پنجشنبه, ۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 23 January, 2025
مجله ویستا

همسر خیالی، همسر واقعی


همسر خیالی، همسر واقعی

من جولیان ۳۵ ساله هستم. در یک خانواده متوسط در نزدیکی دنور متولد شدم. پدر و مادرم رابطه چندان خوبی با هم نداشتند. پدرم سختگیر و کنترل‌کننده بود و مادرم نیز فردی مستقل بود که زیر …

من جولیان ۳۵ ساله هستم. در یک خانواده متوسط در نزدیکی دنور متولد شدم. پدر و مادرم رابطه چندان خوبی با هم نداشتند. پدرم سختگیر و کنترل‌کننده بود و مادرم نیز فردی مستقل بود که زیر بار حرف‌های زور پدرم نمی‌رفت. من یک خواهر کوچک‌تر از خودم دارم و همیشه فکر می‌کردم در زندگی شخصی خودم هرگز اشتباهات والدینم را تکرار نمی‌کنم و فردی بسیار خوشبخت خواهم بود. همیشه در فکرم به یک زندگی آرام و عالی و پر از مهر و محبت فکر می‌کردم. هرگز دوست نداشتم مشکلی مرا از همسرم جدا کند و فکر می‌کردم که به راحتی به این هدف می‌رسم.

سال‌ها گذشت و من پس از اتمام تحصیلاتم مشغول کار شدم و پس از مدت کوتاهی نیز از طریق یکی از همکارانم با جوانی آشنا شده و پس از ۳ ماه با هم ازدواج کردیم. اوایل بسیار محتاطانه رفتار می‌کردم و سعی می‌کردم که رفتارهایم موجب تحسین همسرم شود و او را بیش از پیش به من علاقه‌مند کند. او نیز فردی معقول و اهل خانواده اما بسیار کم‌حرف بود. من این موضوع را چند ماه پس از ازدواج فهمیدم.

پدرم همیشه وقتی می‌خواست ناراحتی و نارضایتی خود را نشان دهد سعی می‌کرد کمتر با مادرم صحبت کند و من هم فکر می‌کردم چیزی در زندگی همسرم کم است که او این گونه رفتار می‌کند. پس سعی کردم بسیاری از امور خانه و زندگی را مطابق میل او انجام دهم تا راضی‌تر شود و با من مهربان‌تر و بامحبت‌تر رفتار کند. اوضاع تغییر چندانی نکرد. سپس به خاطر ترس از مشکلات زندگی سعی کردم خودم را ناراحت و ناراضی نشان دهم تا او بیشتر به تکاپو افتد و صمیمانه‌تر برخورد کند، اما باز هم نشد.

البته رفتار او مشکلی نداشت فقط چیزی برایم تعریف نمی‌کرد. سوالاتم را مختصر جواب می‌داد و اهل ابراز علاقه هم نبود. پس از مدتی باردار شدم، اما به دلیلی نامعلوم بچه‌ام سقط شد. از نظر روحی حساس‌تر شده بودم و هر رفتاری را به منظور دیگری برداشت می‌کردم. احساس می‌کردم زندگی مطابق میلم نیست و دیگر چاره‌ای ندارم.

پس از مدتی با یک روان‌شناس صحبت کردم و او چند کتاب را به من معرفی کرد که بخوانم. تازه فهمیدم در دنیای خودم و با همسر خیالی‌ام زندگی می‌کردم. فهمیدم که همسرم آیینه‌ای است که مرا نشان می‌دهد. من واقعا خودم را دوست نداشتم و فکر می‌کردم همسرم مرا دوست ندارد. من خودم را از طریق محبت‌ها و رفتار او محک می‌زدم و این یعنی بی‌ارزش کردن خودم در درونم. پس امیدوار به توجه او بودم. در واقع ترجیح می‌دادم با هر کسی زندگی کنم غیر از همسرم ولی نمی‌دانستم که وقتی با او زندگی می‌کنم در حال زندگی با شخصیت خودم هستم و آنچه از آن فرار می‌کنم طرف مقابل نیست، بلکه شخصیت خودم است. در کتابی خواندم که اگر خواهان ارتقای شخصیت فردی هستید باید روی خود نیز کار کنید تا نتوانید رفتار و کنش و گفتار خود را که لایه‌های سطحی شخصیت شماست با لایه‌های عمیق و درونی منطبق سازید نمی‌توانید خود را و در پی آن طرف مقابل را تغییر دهید!از طرفی تفاهم دائمی و خوشحالی همیشگی در زندگی واقعی امری محال است.

اگر به اطراف خود نگاه کنید خواهید دید که زندگی مشترک زوجین همواره مملو از سازش و توافق است. در چنین صورتی لذت از زندگی مشترک دوچندان خواهد شد. به همسرتان حق بدهید که می‌تواند هر طور دوست دارد فکر کند و عقیده‌اش را محترم بشمارید. او باید بتواند به راحتی با شما در مورد خودش، شما یا هر مساله دیگری صحبت کند و افکار و عقایدش را بگوید، نه این‌که مطابق میل شما صحبت کند. وقتی مسائل خیلی راحت و باز مطرح شوند در واقع پیام وفاداری و امنیت را به طرف مقابل می‌دهند.به بیان دیگر وقتی فردی به راحتی در مورد عقاید و خواسته‌های خود صحبت می‌کند یعنی من در کنار تو احساس امنیت خاطر و تعلق می‌کنم و دلیلی ندارد چیزی را از تو پنهان کنم.

البته ذکر این مورد نیز ضروری است که این کار همواره باید داوطلبانه انجام گیرد تا از حالت گزارش کار دادن خارج شود. شما برای همسرتان ارزش قائلید پس اجازه می‌دهید که افکاری حتی مخالف با شما نیز داشته باشد. قرار نیست همواره مانند شما بیندیشد. مهم این است که خودش را همانگونه که می‌اندیشد دوست دارید. بدین ترتیب او نیز احساس قید و بند نمی‌کند و به شیوه خود به شما نزدیک می‌شود و زندگی شیرین‌تر خواهد شد.