دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
مجله ویستا

داستان دختر مرده


داستان دختر مرده

جک سالمون مارک والبرگ یک مرد خانواده و آدمی خوش ذوق و هنرمند است او عاشق همسر و بچه هایش به خصوص بزرگ ترین شان سوزی سوآریس رونان است

جک سالمون (مارک والبرگ) یک مرد خانواده و آدمی خوش‌ذوق و هنرمند است. او عاشق همسر و بچه‌هایش به‌خصوص بزرگ‌ترین‌شان سوزی (سوآریس رونان) است. او همچنین علاقه زیادی به ساختن کشتی‌های چوبی کوچک و مینیاتوری دارد که به شکل ماهرانه‌ای درون بطری‌های شیشه‌ای حرکت می‌کنند. او در رابطه با ماکت‌هایش به سوزی می‌گوید: «اگه کاری که شروع کردی رو تا تموش نکردی نباید از اون دست بکشی.» او کشتی‌های کوچک درون بطری‌ها را با غرور و لذت خاصی برانداز می‌کند و رو به سوزی کرده و می‌گویید: « اینها چیزهای زیبایی هستند.»

در آن لحظه شیرین، جک حتی نمی‌تواند تصورش را هم بکند که نگاه غرورآمیز توام با افتخار او به کشتی‌های کوچکش دیری نخواهد پایید. در آن سوی خیابان باصفا در شهرکی واقع در نوریستون، مرد دیگری به اسم جورج هاروی (استنلی توچی) زندگی می‌کند که مثل جک مشغول سرگرمی‌های خودش است. او خانه‌های عروسکی تماشایی و هنرمندانه‌ای می‌سازد و در همان نزدیکی و در حوالی شهر کشتزاری وجود دارد که او زیر زمینی را به عنوان اتاق بازی و سرگرمی در آنجا ساخته است. این زیر زمین پر از کتاب‌های کمیک و مجسمه‌های کوچک است در واقع این زیر زمین نوعی باشگاه است که ظاهرا او برای بچه‌های محل ساخته است.

یک بچه. سوزی. سوزی برایمان توضیح می‌دهد: «وقتی ۱۴ ساله بودم، در ۱۶ دسامبر ۱۹۷۳ به قتل رسیدم». این فیلم رویابی و در لحظاتی چندش‌آور بر اساس کتاب پر فروش و موفق آلیس سبولد، به کارگردانی سازنده سه گانه «ارباب حلقه‌ها» پیتر جکسون ساخته شده است. دختر در اواخر یک بعدازظهر ناپدید می‌شود در حالی‌که همه چیز نشان از بچه دزدی یا قتل دارد. سوزی با ما از میان – منزلگاهی در نیمه راه بهشت – پلی میان زندگی و بهشت صحبت می‌کند.

این مکان مملو از گیاهان مختلف، یک مجسمه یخی بسیار بزرگ، کشتی‌ها و جایی است که مزارع، کشتزارها و دشت‌ها در آن به شکل مرداب‌ها و باتلاق‌های خیس و مرطوب تغییر شکل می‌دهند و دارای هوایی پاییزی است که رو به زمستان می‌رود. جایی که در یک چشم به هم زدن برگ‌های درختان می‌ریزند و همه چیز عوض می‌شود. این فیلم سرگرم‌کننده با دنیاهای متعدد در رابطه با کاراکترهایش بی‌طرف عمل کرده: سوزی سرزنده و پرشور و نشاط و در عین حال بی‌گناه، آقای هاروی با انحراف اخلاقی و تغییر جک از یک مرد آرام به مردی عصبی و پرخاشگر و بی‌رحم و تصمیم او به کشف کارآگاه گونه مرگ دختر و انتقام خشونت آمیز او.

جکسون هم مثل پدر سوزی و قاتلش به مدل‌ها و عروسک‌های اسفنجی به‌خصوص در اوایل فیلم علاقه نشان می‌دهد تا به تدریج با یک قلمروی خیالی و پیچیده‌تر از سرزمین سه‌گانه «ارباب حلقه ها» و «کینگ کنگ» روبه‌رو باشیم.

بدین صورت او با مصنوعات و ساخته‌هایش بچه‌ها را از هر سن و سالی به تماشای فیلم‌هایش فرا می‌خواند. کارگردان با استفاده از موتیف‌ها و درونمایه‌های بصری در «استخوان‌های دوست‌داشتنی» قصد داشته تا به تصویر کشیدن چیزهای مصنوعی در محوطه‌های ساختگی مخمصه و گرفتاری را از زندگی پیش پای آدم‌ها می‌گذارد به نمایش درآورد: یک پنگوئن در کره شیشه‌ای برفی، یک کشتی در بطری شیشه‌ای، مبلمان و اثاثیه در ماکت و خانه عروسکی، دختری در زیر زمین و یک دختر مرده در میان بعضی از استخوان‌ها و جسدهای دوست‌داشتنی در مکانی امن و به دور از دنیای جنایت‌آمیز و پر از خشونت.

اما هدیه واقعی کارگردان جان‌بخشی به شخصیت‌ها و زنده کردن آنهاست. جکسون فیلمش را این‌گونه به تصویر کشیده: او سوزی را پس از مرگ زنده و پر جنب و جوش نگه می‌دارد و تاثیرات ناخوشایند چگونگی مرگ او را به ما نشان نمی‌دهد. او تنها تلاش سوزی برای فرار از زیرزمین آقای هاروی را نشان می‌دهد اما به چگونگی قتل و مرگ او نپرداخته. با وجود آنکه فیلم آقای هاروی را دنبال می‌کند اما روی سوزی به عنوان قربانی و آنهایی که او دوست‌شان داشته متمرکز شده است: جک، همسرش ابیگل (راشل وایز) و دخترشان لیندزی (رز مک ایور جذاب از فیلم «رنجرهای قدرتمند» ). او می‌تواند قربانی بعدی آقای هاروی باشد یا اینکه نقاب از چهره او بردارد.

کارگردان نیوزلندی کارش را با فیلم‌های ترسناک آغاز نمود. اولین فیلم معروفش «طعم بد»درباره بیگانه‌هایی است که برای فست‌فود زنجیره‌ای فضایی‌شان به دنبال گوشت انسان می‌گردند و «مرگ مغزی» (با نام دیگر «مرده زنده») داستان مادری است که عاشق اشتباهات و جنایاتی است که در گذشته انجام داده. در «استخوان‌های دوست‌داشتنی» نیز عناصر و نشانه‌هایی از این فیلم‌های ترسناک به اضافه یک فیلم کلاسیک به چشم می‌خورد. این فیلم کلاسیک می‌تواند «روانی» آلفرد هیچکاک باشد، جایی که ژانت لی چگونگی کشته شدنش را توضیح می‌دهد (نورمن بیتس و سرگرمی مورد علاقه‌اش: پر کردن پوست و جنازه مادرش با کاه و علف خشک ).

همچنین جکسون آشکارا تحت تاثیر فیلم ۱۹۹۴ خودش «موجودات آسمانی» بوده است. یک فیلم ترسناک ساخته شده بر اساس یک ماجرای واقعی در دهه پنجاه. فیلم درباره دو دختر نوجوان محسورکننده ملینا لینسکی و کیت وینسلت (قبل از «تایتانیک») است که با ارتکاب قتلی که برایش هیچ توضیح عقلانی نداشتند به عنوان شیطان صفت‌ترین آدم‌های روی زمین شناخته شدند. همانطور که سوزی هم در جایی از فیلم درباره آقای هاروی می‌گوید:

« او نمی‌فهمه که یک پدر چطور بچه‌اش رو دوست داره!»

داستان فیلم مشکلاتی هم دارد: جک پس از گم شدن دخترش عکس او را برداشته و از غریبه‌هایی در آن سوی خیابان که اصلا نمی‌شناسدشان سوال می‌کند که آیا او را دیده‌اند یا نه؟ جک چند نفری را که می‌توانسته‌اند در آدم ربایی یا قتل احتمالی دست داشته باشند به پلیس معرفی می‌کند اما هیچکدامشان دستکیر نمی‌شوند. ابیگل به دلایل اساسا بی‌ربط و غیر معقولانه‌ای خانواده‌اش را ترک می‌کند.

مادر ابیگل، لین (سوزان ساراندون) هم دور و اطراف خانواده می‌پلکد، آدمی است شلخته و نامرتب که با حرکات بامزه‌اش سعی در دلداری دادن و تسکین و آرامش خانواده داغدارش دارد. اما با این وجود او هر از گاهی نشانه‌هایی از یک آدم با تجربه و عاقل از خود نشان می‌دهد. در صحنه‌ای از فیلم به ابیگل که از هر گونه جا به جایی و تغییری در اتاق خواب سوزی امتناع می‌کند می‌گوید: « تو وسط خانه‌ات یک آرامگاه داری!» آنها همگی در غم از دست دادن سوزی قلبشان شکسته است.

فیلم مجموعه‌ای از لحظات جالب توجه و چند صحنه با خشونتِ کمیک نیز هست. دکوراسیون زیرزمین دخمه مانندِ آقای هاروی و انتخاب هایش از میان قربانیان نوجوان هر دو به‌طور تاسف انگیزی خارج از اصول و قاعده است. زیرزمین پنجره‌ای ندارد و رفتار او بعد از آوردن قربانی به زیرزمین به یکباره رقت انگیز و خشونت بار می‌شود. در این میان سوزی با حسرت از دوستی و آشنایی بسیار کوتاه مدتش با پسر هم مدرسه‌ای‌اش یاد می‌کند. او پیش از وارد شدن به زیرزمین و مخفیگاه آقای هاروی با او قرار ملاقات داشته اما امیدوار است که تا پیش از رفتن دائمی به بهشت به نوعی بار دیگر او را ملاقات کند.

توچی که در نقش قاتل ظاهر شده آن نیشخندها و خنده‌های یک آدم دیوانه را ندارد. او به آرامی و خونسردی کارهای خلاف قانونش را انجام می‌دهد. به او در زمانی که به عادی بودن تظاهر می‌کند اصلا نمی‌توان شک کرد، چون که در ظاهر یک آدم کاملا طبیعی به نظر می‌رسد. والبرگ و وایس هم هیچ‌گاه صمیمیت و از خودگذشتگی یک پدر و مادر را از خود نشان نمی‌دهند. اما در مرکز فیلم رونان را داریم. نوجوان ایرلندی که به خوبی او را در نقش دخترک پر شر و شور و فضولِ «تاوان» به یاد می‌آوریم.

او در نقش یک دختر مرده مثل یک فرشته نگهبان در اطراف و بر فراز خانواده‌اش پرسه می‌زند. او صحنه نهایی فیلم را مثل یک بچه عادی اما با یک هوشیاری و ذکاوتی غیر زمینی خلق می‌کند. به واسطه هنر جکسون و حضور سحرانگیز رونان، وقاحت و ناخوشایندی قتل یک نوجوان جایش را به وقار، متانت و نجابت داده است. مثل داستان سوزی در بعد از مرگ که بیشتر شبیه معجزه است.

مترجم: پیمان جوادی

ریچارد کورلیس