جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

نقدی بر چند فیلم متفاوت و دوست داشتنی


نقدی بر چند فیلم متفاوت و دوست داشتنی

در این مطلب فیلم های «سالی دیگر», «ناممکن», «شورشی» و «گرینگو را بگیرید» را بررسی کرده ایم که به جز اولی بقیه از آثار برجسته سال ۲۰۱۲ می باشند

● سالی دیگر Another Year

نویسنده و کارگردان: مایک لی. بازیگران: جیم برودبنت (تام هپل)، روث شین (جری هپل)، لزلی من‌ویل (مری)، پیتر وایت (کن)، الیور مالتمن (جو هپل)، دیوید برادلی (رانی هپل)، کارینا فرناندز (کیتی)، مارتین سَوِج (کارل هپل)، ایملدا استانتن (جنت). محصول ۲۰۱۰ انگلستان، ۱۲۹ دقیقه.

تام و جری هپل زوجی سال‌خورده‌اند که زندگی‌ آرام و رابطة عاطفی مستحکمی دارند. تام زمین‌شناس است و جری هم در بیمارستانی سمت مشاور دارد. داستان فیلم به چهار فصلِ (یک سال) از زندگی این زوج می‌پردازد که در طول آن، اعضای خانواده و دوستان‌ آن‌ها به ملاقات‌شان می‌آیند و مهمان خانة آن‌ها می‌شوند...

چیزها و کنش‌ها همانند که هستند و پیامد آن‌ها همان که خواهد بود پس چرا باید خودمان را گول بزنیم؟

اسقف باتلر

حاکمیت پاییز

روایت دایره‌ای سالی دیگر، که با مشکل بی‌خوابی زنی آغاز می‌شود و سپس زن دیگری را نشان‌مان می‌دهد که رفته‌رفته دچار مشکل روانی مشابهی می‌شود، همواره موضوعی اساسی را در مرکز توجه خود قرار می‌دهد: نبود مأمن؛ سرپناهی که دل آدمی بدان خوش باشد. نه صرفاً جایی برای خوابیدن و زندگی.

دنیای انسان‌های تک‌اُفتاده و تنها، دنیای محاسبات نادرست و نتایج اَسف‌بار است. در سالی دیگر این تک‌اُفتادگی مترادف با پا به‌ سن گذاشتن است. آدم‌هایی که دیگر زمانه‌شان گذشته و در زمان حال جایی برای ماندن ندارند. هرچه بیش‌تر می‌کوشند زندگی بیش‌تر پس‌شان می‌زند و تنهاتر می‌شوند. تن به ‌زمان حال نمی‌دهند چون نمی‌توانند؛ نه این‌که نمی‌خواهند. هر تصمیمی به ‌این امید گرفته می‌شود که می‌توان زندگی را محکم‌تر چنگ زد ولی حاصل کار هر بار تأسف‌بارتر از بار پیش است. مِری دل به ‌دوستی با پسری بسته که او را هم‌چون خاله‌ی خود می‌داند و خیلی محترمانه او را پس می‌زند.

دل به ‌امید واهی بستن، زندگیِ کَن را نیز تهدید می‌کند و کن و مری در بدترین شرایط به ‌تور هم می‌خورند. هر دو به ‌این توهم دچارند که به‌ درد هم و یا دیگری می‌خورند، غافل از آن‌که چنان‌که پیش می‌رود به ‌انتهای خط رسیده‌اند. آن صحبت کوتاه پای یخچال را به‌ یاد بیاورید که از خالی بودن همیشگیِ یخچال‌های‌شان می‌نالند و از پُر بودن یخچال خانه‌ی تام و جری در شگفتند. می‌بینید خوش‌بختی و نمودهایش چه‌قدر ساده، دل آدم‌های تنها را آب می‌کند. از آن‌ سو رانی در شوکِ از دست دادن همسرش که به‌ گواهی پسرش تا بوده چیزی شبیه به ‌زن ابتدایی فیلم بوده، قرار دارد. این سه (مری، کن و رانی) را نه می‌توان نادیده گرفت و نه می‌توان چندان مورد توجه قرار داد.

خوابیدنْ کندن از این دنیاست و نبودن در آن. فقط یک زندگی متفاوت است که می‌تواند از خواب هم بهتر باشد. اما نه خواب میسر است و نه توانی برای تغییر زندگی. در انتها، مری که تن به ‌زمستان زندگی‌اش داده است، سوزِ سرمای آغاز فصل سرد را با گوشت و پوست خود احساس می‌کند. پس می‌ماند تا به جلسه‌ی سه‌شنبه با جری برود. دایره‌ی فیلم بسته شده است و یک سال دیگر سپری شده. زندگی همان‌ طور که زوجی جوان را به‌ هم رسانده یک بیمار روانی دیگر به‌ جامعه تحویل داده است.

● روزگار قریب

سؤالی که اکنون پیش می‌آید این است که چه‌طور فیلمی بدین حد تلخ و یأس‌آلود، چنین روحیه‌ساز عمل می‌کند و شور و شوق زندگی را در آدمی برمی‌انگیزاند؟

مورد اول، اُستادیِ مایک لی در فضاسازی و گرفتن بازی‌های یک‌دست و کنترل‌شده است. سالی دیگر در برخی صحنه‌ها (به ‌عنوان مثال صحنه‌های تدفین همسرِ رانی و حضور پسرِ عصبانی) به ‌شاهکارِ کیانوش عیاری، روزگار قریب، پهلو می‌زند. صبر و حوصله در بیان داستان و ایجاد بستر روایی برای کوچک‌ترین جزییات، سالی دیگر را در بارهای مشاهده‌ی بعدی هم به اثری لذت‌بخش تبدیل کرده است که می‌توان هر بار با یکی از جزییاتش سرگرم شد. یک ‌بار با بازی‌های بی‌صدایی که تام و جری با میمیک صورت اجرا می‌کنند؛ یک ‌بار با شوخی‌های مشخصاً انگلیسی شخصیت‌ها و یا حتی با نماهای سربالایی که در طول فیلم از مردها گرفته شده است.

مورد دیگر، حفظ روحیه‌ی طنز است. غم‌بارترین صحنه‌ها هم حاوی لحظه‌های کمیک هستند. حتی در بعضی موارد شوخی‌های فیلم هم در عین خنده‌دار بودن تلخ و گزنده‌اند. مثل صحنه‌ای که مری می‌خواهد سیگار بکشد و همه او را تنها می‌گذارند بجز کن، یا بحث میان تام و مری درباره‌ی ضرورت حفظ محیط زیست.

آن‌چه این‌ دو مورد را به‌خوبی مدیریت می‌کند، به‌ نحوی که هر چیز در جای خود قرار می‌گیرد، رفتار دوربین مایک لی است. نرمی حرکت‌ها و سکون‌های طولانی و صبورانه‌ی دوربین به ‌بیننده اجازه می‌دهد بخشی از فیلم شود: شخصیتی از شخصیت‌های فیلم که سکوت اختیار کرده و زندگی آدم‌هایی ساده با زندگی‌های ساده‌شان را به ‌مشاهده نشسته است. چنین کیفیتی در ارائه‌ی غم و شادیِ زندگی با استفاده از رفتار دوربین یادآورِ فیلم دوست‌داشتنی خانم تامارا جنکینز، The Savages(۲۰۰۷) است. ترفند مسحورکننده‌ی غور در محیط پیرامونی و نمایش شخصیت‌هایی که به‌نرمی در این مکان‌ها جا می‌اُفتند در هر دو فیلم حسی غریب از لمس زندگی در بیننده می‌آفریند.

لی البته پا را فراتر گذاشته و ریزه‌کاری‌هایی، مثل صحنه‌های انتظار کشیدن پشت درهای بسته، را نیز به‌ فیلمش افزوده است. در طول فیلم چندین بار پیش می‌آید که ما (به‌ عنوان بیننده) و هم‌چنین شخصیت‌ها پشت درهای بسته قرار می‌گیریم و باید انتظار بکشیم تا درها به‌ روی ما باز شوند. این انتظار کشیدن‌ها دو نمود دارد: اول آن‌که ما را از محیطی که به‌ نظر اَمن می‌آید جدا می‌کند، مثل صحنه‌ای که با محیط کار پسرِ تام آشنا می‌شویم. و دوم لحظاتی که شخصیت‌ها پشت در خانه‌ی تام و یا برادر تام به انتظار ایستاده‌اند و مشتاق حضور در خانه‌ای هستند. این لحظات دوگانه که به‌خوبی مسأله‌ی «نبود مأمن» را در فیلم جا می‌اندازد، چنان در قالب فیلم جا اُفتاده‌اند که در صحنه‌های میانی و پایانی فیلم وقتی که پشت در خانه‌ی تام و جری مانده‌ایم تا آن‌ها در را باز کنند و به ‌خانه‌شان برگردند، بودن در جمع یک خانواده را درک می‌کنیم.

● پیر می‌شویم؛ می‌دانم

سالی دیگر فیلمی است که همه برای دوست داشتن‌اش دلایل شخصی خودشان را دارند. ولی شاید مهم‌ترین دلیل این باشد که ما نیز تنهایی جاری در فیلم را درک می‌کنیم؛ یا از این‌که روزی به‌ چنین حالی بیفتیم در هراسیم. شاید درون‌مایه‌ی فیلمی مثل سالی دیگر به ‌نظر کسی که هنوز سی سالش هم نشده، ساده‌لوحانه باشد ولی چه می‌شود کرد که زندگی همین است: نگاه مشتاق مادری که از پسرش می‌پرسد، قصد ازدواج ندارد؟ و پسری که از زیر جواب دادن طفره می‌رود و پشت‌بندش نگاه پُرنیش‌و‌کنایه‌ی پدر و چهره‌ی مادری که به تبسمی باز می‌شود و می‌پرسد: «چیه؟»

واقعاً چیه؟ او هم مثل همه‌ی مادرها دلش می‌خواهد عروس‌اش را ببیند. همه به او حق می‌دهیم. نه؟ داریم به ‌زندگی و سادگی‌اش احترام می‌گذاریم یا ما هم پیر شده‌ایم؟

● ناممکن The Impossible

کارگردان: خوآن آنتونیو بایونا. فیلم‌نامه:‌سرجیو جی. سانچز، بازیگران: نیامی واتس (ماریا)، اوان مک‌گرگور (هنری)، تام هالند (لوکاس). محصول ۲۰۱۲، ۱۱۴ دقیقه.

خانواده‌ای انگلیسی که برای تعطیلات به سواحل جنوب شرقی آسیا رفته‌اند، دچار سونامی هولناکی می‌شوند که باعث می‌شود از هم دور شوند. آن‌ها تمام تلاش‌شان را به کار می‌گیرند تا در دل مصیبت بزرگ پیش‌آمده، یکدیگر را پیدا کنند.

● سونامی و دیگر هیچ

اگر آنونس سه‌دقیقه‌ای ناممکن را دیده باشید، با تماشای کل فیلم هم چیز جدیدی عایدتان نخواهد شد. همه چیز از پیش مشخص است: یک خانواده در تعطیلات، سونامی، جدایی و دوباره رسیدن به هم در پایان. مشخص است که در چنین فیلمی کیفیت اتفاق‌ها و نحوة به تصویر کشیدن مسیر است که اهمیت پیدا می‌کند. تصویری که ناممکن از سونامی و پیامدهایش به دست می‌دهد تکان‌دهنده و هولناک است و این نمایش بی‌کم‌وکاست فاجعه که با نقش‌آفرینی دشوار نیامی واتس همراه شده نقطة مثبتی برای فیلم محسوب می‌شود. اما آن‌چه کمبودش به‌شدت در فیلم احساس می‌شود، عدم پرداخت رابطة بین اعضای خانواده است. با این‌که فیلم‌ساز تلاش کرده تا حد ممکن این خانواده و روابط بین آن‌ها را از باقی قربانیان متمایز کند، در نهایت، آن‌ها تفاوت زیادی با دیگران پیدا نکرده‌اند و چون رابطة عاطفی بین آن‌ها به‌درستی شکل نگرفته، اوج‌های احساسی فیلم قدرت و تأثیرگذاری بالقوه‌شان را از دست داده‌اند. جذابیت نمایش جزییات یک حادثة هولناک طبیعی، که ظاهراً برگ برندة ناممکن بوده، در همان اولین تماشا شروع و تمام می‌شود.

● شورشی/ ساحرة جنگ Rebelle / War Witch

نویسنده و کارگردان: کیم نگوین، بازیگران: ریچل اِموانزا (کومونا)، میزینگا اموینگا (گرند تایگر). محصول ۲۰۱۲، ۹۰ دقیقه.

جایی در دورافتاده‌ترین نقاط آفریقا، کومونای چهارده ساله داستان زندگی‌اش را برای فرزندی که در شکم دارد تعریف می‌کند. کودکی او با جنگ و شورش و اسلحه گره خورده و همة مشکلاتش از وقتی شروع شده که گروهی از شورشی‌ها در سن دوازده سالگی او را مجبور کرده‌اند تا به آن‌ها بپیوندد و به خاطر آن‌ها آدم بکشد...

● در مسیر تکرار

با این‌که مشخص است برای ساخته شدن ساحرة جنگ زحمت زیادی کشیده شده و فیلم‌برداری در نقاط دورافتادة آفریقا با دردسرهای زیادی همراه بوده، فیلم در نهایت در ردة آثار ضدجنگ ناموفق قرار می‌گیرد. در این فیلم مضمون از سینما مهم‌تر بوده و نمایش بی‌کم‌وکاست محیط جغرافیایی پرتنش و پرخشونتی که قهرمان فیلم را احاطه کرده، بر پرداخت شخصیت‌ها و روابط میان آن‌ها مقدم بوده است. درست است که محیط کم‌تر دیده‌شده‌ای که در فیلم به تصویر کشیده در ابتدا جالب توجه است، اما با ادامه پیدا کردن فیلم، انگیزه‌هایی بیش‌تر برای دنبال کردن ماجراها و تأثیرگذاری روی مخاطب نیاز بوده که در شکل فعلی کمبودش به‌شدت احساس می‌شود. ساحرة جنگ دقیقاً در مسیر بارها پیموده‌شدة فیلم‌هایی از این دست پیش می‌رود و از منظر فیلم‌نامه هیچ حرف تازه‌ای ندارد. همین کلیشه‌ای بودن است که باعث می‌شود در انتهای فیلم، بدون آن‌که هم‌ذات‌پنداری مخاطب با قهرمان مؤنث فیلم برانگیخته شده باشد، فیلم تمام و به‌زودی فراموش می‌شود. (امتیاز: ۳ از ۱۰)

● گرینگو را بگیرید Get the Gringo

کارگردان: آدریان گرونبرگ. فیلم‌نامه: مل گیبسن، استیسی پِرسْکی، آدریان گرونبرگ، بازیگران: مل گیبسن (درایور)، کوین هرناندز (کید)،‌ دلورس هِرِدیا (مادر کید). محصول ۲۰۱۲، ۹۶ دقیقه.

یک سارق حرفه‌ای در مرز بین آمریکا و مکزیک به دام می‌افتد. مقامات مکزیکی او را به زندان عجیب‌وغریب، دورافتاده و بدون امکاناتی می‌فرستند و شرایط بسیار سختی را به او تحمیل می‌کنند. پس از مدتی این زندانی آمریکایی رابطه‌ی صمیمانه‌ای با یک پسربچه و مادرش برقرا می کند...

● مشکلی به نام عدم ارتباط

مشکل اصلی گرینگو را بگیرید این است که نمی‌تواند میان رخدادها و حادثه‌های زیادش ارتباط باورپذیر و درستی برقرار کند. درست است که اجرای سکانس‌های اکشن که در آن‌ها از اسلو موشن استفادة زیادی شده در مجموع قابل‌قبول است و مل گیبسن با بازی خوبش اجازه نمی‌دهد ملال بر فیلم حاکم شود، اما اثر فاقد عناصر مهمی است که باعث شود آن را در ردة آثار خوب اکشن قرار بدهیم. اغراق زیاد فیلم (که البته وجودش برای هر اکشنی لازم است)، بدون شخصیت‌پردازی درست قهرمان فیلم و نوع رابطه‌ای که با دیگر آدم‌ها دارد (از جمله رابطة مهم عاشقانه‌اش) به رابطة تماشاگر با فیلم لطمه زده.

در واقع چون شخصیت و طرز تفکر شخصیت اصلی به‌درستی نمایش داده نمی‌شود، کنش‌های مختلفش، دیگر اهمیتی برای مخاطب ندارد. در مقام مقایسه می‌شود از اکشن درخشان ربوده‌شده (پیر مورل، ۲۰۰۸) نام برد که نیم ساعت اول را به معرفی و پرداخت شخصیت‌ها و روابط‌شان اختصاص داده بود و با این حربه هیجان فزاینده‌ای در باقی فیلم به وجود آورده بود. اتفاقاً خود گیبسن هم اکشن بسیار خوبی دارد به نام بازپرداخت (برایان هلگلند، ۲۰۰۰) که با موضوعی مشابه با همین گرینگو را بگیرید، با ساختن فضایی سیاه و شخصیت‌هایی پرداخت‌شده، انتظارها را از اکشنی با حضور او بالاتر ‌برده است.

توضیح: «گرینگو» اصطلاحی است که اسپانیولی‌زبان‌ها و به‌ویژه مکزیکی‌ها برای خطاب قرار دادن خارجی‌ها و به‌ویژه انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها به کار می‌برند.