جمعه, ۲۹ تیر, ۱۴۰۳ / 19 July, 2024
مجله ویستا

پرواز پروانه آرزوها


پرواز پروانه آرزوها

دلش می‌خواست چشمانش را ببندد و برای همیشه آن همه تلخی را از یاد ببرد.
مرد دست‌های لرزانش را بر سنگ کوچک سرد گورستان گذاشت. جدایی تلخ‌ترین واژه‌ها در ذهنش بود. چند قطره‌ اشک از …

دلش می‌خواست چشمانش را ببندد و برای همیشه آن همه تلخی را از یاد ببرد.

مرد دست‌های لرزانش را بر سنگ کوچک سرد گورستان گذاشت. جدایی تلخ‌ترین واژه‌ها در ذهنش بود. چند قطره‌ اشک از گوشه چشمانش فرو ریخت.

صدای نازک کودکی، او را از تنهایی بیرون آورد. دخترک شاخه گلی سفید در برابر مرد گرفته بود.

وقتی قطره اشک مرد روی گلبرگ گل افتاد. دخترک رفته بود و مرد پروانه کوچکی را می‌دید که در دوردست پرواز می‌کرد.