌یابیم كه تئاتر معاصر، درست نقطه مقابل تئاتر تراژیك كلاسیك است.

همچنین محل تئاتر تراژیك، یك جامعه است. بنابراین آیا ما با نبود امكان شكل گیری جامعه روبه‌رو نمی‌شویم؟! چیزی كه در فضای سیاسی امروز اروپا بسیار به چشم می‌خورد و آن قرار گرفتن در معرض جنگ تمدن‌هاست.

برای به وجود آمدن تراژدی، تنها كشمكش كافی نیست؛ این نگرش، بسیار ساده‌لوحانه است. تنها كشمكش سخنان كافی نیست، بلكه این كشمكش باید به یك تصمیم منجر شود. تصمیمی كه قهرمانان آن به خوبی مشخص باشد و همه این‌ها در فضای سیاسی امروز ناممكن است. اما آیا حقیقت كشمكش در دهكده جهانی معاصر، همان جنگ تمدن‌ها، در همه اَشكال آن نیست؟

برای مثال در نمایشنامه"هفت نفر بر ضد تِب" (۱)،‌ ما با یك جنگ تمدن مواجه هستیم، اما این جنگ پایانی دارد. بدین معنا كه محل وقوع و شكل گیری كشمكش و نیز محل بیان سخنان متضاد و متغایر، در آن مشخص است.

هر كس مسئولیت تصمیم خود را به عهده می‌گیرد، هر كس معرف نژاد خاص خود است و این چیزی است كه امروزه، غیر ممكن است. این قهرمانان از كدام نژادند؟ متعلق به چه جایی هستند؟ به كدام زبان و به كدام جامعه تعلق دارند؟ محل برخورد و كشمكش ایشان در كجاست؟ در كدام مكان عمومی؟! تئاتر بزرگ معاصر(پیراندللو و دیگران) این پرسش‌ها را طرح می‌كند و عدم امكان پاسخگویی به آن‌ها را نشان می‌دهد.

"برشت" كوشید تا به آن سوی این بن بست راه یابد، اما صرفاً در قالبی ایدئولوژیك و با به تصویر كشیدن تعلق شخصیت‌های متفاوت به یك ایدئولوژی. ولی این، آن چیزی نیست كه تئاتر كلاسیك به نمایش می‌گذاشت. تئاتر كلاسیك، تعلق هستی شناسانه را به تصویر می‌كشد و نه تعلق ایدئولوژیك؛ من به این ایزد تعلق دارم، به این جامعه تعلق دارم، به این شهر تعلق دارم و...

بنابراین تعلق هستی شناسانه، ایدئولوژیك و روان شناسانه نیست. پس آیا ایده‌ شكل گیری یك گروه همسرایان مدرن، غیر ممكن است؟ بله، غیر ممكن است! شما این گونه می‌پندارید كه تئاتر اروپا ریشه در جنگ و برخورد دارد، در افتراقی میان شرق و غرب.

اما هنگامی كه"اشیل"، در نمایشنامه"ایرانیان"،‌ این جنگ میان شرق و غرب را نشان می‌دهد، نبوغ او در این است كه تراژدی را از جنبه ایرانی و از زاویه‌ دید ایشان به تصویر می‌كشد! امروزه چگونه می‌توان چنین چیزی را تشریح كرد؟ به نظر من این ارتباط شرق و غرب، حقیقتاً یك ارتباط است و نه یك افتراق. من در تحلیل و تفسیر متن"ایرانیان" اشیل كوشیدم تا راه‌هایی را نشان دهم كه یونانیان با تشخیص ویژگی‌های دیگرشان(منظور ویژگی‌های پارسی است) خود را باز می‌شناسند. دقت داشته باشید كه برای یونانیان، این"دیگری"، عاملی ضروری در جهت بازشناخت خود است.

این‌ها ویژگی‌هایی هستند كه از خصوصیات انسان یونانی قابل تفكیك نیستند و از این رو، این رابطه، در برگیرنده نوعی سازگاری و هماهنگی است. البته یك رابطه همراه با كشمكش، رابطه‌ای پیرامون تصمیمی كه باید گرفته شود، جنگ و... و در عین حال باید بر ضرورت این رابطه و پیوند، تأكید كرد. برای اطلاع یافتن از آن چه كه غیاب آن در جنگ تمدن‌های معاصر،‌ احساس می‌شود، كافی است تراژدی‌ها را مورد مطالعه قرار دهیم: به راستی تفاوت‌ها بی‌كران است، حتی برای استاد تراژدی كه همانا"هومر" می‌باشد، نیز چنین است.

به عنوان مثال ببینید جنگ چگونه در آثار هومر نشان داده شده است: جنگ همواره دارای نوعی هماهنگی، سازگای و توافق است. من ‌علیه تو و با تو مبارزه می‌كنم، اما در عین حال و به طور همزمان به برقراری رابطه‌ای ضروری نیز با تو می‌پردازم و این مسأله، پیوسته در تمامی داستان‌های یونانی به چشم می‌خورد. این همان چیزی است كه جای خالی آن به طور واضح در تمامی جنگ‌های معاصر احساس می‌شود، همان طور كه مفسران بزرگ(۲) نیز به این مسأله اشاره كرده‌اند. دیگر، ارتباط با"دیگری" یك ارتباط ضروری به حساب نمی‌آید.

برگردان به فارسی: بابك فراهانی

پی‌نوشت‌ها:

۱- از جمله نمایشنامه‌های اشیل(۵۲۳-۴۵۶ ق.م)

۲- مفسران بزرگی همچون اشمیت(Schmitt)

۳- منظور از"یك"، نوعی وحدت و یگانگی آرمانی است.

۴- كتابی تحت عنوان"انحراف اروپا"

۵- "هوگو فُن هوفمانشتال" (۱۸۷۴-۱۹۲۹) اتریشی كه معمولاً نماینده سبك نئورمانتسیم شناخته می‌شود. از جمله دیگر آثار او می‌توان به"مرد نادان و مرگ"، "مرد ماجراجو و دختر خواننده"، "الكترا"، "انسان جهانی" و"تئاتر بزرگ جهانی" اشاره كرد. بسیاری از منتقدان او را بهترین شاعر آلمانی پس از گوته می‌شناسند.

منبع:

Multitudes.samizdat.net این ترجمه از نسخه فرانسوی انجام شده است.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.