یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

بلاتکلیفی هویت بین مرزهای بی حصار


بلاتکلیفی هویت بین مرزهای بی حصار

نگاهی به ازدواج مردان مهاجر با دختران ایرانی

حرف اول: نه فرزند طلاق است و نه بچه سرراهی! اما بین زمین و آسمان گیر کرده.

خودش می‌گوید حکایت من حکایت شتر مرغ است که نه شتر است، نه مرغ.

موجود بلاتکلیفی است این شتر مرغ طفلک. درست مثل او... مثل او که نمی‌داند خود را چطور معرفی کند، حرف دلش را بگوید یا حرف قانون را.

● مادر: ایرانی، پدر...

همین جای خالی است که هویت او را معلق نگه داشته و او را بین زمین و هوا سرگردان کرده. یک پدر غیرایرانی...

بارها از مادرش پرسیده: چرا با پدر ازدواج کردی؟ و هر بار یک جواب سربالا که... تو یکی دیگر بس کن. به اندازه کافی شنیده‌ام از این و آن.تو دیگر نمک روی زخمم نپاش.

زخم! ازدواجی که تبدیل به یک زخم شده. یک خراش عمیق که خیال خوب شدن هم ندارد. در این زخم عمیق هیچکس جواب زیردستی‌اش را نمی‌دهد. پدر جواب مادر را نمی‌دهد. مادر جواب فرزند را نمی‌دهد و قانون جواب هیچکس را! اینجا دوراهی بی‌هویتی است. دوراهی ازدواج غیرقانونی زن ایرانی با مرد غیرایرانی

● همسایه‌های قانونی، همسران غیرقانونی

برداشت ۱: همسایه دیوار به دیوار بودیم. پدرم می‌گفت آنها اهل کشور همسایه هستند؛ اهل عراق! همسایه‌ای از کشور همسایه. اوایل به لهجه‌هایشان می‌خندیدیم.

با اینکه خیلی زود فارسی یاد گرفتند اما وقتی حرف«عین» را تلفظ می‌کردند من و خواهرم به هم نگاه می‌کردیم و خنده‌هایمان را به زور کنترل می‌کردیم. اما فکرش را هم نمی‌کردم سرنوشت من با این همسایه‌های ناآشنا گره بخورد. تفریح کودکانه من و خواهرم این شده بود که ادای حرف زدن آنها را درآوریم و بخندیم. به درست یا غلط کارمان توجه نمی‌کردیم و همین که هر شب تکرار خاطرات همسایه عراقی‌مان شادمان می‌کرد برایمان کافی بود. تا اینکه یک روز...

اینها خاطرات زنی است که تا اینجای قصه زندگیش را با لبخند تعریف کرد. اما از اینجا به بعد سکوت کرد و اشک‌هایش صورت گندم‌گونش را خیس کرد. زهره خوش‌قیافه است و خوش‌صحبت! تیزبین است و باهوش. اما وقتی اینها را به او می‌گویم آهی جانسوز می‌کشد و می‌گوید: چه فایده، کاش یک‌جو عقل داشتم.

بعد اشک‌هایش را پاک می‌کند و ادامه می‌دهد: داشتم می‌گفتم؛ همسایه‌های عراقی‌مان تا آن روز فقط موجودات شیرینی بودند که با لهجه‌هایشان موجبات تفریح من و خواهرم را فراهم می‌کردند اما از آن روز به بعد... از آن روز کذایی که پدر به خانه آمد و سراغ مادر رفت و پچ‌پچ‌های یواشکی شکل گرفت ماجرا طور دیگری شد.

از آن روز به بعد آنها شدند عزیزکرده پدر و ما دیگر حق نداشتیم به آنها بخندیم. بعدها معلوم شد، آنها من را برای پسر بزرگشان، مسلم، خواستگاری کرده‌اند. مسلم را هر روز می‌دیدم. سبزه بود و لاغراندام. هیچ جذابیتی برای من که فکر و ذکرم درس خواندن و دکتر شدن بود نداشت. علت اصرار پدر را بعدها فهمیدم. پدرت که معتاد باشد، نمی‌توانی توقع داشته باشی به آینده و تحصیلات و موفقیت تو فکر کند. پدر که معتاد باشد برای جور کردن پول مواد دستش را جلوی هرکس و ناکسی دراز می‌کند.

پدر من یک معتاد بود. بعدها فهمیدم تعریف و تمجیدهایی که از مسلم می‌کند به خاطر این است که چند ماه پیش از پدر او پول قرض گرفته و حالا که توان پرداخت آن را ندارد، راضی شده من را به پسر آنها بدهد در عوض پدر مسلم هم از طلبش چشم‌پوشی کند.

این شد که من در سن ۱۶ سالگی با معدل بالای ۱۹ و آرزوهای رنگین ادامه تحصیل در دانشگاه‌های عالی کشور ناچار شدم به پسر سیه‌چرده‌ای بله بگویم که لهجه‌اش روزگاری موجب خنده و تفریح من می‌شد.

بعدها همین لهجه مایه عذاب من شد و آنقدر غلظت حرف «عین» شدت می‌گرفت وقتی زیر مشت و لگد او فریاد می‌زدم و او می‌گفت لعنت به تو، لعنت به پدرت، لعنت به مادرت. لعنت... لعنت... لعنت... و چقدر عین‌های لعنت دردناک می‌شد وقتی ناچار بودم آرزوهایم را به خاک بسپارم و در کنار مردی زندگی کنم که هیچگاه در کنار او معنای عشق را درک نکردم و نفهمیدم دوست داشتن چه طعمی دارد.

سال‌ها در سکوت و نفرت گذشت و من صاحب دو فرزند شدم. یک دختر و یک پسر! دلم نمی‌خواست آنها مثل پدرشان بار بیایند. مثل او رفتار کنند و حتی مثل او حرف بزنند.

اما از وقتی زبان باز می‌کردند حس می‌کردم لهجه‌هایشان شبیه مسلم است. این کابوس روز و شبم شده بود اما این تمام غصه‌های دنیا نبود. قصه پرغصه من زمانی اوج گرفت که حکومت صدام سرنگون شد و خانواده مسلم تصمیم گرفتند به کشور خود برگردند. حالا دعواها بالا گرفت. من مادر فرزندان مسلم بودم و باید با او به عراق می‌رفتم.

تصورش هم برایم مرگ‌آور بود... اما همیشه زندگی آنطور که ما می‌خواهیم پیش نمی‌رود. تا اینکه من ناچار شدم همراه آنها به عراق بروم. البته نه به انتخاب خودم به زور مشت و لگد و تهدید. چاره‌ای هم نداشتم. اعتیاد پدرم آنقدر بالا گرفته بود که خودش را هم به زور جمع می‌کرد چه برسد به اینکه بخواهد جور من و دو فرزندم را هم بکشد.

حاضر بودم در خانه‌های مردم کار کنم و خرج خودم و فرزندانم را درآورم اما این در شرایطی بود که مسلم بچه‌ها را به من می‌داد. بچه‌هایی که نه نام و نشانی داشتند و نه شناسنامه‌ای! حتی اسم‌هایشان را هم آنها انتخاب کردند و به من حق اظهارنظر ندادند.

زهره از یادآوری خاطراتش خسته است اما آنها بخشی از زندگی او هستند و نمی‌تواند از گذشته‌اش فرار کند. پس ادامه می‌دهد: به ناچار با خانواده مسلم راهی عراق شدم. راهی کشوری غریب که حالا دیگر زبانشان خیلی هم برایم غریبه نبود. خانواده مسلم آنقدر با من عربی صحبت کرده بودند که متوجه حرف‌هایشان می‌شدم فقط نمی‌توانستم حرف بزنم. به عراق که رفتم زندگی تلخ‌تر شد.

چشم مسلم به دخترخاله‌اش افتاد و فیلش یاد هندوستان کرد. به یاد عشق و عاشقی دوران کودکی‌اش افتاد و بلافاصله با دخترخاله‌اش ازدواج کرد. خیلی هم عادی با قضیه برخورد کردند.

انگار نه انگار که مسلم با زن و بچه‌اش به عراق رفته. دخترخاله‌اش هم وارد زندگی نکبت‌بار من شد و دردی تازه به دردهای من افزود و من تمام این مدت به این فکر می‌کردم که ای کاش آن روزها که پدرم من را به جای بدهی‌اش به مسلم داد، وادارم می‌کرد که در خانه مردم کلفتی کنم و پول بدهی‌اش را جور کنم تا اینگونه روزگارم سیاه نشود. دو سال آنجا ماندم و همسر دوم مسلم هم صاحب یک دختر شد.

عمق شرایط برایم غیرممکن شده بود تا اینکه یک روز به بهانه رفتن به حمام عمومی، بچه‌ها را برداشتم و از خانه فرار کردم و به ایران آمدم. آمدنم باعث سرافرازی خانواده‌ام نبود. اما دیگر طاقت ماندن در آنجا را نداشتم.

مسلم هیچ وقت دنبالم نیامد و سراغم را هم نگرفت انگار خیلی هم بدش نمی‌آمد که از شر من و فرزندانم خلاص شود. به ایران که آمدم تازه مشکلات شروع شد.

من ماندم با دو تا بچه قد نیم‌قد که کم‌کم داشتند به سن مدرسه نزدیک می‌شدند و هیچکدام‌شان شناسنامه نداشتند. اگر در عراق می‌ماندم بی‌پناه بودم اما حالا در کشور خودم با بی‌هویتی فرزندانم دست به گریبانم. فرزندانی که خود را ایرانی می‌دانند اما قانون آنها را ایرانی نمی‌داند.

● مرزهای بی‌حصار، کودکان بی‌هویت

برداشت ۲: تعدادشان کم نیست. فرزندانی که حاصل ازدواج زنان ایرانی با مردان مهاجر هستند. مردان عراقی، افغانی و...

فرزندان معصومی که بی‌هویت و شناسنامه بزرگ می‌شوند و هیچگونه حق شهروندی، انسانی، اجتماعی و فرهنگی، سیاسی برایشان در نظر گرفته نمی‌شود. طبق آمارهای موجود از اداره امور مهاجرین و اتباع خارجی تنها در استان خراسان بیش از ۳۵ هزار کودک بی‌هویت و بدون شناسنامه حاصل ازدواج بیش از ۱۴ هزار دختر ایرانی به طور غیر قانونی اما شرعی با اتباع بیگانه افغانی، پاکستانی و عراقی زندگی می‌کنند؛ کودکانی که با بازگشت و فرار پدرانشان از ایران بدون شناسنامه و بدون هیچگونه حقوق شهروندی در کنار مادرانشان به زندگی بی‌هویت و بدون آینده مشغولند. برابر قانون فعلی کشور، فرزندان حاصل ازدواج زن ایرانی با تبعه خارجی در صورت رسیدن به ۱۸ سال تمام می‌توانند درخواست تابعیت ایرانی و صدور شناسنامه کنند که علی‌رغم این شرایط، باتوجه به پروسه طولانی موجود، امکان به نتیجه رسیدن و دریافت شناسنامه برای این افراد کم است.

کودکان حاصل ازدواج زنان ایرانی با اتباع خارجی دوران مهم تربیتی خود را که همانا سنین زیر ۱۸ سال است در فضایی تبعیض آمیز و آلوده به محرومیت و حقارت سپری می‌کنند و احساس تبعیض و تحقیر را در دوران تحصیل خود تحمل می‌کنند که این عامل خود زمینه‌ساز آسیب‌های روحی روانی و در نهایت اجتماعی خواهد بود. اکثر دختران ایرانی که با اتباع خارجی ازدواج کرده‌اند از خانواده‌های محروم و ناآگاه به عواقب آن بوده‌اند و حتی در بعضی موارد، شوهر خارجی، خانواده را ترک و به کشور خود مراجعه کرده و زن ایرانی با فرزندان بی‌هویت خود و مشکلات فراوان در ایران مانده است. کارشناسان معتقدند که برای صدور شناسنامه برای کودکان بی‌هویت حاصل از ازدواج دختر ایرانی با مرد خارجی باید تابعیت از خاک به خون برگردد و با توجه به تابعیت مادران ایرانی، برای فرزندان آنها شناسنامه صادر شود. چون نمی‌توان آن کودکان بی‌گناه را بی‌هویت نگه داشت و باید هویت این فرزندان مشخص شود، چرا که بیشتر بزهکاری و جرم از طرف کسانی صورت می‌گیرد که هویت ندارند. در طرح تعیین تکلیف فرزندان حاصل از ازدواج زنان ایرانی با اتباع خارجی آمده است که فرزندانی که متولد ایران هستند و از پدر غیر ایرانی متولد می‌شوند قبل از ۱۸ سالگی می‌توانند با کارت اقامت از امکانات آموزشی برخوردار شوند. این کار همچنین اقامت فقط تابعیت ایرانی به آنها می‌دهد نه شناسنامه ایرانی!

به عقیده کارشناسان بیش از ۹۶ درصد اینگونه افراد به کشور پدر خود باز نگشته‌اند که باید تکلیف این افراد مشخص شود. علی و فرشته خواهر و برادری هستند که هیچ خاطره‌ای از پدر پاکستانی خود ندارند. فقط آنقدر می‌دانند که مادرشان در سن ۱۷ سالگی با او ازدواج کرده و عازم پاکستان شده چند سال بعد در حالی به کشور بازگشته که دو فرزند به همراه داشته و بعد از آن پدر آنها را در ایران رها کرده و دیگر هیچ نشانی از او نیافته‌اند. این خواهر و برادر کودکی پر جنجالی را پشت سرگذاشته‌اند. روزگاری که باید به فکر عروسک و ماشین کوکی باشند، آنها در فکر شناسنامه بودند. دفترچه کوچکی با جلد قرمز که هیچ وقت رویای یک کودک نیست. اما علی و فرشته از آن دفتر کوچک غولی ساخته بودند به وسعت کابوس‌های شبانه‌شان. غولی که هیچ بچه‌ای آن را درک نمی‌کند. شاید بچه‌های عادی از شناسنامه آنقدر بدانند که اسمشان در آن ثبت شده، اما بچه‌های بدون شناسنامه خوب می‌دانند که هویت و اعتبار و آینده و گذشته‌شان به آن دفترچه کوچک مربوط است. دو نوع تابعیت از لحاظ نظری وجود دارد؛ تابعیت خون و تابعیت خاک!

در تابعیت خون، رابطه نسبی ملاک قرار می‌گیرد و در سیستم خاک، تابعیت محل تولد به طفل داده می‌شود که هریک از این دو نوع تابعیت دارای اشکالاتی است. براساس ماده ۹۷۶ قانون مدنی ایران در برخی موارد سیستم خون و در برخی دیگر سیستم خاک اعمال شده اما قاعده اصلی براساس خون است. طبق بند دو ماده ۹۷۶ قانون مدنی که سیستم تابعیت پدر، ملاک است مشکلات عدیده‌ای مانند نداشتن شناسنامه، محرومیت از تحصیل و محرومیت مالکیت به ارث و مشکلات هویتی برای اطفالی که مادر ایرانی و پدر خارجی دارند به وجود آمده است. اینها مشکلاتی است که علی و فرشته هم از آن یاد می‌کنند. آنها بی‌آنکه به یاد داشته باشند در خانواده‌ای متولد شده‌اند که محکوم به بی‌هویتی هستند. کودک تازه متولد شده معنای هویت را نمی‌داند شاید بعدها هم نفهمد اما زمانی که درهای مدرسه باز شد و کودکان هم سن و سال دسته و دسته عازم مدرسه شدند تازه آن موقع بود که علی‌ و فرشته فهمیدند هویت یعنی چه و کودک بی‌هویت چه کسی است؟ آن روز بود که برای رفتن به مدرسه نزدیک خانه‌شان مدرکی لازم بود که آنها نداشتند. مدرکی به نام شناسنامه!

آن روز بود که معنای هویت برای کودکان معصومی که برق نگاهشان، معصومیت چشمانشان و حتی زلالی دلشان کمتر از سایر کودکان نبود اما قانون، نه به برق چشمان کار دارد و نه به پاکی دل. قانون کاری به این کارها ندارد. قانون فقط تبصره‌ها و قوانین مصوب را می‌شناسد و بس و این کودکان در بین آن تبصره‌ها و مصوبه‌ها جایی ندارند. جایگاه آنها حاشیه‌ای است در پس قوانین. کودکان بی‌شناسنامه قانون را نمی‌شناسند و قانون کودکان بی‌شناسنامه را. هر دوی اینها با هم بیگانه‌اند و کودکان بی‌شناسنامه در پس این بیگانگی‌ها در تبعیض و تنهایی بزرگ می‌شوند. بزرگ که نه! قد می‌کشند. قدشان که بلندتر می‌شود، هویتش کوچکتر می‌شود، آنقدر کوچک که ناگهان در میان انبوه انسان‌های شناسنامه‌دار گم می‌شوند و به جایی می‌رسند که دیگر خودشان هم خودشان را پیدا نمی‌کنند.

● قربانیان ازدواج‌های غیرقانونی

برداشت سه: وقتی نوزاد به دنیا می‌آید، پدر و مادر برایش اسم انتخاب می‌کنند. سعی می‌‌کنند زیبا باشد، با معنا باشد و بعدها نامش باعث افتخارش شود.

نامی که وارد شناسنامه کودک می‌شود اولین انتخاب پدر و مادر است برای او. اما بعضی وقت‌ها پدر و مادر من چنین انتخابی را ندارند. نه اینکه نتوانند نامی برای فرزندشان انتخاب کنند، بلکه حق شناسنامه‌دار کردن فرزندشان را ندارند.

ازدواجشان هم شرعی است. اما لزوما هر ا زدواج شرعی، قانونی نیست. پای قانون که به میان می‌آید، کار به کاغذ و سند و مدرک می‌رسد. گیرم که این بچه‌ها مشروع هستند اما هیچ جایی به ثبت نرسیده و هیچ مدرکی نشان از مشروعیت وجودشان نیست.

به دنیا آمدنشان هم با یک دنیا محرومیت همراه است. محرومیت از یک نام در شناسنامه! هر کدام را به یک اسم صدا می‌زنند اما آن اسم در هیچ ثبت‌احوالی به رسمیت شناخته نمی‌شود و به لحاظ قانونی بود و نبود این کودکان فرقی نمی‌کند. نه در سرشماری‌ها به حساب می‌آیند و نه آمار تولدها و مرگ‌هایشان ثبت می‌شود.

یک جورهایی نادیده گرفته می‌شوند. انگار قانون به راحتی از کنارشان می‌گذرد. نه که نباشند، هستند، نفس می‌کشند. راه می‌روند، غذا می‌خورند، شیطنت می‌کنند، عاشق گل‌ها هستند، پرندگان را دوست دارند اما برای بودنشان هیچ تعریفی ندارند.

هیچ فرمی برای پر کردن آنها تهیه نشده، هیچ وقت در هیچ فرمی ننوشته‌اند: نام، نام‌خانوادگی، نام پدر، شماره شناسنامه، شماره کارت ملی، محل صدور، محل تولد، شماره مسلسل شناسنامه...

آنها با این کلمات بیگانه‌اند، آنقدر بیگانه که هیچ‌گاه رقمی به نام شماره شناسنامه به آنها تعلق نداشته است. تمام هویت آنها در یک کارت خلاصه می‌شود. کارتی که تا قبل از ۱۸ سالگی به آنها اجازه می‌دهد به مدرسه بروند آن هم نه هر مدرسه‌ای. کودکان بدون شناسنامه از کودکی یک حصار را تجربه کرده‌اند. حصاری که آنها را از کودکان عادی جدا کرده است. آنها هم فارسی حرف می‌زنند. اسم فارسی دارند و مادرانشان ایرانی هستند با این وجود محکوم هستند به بی‌هویتی، چرا که پدری غیرایرانی دارند که نمی‌دانند می‌تواند مایه افتخارشان باشد یا نه!‍ نمی‌دانند گناهشان چه بوده که عنوان یک غیرایرانی را یدک می‌کشند در حالی که خون مادرانی ایرانی در رگ‌های آنهاست.

قبلا تصور می‌شد که کشور ما با مشکل مهاجران افغانی یا پاکستانی روبروست. اما باید اذعان داشت که در پی سقوط حکومت صدام حسین در عراق و بازگشت مهاجران عراقی به کشورشان این امر به بروز مشکلاتی در کشور ما دامن زد و چه بسیار خانواده‌هایی که سرپرست آنها عراقی بوده و هم اینک مرد خانواده به عراق بازگشته و همسر و فرزندانش در ایران بی‌سرپرست و بلاتکلیف و بی‌هویت در فقر معیشتی بسر می‌برند.

براساس آمارها بیش‌از ۳۰ هزار زن ایرانی طی سال‌های اخیر با مردان عراقی ازدواج شرعی اما غیرقانونی داشته‌اند و اینک اغلب آنها که همسرشان به عراق بازگشته با مشکل بدون شناسنامه ماندن فرزندان خود مواجه شده‌اند و از طرفی دیگر، زنان به عنوان سرپرست خانواده در رنج مطلق معیشتی زندگی می‌کنند.

براساس گزارش‌های مختلف و آمارهای موجود، این مساله بیش‌از هر جای کشور در شهر مشهد دیده می‌شود چرا که اغلب اتباع عراقی که به ایران سفر می‌کنند و برای زیارت به شهر مقدس مشهد می‌روند برای سکونت هم عمدتا این شهر را انتخاب می‌کنند. چندی پیش یکی از اعضای شورای اسلامی شهر مشهد نسبت به افزایش ازدواج مردان عراقی با زنان ایرانی هشدار داده بود و توصیه کرده بود که گول چرب زبانی مردان عراقی را نخورید زیرا ۹۰ درصد آنها متاهل هستند. مشکلات زوج‌های ایرانی، زمانی آغاز می‌شود که اتباع عراقی به کشورشان باز می‌گردند و چون اغلب این ازدواج‌ها ثبت نشده و غیرقانونی صورت گرفته نه تنها کودکانشان بی‌هویت می‌شوند، حتی با مشکلات اجتماعی هم روبرو هستند. کارشناسان مسائل اجتماعی معتقدند که دولت باید در یک اقدام گسترده، زنان و خانواده‌های ایرانی را از تبعات سوءازدواج با مردان خارجی با خبر کند و با اطلاع‌رسانی به موقع از طریق رسانه‌های جمعی و گروهی به پوشش خبری این موضوع اهتمام ورزد. این روزها ازدواج دختران ایرانی مخصوصا در مناطق محروم استان خراسان با اتباع بیگانه عراقی و افغانی به مرحله بحران رسیده که از وضعیت نابسامان اتباع بیگانه در کشورمان و نبود سیستم نظارتی خبر می‌دهد.

اگر تا بیش‌از شروع جنگ آمریکا علیه عراق تنها افاغنه مرزهای پناهندگی با ایران را گشودند زین پس معضل رشد اتباع عراقی و نفوذ آنها به ایران تهدید جدیدی برای کشور محسوب می‌شود. به گفته مسوولان استان خراسان سرنوشت دختران مشهدی که با اتباع عراقی و افغانی ازدواج می‌کنند روشن نیست. زنان بی‌سرپرست حاصل از اینگونه ازدواج‌ها برای دریافت کمک به مراکز مختلف از جمله شورای شهر مراجعه می‌کنند و باید گفت که وضعیت اینگونه زنان و کودکان بی‌هویتشان در کشورمان و به خصوص در استان خراسان بسیار نگران‌کننده است و نتیجه این ازدواج‌ها این است که این روزها بیش‌از ۱۳۰ هزار بچه فاقد شناسنامه و بدون هویت روبرو هستیم که اغلب پدرانشان به کشور خود رفته‌اند. این پایان قصه کودکانی است که قصه آمدنشان از یک ازدواج غیرقانونی آغاز شده است.

نویسنده : مرجان حاجی حسنی



همچنین مشاهده کنید