جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

اوضاع سیاسی, مذهبی ایران در آستانه ظهور اسلام


مدعای مقاله حاضر این است كه حاكمیت ساسانی در آخرین ایام خود گرفتار بحران در ساختارهای سیاسی, مذهبی شده بود و این امر بیش از هر چیز در سقوط ایشان دخیل بود

تحقیق پیرامون چگونگی و چرایی گسترش نسبتا سریع دیانت اسلام در ایران در قرون اولیه هجری از جمله مباحثی است كه هنوز مورد توجه و عنایت پژوهشگران عرصه تاریخ است. آگاهی از چند و چون اوضاع سیاسی, مذهبی ایران در آستانه ورود اعراب مسلمان ما را در فهم علل و عوامل ترك آئین قدیم و گروش به سوی اسلام از سوی ایرانیان رهنمون می سازد. مدعای مقاله حاضر این است كه حاكمیت ساسانی در آخرین ایام خود گرفتار بحران در ساختارهای سیاسی, مذهبی شده بود و این امر بیش از هر چیز در سقوط ایشان دخیل بود.

واژه های كلیدی: ایران, ساسانیان, آئین زرتشت, اسلام.

مقدمه

تاریخ ایران در اوایل دوره اسلامی, یكی از مقاطع حساس تاریخ این مرز و بوم است. اوضاع و احوال ایران در این عصر, متإثر از ورود اعراب مسلمان به ایران و حاصل برخورد دو نظام اجتماعی, فرهنگی و اعتقادی متفاوت بود. روند چگونگی پذیرش دیانت اسلام و ترك آیین قدیم از سوی مردم ایران و نتایج ناشی از آن, از مهمترین مسائل قابل بحث در این مقطع زمانی است. در این زمان شكل گذشته جامعه ایرانی كه تقریبا هزار سال دارای وحدتی نسبی بود, بتدریج تغییر كرده, پیوند خود را با بخشی از میراث باستانی خویش, گسست و چهره ای نسبتا متفاوت با گذشته پیدا كرد; زیرا ورود اسلام به ایران, تإثیر محسوسی در ساختارهای سیاسی, اجتماعی, فرهنگی و اقتصادی به جا نهاد كه پاره ای از آن ها تا امروز نیز ادامه یافته است. به عبارت دیگر: این دوره یكی از معدود دوره های انتقالی (گذر) در تاریخ ایران است كه علاوه بر ایجاد تغییرات ظاهری (فروپاشی یك سلسله و روی كار آمدن حاكمیتی دیگر) تحولات محسوس در بنیان های سیاسی و اجتماعی به وجود آورده است. شناخت دقیق این تحول بزرگ مستلزم بازشناسی ساختار سیاسی, مذهبی امپراتوری ساسانیان در آخرین ایام پادشاهی ایشان است. زیرا علاوه بر عامل بیرونی شرایط درونی جامعه ایرانی نیز در سقوط این دولت دیرپا موثر بود.

بحران سیاسی

آنچه در شامگاه عهد ساسانی بر ایران گذشت, تا حد زیادی از بحران سیاسی در ساختار قدرت این نظام از بدو تإسیس نشإت می گرفت و بازتاب و نتیجه عملكرد شاهان ساسانی در طول حكومت, مخصوصا دوران اوج اقتدار آنان, یعنی عصر اصلاحات انوشیروان بود. نظام مبتنی بر تمركز در دین و سیاست, كه ویژگی اصلی و نمایان دولت ساسانی نسبت به اسلاف خود محسوب می شد, اگرچه در حفظ مرزها و در نتیجه استقلال سیاسی ایران در میان دشمنان شرقی (هیاطله و تركان) و غربی (رومیان) نقش مهمی داشت در سقوط و اضمحلال ایشان نیز مهم ترین عامل بود. تشكیل دولت ساسانی, كه خود پاسخی به بحران های ایجاد شده در اواخر عهد اشكانی بود, به واسطه سیاستگذاریهای خاص, به ظهور بحران های جدید در زمینه های سیاست, اجتماع و مذهب انجامید كه دوره پادشاهی ((قباد)) نقطه اوج آن بود. علی رغم برتری شایان توجه حكومت ساسانی نسبت به اشكانیان در امر تمركز بنیادهای سیاسی, دینی و اقتصادی, در سراسر عصر حاكمیت ایشان, نوسان بین تمركز و عدم تمركز یا به تعبیری نزاع و رقابت میان شاه و اشراف برقرار بود; به عبارت دیگر ((در دوره ساسانیان نیز رسم ملوك الطوایف اشكانیان با كمی تفاوت ادامه داشت.))(۱) هم چنین كاربرد كلمه شاهنشاه و شاه شاهان در این دوره كه نشانه وجود شاهان محلی در طول حكومت ساسانی, و عدم تمركز كامل بوده, سرانجام به نزاع میان شاه و اشراف انجامید و مانع از ایجاد تعادل و توازن در نظام سیاسی و اجتماعی ایران در دوره ساسانی گردید; به طوری كه تنها چند تن از سی و شش پادشاه ساسانی, بیش از ده سال سلطنت كردند و در طول چهار سال پس از سقوط خسرو پرویز از ۶۲۸ تا ۶۳۲م, دوازده نفر بر سریر سلطنت تكیه زدند كه عمر سلطنت برخی چند روزی بیش نبود. تداوم قدرت ملوك الطوایف دوره اشكانی كه منجر به افزایش قدرت نیروهای گریز از مركز یعنی خاندان ها و اشراف ایالات و ولایات می شد, با تمایلات مركز طلبانه و استبدادی خاندان ساسان كه خواهان تسلط هرچه بیش تر بر همه طبقات و لایه های اجتماعی بودند, منافات داشت. هم چنین تضعیف ملوك الطوایف و مقید كردن اشراف به دربار و تفویض مشاغل موروثی به ایشان كه از بارزترین اقدامات بنیان گذاران این سلسله بود, توسط برخی جانشینان قدرتمند ایشان پی گیری شد, كه در این بین می توان به اقدامات یزدگرد اول, هرمز دوم, بلاش, قباد و بالاخره اصلاحات انوشیروان كه در جهت خنثی كردن قدرت اشراف كهن و نیز افزایش قدرت مركزی بود, اشاره كرد. با این حال در برخی دوره ها كه پادشاه از قدرت كافی برخوردار نبود, دربار و جامعه, صحنه قدرت نمایی اشراف می شد. از این كه فقط چهار پادشاه ساسانی خود جانشینان خویش را انتخاب كرده اند(۲) و برای نشستن بر تخت پادشاهی همواره پشتیبانی اشراف و روحانیون ضروری بود(۳), می توان به میزان نفوذ طبقه اشراف پی برد. عصر قباد نقطه عطفی در درگیری شاه و اشراف بود. گرچه وی با استفاده از قیام مزدك خشم توده ها را در جهت تضعیف اشراف بزرگ به كار گرفت, ولی در نهایت فرزندش انوشیروان توانست طی اصلاحات اقتصادی, اجتماعی و با تكیه بر اشراف خرد, (دهقانان و اسواران) میل سركش اشراف كهن را تا حدود زیادی مهار كند. هر چند اقدامات وی غیر مستقیم ناشی از قیام مزدكیان و در جهت خلع سلاح ایشان بود, تقویت دهقانان و تضعیف بیش تر اشراف كهن را نیز در پی داشت و از این جهت كه به هرج و مرج و آشفتگی ناشی از قیام مزدك خاتمه داد, با اقبال برخی اقشار جامعه روبه رو شد. در واقع جامعه ایرانی كه به دنبال منجی می گشت, سرخورده و مإیوس از قیام مزدك, امنیت را هر چند به بهای استبدادی خشن, بر آزادی همراه با نابسامانی ترجیح داد, چرا كه حكومت یك مستبد قابل تحمل تر از حكومت گروهی از مستبدان بود. ((عدل)) در جامعه بسته و متمركز ساسانی كه فاقد تحرك اجتماعی قابل انعطاف بود, به معنای حفظ جایگاه هر یك از طبقات اجتماعی و ممانعت از تعرض آن ها به یكدیگر بود. از همین روی قباد ((به حلوان دیوان خراج ساخت و آن را دیوان عدل نام نهادند));(۴) بنابراین, ممكن است اعطای لقب ((عادل)) به انوشیروان نیز از همین سنخ باشد.

اگر عصر انوشیروان را نقطه اوج قدرت ساسانیان به شمار آوریم, باید گفت, شمارش معكوس سقوط آنان نیز از همین نقطه آغاز شد; دوره ای كه در پاسخ به بحران های به وجود آمده در آن اصلاحات اجتماعی, سیاسی و اقتصادی صورت گرفت, لیكن این اصلاحات در نهایت موفق به فرو نشاندن این بحران ها نگردید و به عبارت بهتر, اصلاحاتی بود كه در جهت تإمین منافع و مطامع بخش های فرودست جامعه نبود, و حتی بیش از گذشته بحران را در تمام جوانب بخصوص در مسائل سیاسی و اجتماعی عمیق نمود و زمینه های شكست ساسانیان و پیروزی اعراب مسلمان را فراهم كرد. تلاش اشراف برای احیای جایگاه خود كه با اصلاحات و اقدامات خسرو اول محدود شده بود و آن ها نمی توانستند اراده خود را بر وی تحمیل كنند, در آخرین سال های سلطنت وی با حضور اشراف در قیام ((انوشزاد)) و مخصوصا در زمان جانشین وی, یعنی هرمز چهارم شتابی سریع تر گرفت. از سوی دیگر, مدارای مذهبی هرمز چهارم, خشم اشراف مذهبی را برانگیخته بود; و با آن كه او نیز مانند پدرش, با استفاده از خشم طبقات پایین بر ضد بزرگان, شمار زیادی از اشراف را به قتل رساند,(۵) اما تداوم دشمنی با روم و تهدید ایران از سوی متحدان منطقه ای آن كشور,(۶) شرایط مناسبی برای ابراز ناخشنودی برخی اشراف اعم از نظامی, زمیندار, روحانی و نیز اشراف قدیم و جدید فراهم كرد كه این ناخرسندی در شورش ((بهرام چوبینه)) متجلی شد. در حقیقت, قیام بهرام چوبینه نشان داد كه اصلاحات نظامی انوشیروان, در دراز مدت پایدار نبوده است. هم چنین این قیام آغاز افزایش قدرت نظامیان در صحنه سیاسی عصر ساسانی و شروع شكست اصلاحات انوشیروان بود; اصلاحاتی كه هسته اصلی آن نظامی بود و حتی اصلاح مالیاتی در راستای آن و در جهت تإمین درآمد ثابت برای هزینه سپاهی وابسته به مركز طراحی شده بود. در واقع دولت ساسانی در عهد انوشیروان به لحاظ شرایط جدید سیاسی ـ اجتماعی و رقابت نظامی با همسایگان, در حال تغییر حامیان اجتماعی خود از اشراف و سران دودمان ها به تكیه گاه وسیع تری به نام آزادان بود. آزادان گرچه مالك زمین بودند, از طریق تعهد خدمت در سپاه, با شاهنشاه ارتباط می یافتند.(۷) سرانجام این سیاست نیز به ظهور یك بخش نظامی انجامید كه در اواخر عهد ساسانی هرچه بیش تر در امور سلطنت مداخله می كردند. شورش بهرام چوبینه اولین حضور گسترده گروه آزادان در صحنه سیاسی پس از انوشیروان بود, با وجود این, اشراف بیش تر مایل بودند به دور فردی چون خسرو پرویز گرد آیند كه از خاندان شاهی بود, نه فردی چون بهرام چوبینه, كه از دیدگاه سنت سیاسی حاكم بر جامعه ایرانی غاصب شمرده می شد. خسرو دوم, پرویز, كه به كمك رومیان و حمایت گروهی از اشراف ایرانی به قدرت دست یافته بود, پس از سركوب شورش بهرام, محتاطانه به تثبیت پایه های حكومت لرزان خود همت گماشت و با نابود ساختن ((بندویه)) و ((بستام)) كه از اشراف و نیز از اقوام خود او بودند و نقش بسیار مهمی در انتقال مجدد سلطنت به وی داشتند استبداد پادشاهی خود را نشان داد.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 4 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.