چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

نگرشی جامعه شناختی بر اساطیر و نگاهی تحلیلی بر اسطوره ی آفرینش در ایران باستان


نگرشی جامعه شناختی بر اساطیر و نگاهی تحلیلی بر اسطوره ی آفرینش در ایران باستان

انسان جهان را آن طور که خود می بیند و می شناسد,تعریف می کند و می پذیرد جهان برای فرد آن واقعیت جغرافیایی, تاریخی یا اجتماعیاست که خود تجربه می کند درست همان گونه که برای یک کودک واقعیت جهان, آغوش مادریا خانه یا کوچه ای است که در آن زندگی می کند

● در باره‌ی نویسنده:

خانم مینو امیر‌قاسمی مربی گروه آموزشی مؤسسه‌ی تحقیقاتاجتماعی، متولد سال ۱۳۲۹ ارومیه، تحصیلات ابتدایی را در دبستان اردیبهشت به پایانرسانده و دیپلم خود را در سال ۱۳۴۸ از دبیرستان ایراندخت اخذ کرده‌اند. ایشان مدرککارشناسی در رشته‌ی علوم اجتماعی را از دانشگاه تبریز و کارشناسی ارشد فرهنگ وزبان‌های باستانی را در سال ۱۳۵۴ از پژوهشکده‌ی فرهنگ ایران دریافت نموده‌اند و ازسال ۱۳۵۶ به عنوان عضو هیأت علمی در مؤسسه‌ی تحقیقات اجتماعی دانشکده علوم انسانی واجتماعی مشغول خدمت شده‌اند. (پنجره)

● مقدمه:

اسطوره نه به معنای داستانی واقعی با ابعادی غیر واقعی و فوق بشری، ‌ونه به معنای کوششی ابتدایی برای تبیین جهان آفرینش؛ بلکه به معنای تجلّی‌گاهاندیشه‌ی بشر و نوع شناخت وی از جهان، در دوره‌ای خاص از تاریخ اندیشه‌ی او بهمثابه ارابه‌ی عظیم، ارجمند و گرانقدری است که نه تنها شیوه‌ی تفکّر و تعمّق زرّینبشر را نسبت به جهان به دنبال خود می‌کشد، ‌بلکه حامل شیوه‌ی زندگی مادّی و زمینیاو نیز می‌باشد.

در این نوشته، از زاویه‌هایی که ما به اساطیر خواهیم نگریست،جنبه‌های فلسفی و ادبی آن کم رنگ خواهد شد. برای ما جنبه‌هایی از اساطیر حائز اهمیتخواهد بود که محل انعکاس زندگی اجتماعی قوم در دوره‌ی خاص اساطیری‌اشمی‌باشد.

چنین نگرشی به اسطوره، گرچه عظمت و زیبایی آن را درهم خواهد ریخت واُبهت و شکوهش را فرو خواهد شکست؛‌ ولی برای بررسی جامعه‌شناختی راهی جز این به نظرنمی‌رسد.

از آنجایی که در اغلب و یا تمامی جهان‌بینی‌ها و اندیشه‌های مذهبی،انسان غایت آفرینش منظور شده است، از این رو توضیح و تفسیر کلیه‌ی پدیده‌های خلقتدر جهت شکل دادن یا معنی کردن انسان صورت می‌گیرد. از سوی دیگر زندگی «انسان» اساساً به معنای حیات جمعی اوست. بدین ترتیب یکی از مسایلی که در بررسی اسطوره بایدبدان توجه کرد، یافتن هسته‌ی مرکزی اسطوره بر مبنای زندگی اجتماعی انسان واندیشه‌های اوست.

اینکه آیا انسان در دوره‌ی اساطیری خود سعی داشته است بر مبنایالگوهای اساطیری زندگی خود را بسازد یا برعکس صورت عالی الگوهای زندگی زمینی خود رارنگ و جلایی آسمانی و مینوی زده و به آن ابعاد فوق بشری داده است و سپس آن را جریانواقعی دوران ازلی جهان و آغاز آفرینش دانسته است؛ ‌و بعد از تمامی این مراحل دردایره‌ی این داستان‌ها نیم چرخی زده و آن الگوها را بالای سر خود گرفته است، ‌بحثیاست که از دو جانب یا از دو جهت می‌توان به آن نزدیک شد: ‌نخست آنکه آیا انسانروایت‌های اساطیری را الگوی رفتاری خود ساخته؟ اگر جواب مثبت به این سؤال بدهیمباید پاسخگوی این سؤال نیز باشیم که وی این اندیشه‌ها و این الگوها را از کجا آوردهاست؟

ظاهراً منطقی‌ترین جوابی که می‌توان برای این سؤال یافت آن است که بگوییم: اساطیر حاصل تجرید فعالیت ذهنی بشر است. به نظر می‌رسد چنین استدلالی صحیح نباشد،‌چه، ‌قدرت ذهنی و اصولاً تجربه‌ی تاریخی زندگی انسان دوره‌ی اساطیری ـ‌خواه اینانسان از نظر تاریخی بسیار کهن باشد، ‌خواه انسان معاصری باشد که هنوز در مرحله‌یاسطوره‌سازی است‌ـ به اندازه‌ای نیست که دست به خلق چنین اندیشه‌های شاعرانه و فوقبشری و مجرد بزند، زیرا حتا نزد انسان متمدن امروزه نیز عالی‌ترین صور خیال برگرفتهشده از تجربیات حسی هنرمند است. با گرفتن چنین پاسخی به طور ضمنی به این نتیجهمی‌توان رسید که اساطیری اولیه و از پیش ساخته و پرداخته‌ی خدایان وجود نداشته تابشر آن را الگوی زندگی مادی و اجتماعی خود بسازد.

بنابر این ناگزیریم در بررسیخود جانب دوم، ‌یعنی شیوه‌ی فرافکنی زندگی زمینی را به آسمان اصل فرض کنیم؛ و بدینترتیب در واقع اسطوره را دور بزنیم تا دو باره به هسته‌ی زمینی و الگوهای عینی وکیهانی آن برسیم. هر چند می‌پذیریم که همین اساطیر در دوره‌های بعدی زندگی بشرتبدیل به الگوهای مقدس و مینوی قابل تقلید و پیروی در زندگی این جهانی می‌شود. وباز معتقدیم که انسان، ‌همین الگوهای مینوی را در هر دوره از تاریخ زندگی‌اش،‌متناسب با شرایط زمانی خود،‌ آراسته و با آنها زیسته است.

● تعریف اسطوره

«میرچاالیاده» در تلاش برای تعریف اسطوره چنین می‌گوید: «اسطوره واقعیت فرهنگی به غایت پیچیده‌ای است که از دیدگاه‌های مختلف و مکمل یکدیگر،‌ ممکناست مورد بررسی و تفسیر قرار گیرد. تعریفی که به نظر من از دیگر تعریف‌ها کمتر نقصدارد، زیرا گسترده‌تر از بقیه‌ی آنهاست، ‌این است: اسطوره نقل کننده‌ی سرگذشتی قدسیو مینوی است، راوی واقعه‌ای‌ست که در زمان اولین،‌ زمان شگرفت بدایت همه چیز رخداده است. به بیانی دیگر اسطوره حکایت می‌کند که چگونه از دولت سرو به برکت کارهاینمایان و برجسته‌ی موجودات فوق طبیعی، ‌واقعیت ـ‌کیهان‌ـ یا فقط جزیی از واقعیتـ‌جزیره‌ای، ‌نوع نباتی خاص، سلوکی و کرداری انسانی، نهادی‌ـ پا به عرصه‌ی وجودنهاده است.

بنابر این اسطوره همیشه متضمن روایت یک «خلقت» است. یعنی می‌گوید چگونهچیزی پدید آمده، موجود شده و هستی خود را آغاز کرده است. اسطوره فقط از چیزی کهواقعاً روی داده و به تمامی پدیدار گشته سخن نمی‌گوید. آدم‌های اسطوره، ‌موجوداتفوق طبیعی‌اند و خاصه به خاطر کارهایی که در زمان پر ارج و اعتبار سرآغاز همه چیزانجام داده‌اند شناخته‌اند و شهرت دارند. اساطیر کار خلاق آنان را باز می‌نمایند وقداست (یا فقط فوق طبیعی بودن) اقدامات و اعمال‌شان را عیان می‌سازند. خلاصه آنکه،‌اساطیر ورود و دخول‌های گوناگون ناگهانی و گاه فاجعه‌آمیز مینوی (یا فوق طبیعی) رادر عالم وصف می‌کنند. این فوران طغیان عصر مینوی است که واقعاً عالم را می‌سازد. بنیان می‌نهد و آن را بدان گونه که امروزه هست در می‌آورد، ‌بالاتر از این، ‌بر اثرمداخلات موجودات فوق طبیعی که انسان آنچه امروزه هست، ‌شده است. یعنی موجودیمیرنده، ‌صاحب جنس و فرهنگ پذیر…»

تکرار می‌کنیم: گرچه می‌پذیریم که اسطورهداستان واقعیت‌های موجود کیهانی را به شکل و شیوه‌های فوق طبیعی بیان می‌کند، ولیسؤال این است که صورت اولیه‌ی این شکل و شیوه را از کجا می‌آورد؟ به نظر می‌رسدجواب این باشد که این لباس زمینی است که انسان به ابعاد مینوی در می‌آورد و بر تننیروهای مینوی می‌پوشاند.

انسان جهان را آن طور که خود می‌بیند و می‌شناسد،تعریف می‌کند و می‌پذیرد. جهان برای فرد آن واقعیت جغرافیایی، ‌تاریخی یا اجتماعیاست که خود تجربه می‌کند. درست همان گونه که برای یک کودک واقعیت جهان، آغوش مادریا خانه یا کوچه‌ای است که در آن زندگی می‌کند.

اسطوره گرچه به عنوان یک الگویپیشتاز برای افراد قوم، نشان دهنده‌ی رفتارهای صحیح و آسمانی است،‌ ولی به اعتقادما از جهتی دیگر خود نمونه‌ی عالی شده و صاف و صیقل یافته‌ی رفتارهای واقعی و زمینیهمان قوم است. یک چنین اعتقادی را شاید نتوان در هیأت کنونی تک‌تک اسطوره‌ها ثابتکرد چون برخی از آنها آن چنان در هاله‌ای از بیانات فوق طبیعی و اشکال فوق جهانیپیچیده شده‌اند که گاه دست یافتن به هسته‌ی مرکزی اندیشه غیر ممکن جلوه می‌کند؛ ویا گاه آنچنان رنگ و بوی دوره‌های تاریخی مختلف را به خود گرفته‌اند که از صورتاولیه تقریباً چیزی نمانده است، با تمام اینها، همین اشکال فوق بشری اساطیر، داستانفوق واقعیِ اتفاقات واقعی است. یعنی اسطوره در باره‌ی چیزی سخن می‌گوید که واقعاًوجود دارد و تلاش می‌کند تا رمز نهفته در خلقت این واقعیت را کشف کند. انساناسطوره‌ساز نمی‌تواند رمز و راز این واقعیت‌ها را در جایی ماورای آنچه که خود تجربهکرده است بیابد. به طور مثال اگر او حتا مبدأیی واحد برای آفرینش قایل می‌شودناگریز در وحدت آن مبدأ گوهر دو گانه به ودیعه می‌گذارد چرا که تجسم صورت مجرد وذهنی یک مبدأ که برایش میسر نیست. بدین ترتیب مثلاً هرمزد، تنها خالق هستی دراساطیر زردشتی، تنها در صورت گرفتار شدن در یک تضاد، ‌در مقابله با گوهری دیگرآفرینش خود را ممکن می‌سازد.

انسان اسطوره‌ساز جز این نمی‌تواند بیندیشد چرا کههمه چیز را در بیعت از سرچشمه‌های دو یا چندگانه منشعب می‌بیند: انسان زاده‌ی ترکیبپدری و مادری است و از اینجاست که اندیشه‌ی دو جنسه بودن هرمزد یا حتا مخلوق بودنخود هرمزد شکوفا می‌شود و …

اندیشه‌ی اسطوره‌ساز تخم بهترین رمز ممکن را در دلواقعیت پدیده‌های جهان هستی می‌کارد، سپس بر مبنای آن، بهترین الگوهای رفتاری،بهترین الگوهای فلسفی، بهترین الگوهای زندگی و حفظ و حراست آن را از درون این تخمبیرون می‌کشد، آن را رشد می‌دهد، صاحب ساقه و برگ و گل و میوه می‌کند.

«الیاده» می‌گوید: «اسطوره همچون سرگذشتی و داستان مینوی و بنابر این «حدیثی واقعی» قلمدادمی‌شود زیرا همیشه به واقعیت‌ها رجوع و حواله می‌دهد. اسطوره‌ی آفرینش کیهان، «واقعی» است چون که وجود عالم،‌ خود واقعیت آن را اثبات می‌کند، همچنین اسطوره اصلو منشاء مرگ نیز «واقعی» است زیرا میرایی و مرگ انسان ثابت کننده‌ی آن است و برهمین قیاس… »

هر تلاشی که اسطوره می‌کند تا به واقعیت یا به رمز خلقت دست یابدتلاشی است ارزشمند و وسیله‌ی حرکت بشر به طرف جلو؛ ولی آنچه که از حاصل این تلاشامروزه در دست ماست، صورتی است که عالم تخیلی قوی آن را از بدنه‌ی ملموس و زمینیخود جدا می‌کند و چنین نیز باید باشد.

تخیلی که در اسطوره تجلی می‌کند، شبیههمان تخیلی است که در هنر جلوه‌گر می‌شود. اگر تخیل در هنر عامل مؤثر فردیِ هنرمنداست، ‌تخیل در اسطوره عاملی است گروهی و قومی که سینه به سینه در آن وارد می‌شود وآن را می‌آراید.

بنابر این منطقی خواهد بود اگر بگوییم اسطوره تجلی هنری بخشی ازاندیشه‌های دینی بشر در دوره‌های ابتدایی است. و منظور از این بیان آن است که ثابتکنیم اسطوره نه افسانه، نه داستان و نه خیال صرف، بلکه تلاشی جدی برای دست یافتن بههدف، مقصود و فلسفه‌ی آفرینش جهان است و در مرحله‌ی بعد، یعنی بعد از رسیدن بههدف‌های بالا، هدف یافتن روش و فلسفه‌ی زندگی زمینی است. اگر آفرینش هدفمند نباشد،زندگی نیز بی‌هدف و پوچ خواهد بود و این امر با طبیعت بشر سازگار نیست.

و اماعامل تخیل در اسطوره، ‌نه تنها آن را غیر واقعی و بی‌ارزش نمی‌کند؛ بلکه دقیقاًارزشی فرا‌زمینی و هنری بدان می‌بخشد. ارزشی که می‌تواند آن را تبدیل به الگوهاییارزشمند و قابل تقلید یا پیروی کند و ارزش فراتر این الگو آن است که متناسب بازندگی زمینی و واقعی او ساخته می‌شود.

همین عامل، اساطیر را دارای ارزشی دیگرگونه می‌کند بدین شکل که عالم تخیل که اساساً عاملی فردی است، آنچنان زیبا برشانه‌های باشکوه خدایان قوم که حاصل اندیشه‌های جمعی هستند می‌نشیند که هیچ هنرمندیرا به تنهایی یارای آفریدن آن نخواهد بود.

● اسطوره و افسانه

اغلب می‌بینیم که بین اسطوره و افسانه (افسانه در معنیداستان بی‌پایه و اساس) تمییز قایل نمی‌شوند و آنها را هم ردیف یکدیگر می‌آورند. یکچنین آمیختنی اساساً ناشی از دور شدن از ارزش و قدر و قیمت اسطوره و بی‌توجهی بهتأثیرات مستمر اسطوره در زندگی بشر است. و البته این به معنای رد ارزش‌های ویژه‌یافسانه نیست، ‌بلکه منظور اشاره به تفاوت بنیادین این دو شاخه‌ی فعالیت ذهنی بشراست.

شخصیت‌های اسطوره عموماً شخصیت‌هایی کاملاً آسمانی، ‌مینوی و اولیه هستند. منظور از اولیه این است که بن و سرآغاز هر پدیده‌ای در جهان، و صورت نخستین و ازلیهر پدیده‌ی واقعی در کیهان‌اند. بنابر این اساطیر و شخصیت‌های والایش از یک تقدسآسمانی،‌ برتر و غیر مادی برخوردار هستند که نمی‌توان با اندیشه یا گفتار یا کرداربد و پلید بدان‌ها نزدیک شد. حتا اگر به قصه‌های متداول در میان اقوام (در خودایران) دقت کنیم می‌بینیم که اسطوره‌ها جزء قصه‌هایی نیستند که شب هنگام یا هر جا وتوسط هر کسی به عنوان سرگرمی نقل شوند.

تقدس مذهبی اساطیر آنها را عموماً دور ازدسترس مردم عادی قرار می‌دهد حال آن که حضور کاملاً ملموس و دائمی افسانه‌ها را باشخصیت‌های قوی (چه خیر و چه شر) انسانی یا حیوانی نقل محافل و مجالس قصه گویانمی‌بینیم.

گر چه در بسیاری از افسانه‌ها، شخصیت‌ها دست به کارهای غیر عادیمی‌زنند، قهرمانی‌ها می‌کنند، گاه از قوای فوق بشری برخوردارند، ولی دارای تقدس یااعتبار صورت اولیه نیستند.

افسانه‌ها اغلب بیان آروزها و آمال انسانی است کهتوسط انسان‌هایی ویژه مطرح می‌شود. حرکات و سکنات و اندیشه‌های شخصیت‌های اساطیریاغلب الگوی مذهبی و معتبر زندگی انسان‌هاست هر چند که غالب آن خدایان و ایزدان والهه‌ها و شخصیت‌های اساطیری و مینوی حیات و حرکاتی زمینی و مادی و انسانی دارند کهبالطبع بشر از زندگی خود گرفته و صورت عالی به آنها داده است.

● فایده‌ی شناخت اساطیر

شاید امروزه ما به غلط با داستان‌های اساطیری به عنوانداستان‌های ابتدایی، دور از واقعیت، حتا به لحاظ مذهبی، دور از واقعیت آسمانیبرخورد می‌کنیم. آنها را به عنوان کلمات قدیمی، مفاهیم ذهنی ابتدایی و یا حتا بسیارساده‌انگارانه، داستان‌هایی مضحک بپنداریم، ولی ما هر چه کنیم نمی‌توانیم از اینواقعیت بگریزیم که اسطوره همچنان در دل تاریخ بشر می‌تپد و تداوم و پیوستگی جریانپنهان آن را در رگ‌های تاریخ و اندیشه نمی‌توان انکار کرد.

با توجه به چنینتداوم آرام ولی عمیق چگونه می‌توان از شناخت اساطیر، شکافتن لایه‌های درونی آن ودست یافتن به هسته‌ی اولیه‌ی چنین تفکری سر باز زد.

اسطوره زمان خود را به عنوانیک دوره‌ی نسبتاً مشخص و محدود در زندگی جوامع و اقوام مختلف بشری ـ‌در دوره‌هایتاریخی از گذشته تا حال‌ـ پشت سر می‌گذارد ولی این به معنای پایان دوره و پایان یکمرحله نیست؛ ‌بلکه پیوستگی آن با تاریخ و جریان آرام ولی مداومش در بستر زندگی واندیشه‌ی بشر امری است انکار ناپذیر. از دیدگاهی که ما تلاش می‌کنیم به اساطیر وهسته‌ی مرکزی هر اسطوره نزدیک شویم ناگزیریم که جلوه‌های شاعرانه‌ی فوق طبیعی وتخیلی آن را نادیده بگیریم و به گونه‌ای خشن و بسیار زمینی آن را بشکافیم تابتوانیم به شناخت چگونگی زندگی، جامعه و اندیشه‌ی صاحبان آن اساطیر نزدیک شویم. چنین تلاشی برای شناخت صاحبان اساطیر، تنها در همان محدوده‌ی زمانی کهن باقینمی‌ماند و تنها به عنوان یکی بررسی در تاریخ گذشته نیست بلکه ما می‌خواهیم ـ‌‌هرچند نه به طور صریح و آشکار‌ـ ریشه‌ی اندیشه‌ها و تفکرات و تبیینات کنونی همانجوامع را که بی‌شک متأثر از دوران اساطیری‌شان هستند، بشناسیم و یا حداقل به شناختآن نزدیک شویم.

شناخت اساطیر به لحاظ دست‌یابی به اصل و ریشه مهارها و عواملمحدود کننده‌ی ذهن و رفتارهای اجتماعی و یا بالعکس عوامل مشوق و پیش برنده‌ی قوم درزمان کنونی می‌تواند بسیار نتیجه بخش باشد .

اگر ما بتوانیم ریشه‌ی بسیاری ازتفکرات، تخیلات و یا اعتقادات خود را بشناسیم، ‌به نوعی آزادی دست خواهیمیافت.

شناخت چرایی و چگونگی بسیاری از حرکت‌های تاریخی، سیاسی،‌ مذهبی، فرهنگی وغیره‌ی ملل نیز در گرو شناخت اساطیر و اندیشه‌های بنیادین‌شان است. چگونگی تبیینآفرینش جهان اغلب به چگونگی تبیین زندگی زمینی و تعیین شیوه‌های آن منجر می‌شود واخلاقیات و روحیات قومی غالباً از سرچشمه‌ی فلسفه‌های آغازین آب می‌خورد.

یادداشت‌ها

چشم انداز اسطوره،‌ میرچاالیاده، ترجمه جلال ستاری. ص ۱۵ـ۱۴

پیشین. ص ۱۵

پیشین. ص ۲۱

شناخت اساطیر ایران،‌ جان هنیلز. ترجمه ژاله آموزگار و احمد تفضلی، ص ۲۳

پژوهشی در اساطیر ایران، مهرداد بهار، ص ۵

بندهش، فرنبغ دادگی، ترجمه مهرداد بهار، ص ۳۳

پژوهشی در اساطیر ایران،‌ص ۱

پیشین. ص ۵

بندهش، ص ۴۳

پژوهشی در اساطیر ایران، ص ۱۴

بندهش،‌ص ۵ ـ ۴۴

منبع : سایت پنجرهwww.panjare.org


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید