یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

نواخباری های ناسره


نواخباری های ناسره

اخباری ها هرچند عنوان خویش را در تعریف نسبتی خاص با اخبار و روایات یافته اند, اما تلقی ایشان خالی از اشتباه نیست اساس اندیشه اخباری باوری معرفت شناختی و نه روش شناختی است, نفی عقل قدسی عقلی که در اتصال به غیب می تواند به مراتبی از معرفت دینی نایل شود

اخباری‌ها هرچند عنوان خویش را در تعریف نسبتی خاص با اخبار و روایات یافته‌اند، اما تلقی ایشان خالی از اشتباه نیست. اساس اندیشه اخباری باوری معرفت‌شناختی و نه روش‌شناختی است، نفی عقل قدسی؛ عقلی که در اتصال به غیب می‌تواند به مراتبی از معرفت دینی نایل شود.

وحی برای اخباری‌ها یک امر ایمانی است که موضوع معرفت نامعصوم واقع نمی‌شود، عترت یک امر تاریخی است که در عصر غیبت از دسترس ما خارج است، عقل نیز جز یک ذهن متنی نیست، و همه آن چیزی که این ذهن از وحی و عترت می‌تواند بیابد جز از معبر حواس و در ظاهر روایات منقول نیست.

جریان اخباری با استناد به پاره‌ای از ادله، عقل را از شاکله معرفت دینی بیرون می‌نهد. این البته یک حکم روشی نیست، تا با اصلاح یا حذف روش مشائی معمول در منطق یا علم اصول تغییری در آن حاصل شود. به این معنا در معرفت‌شناسی اخباری عقل در ذات خود با معرفت دینی بیگانه است و عقل نه یک امر اشراقی یا چارچوب نظری که ابزار عملی اخذ و اجرای ظاهر روایات تلقی می‌شود.

امتداد طبیعی این معرفت‌شناسی، نفی امکان بنای هر گونه سازمان علم دینی توسط عقل قدسی است. به این معنا درگیری اساسی اخباری‌ها با عقلی است که در ساحت معرفت دینی به فعالیت اشراقی یا نظری می‌پردازد. این گونه اخباری‌ها خلاف عنوان روایت‌بسنده‌شان، جبهه اصلی خود را نه در مقابل رقبای روشی ذهن‌بسنده‌ای چون فلاسفه که در مقابل اصولیان عقل‌باور و فقهیان اصولی‌مشرب گشوده‌اند.

این البته به این معنا نیست که مبنای علم اصول عقل قدسی است یا این که این علم توانسته است سازمان معهود علم دینی را بسازد؛ بلکه ورود عنصر عقل به استنباط‌های فقهی از طریق علم اصول و شباهت ساختار این علم به مبانی سازمان معهود علم دینی موجب آن بوده است که آماج تهاجم سنگین اخباری‌ها باشد. در نهایت آنچه موجب هزیمت جریان اخباری و انزوای آن شد، نه یک جریان منطقی یا فلسفی که حرکت اصولی فقیه مجددی چون وحید بهبهانی، رحمه‌الله علیه بود.

با حذف عقل قدسی و نفی سازمان علم از شاکله معرفت دینی، به نحو طبیعی، ارتباط ما با وحی و عترت دیگر یک نسبت معرفتی نخواهد بود و به نسبتی ایمانی یا تاریخی فرو کاسته خواهد شد؛ چه نه چارچوبی برای این تعامل وجود دارد و نه نیاز به آن موجود است؛ چراکه روایت به مثابه معرفت دینی فرآورده و آماده از تعامل غیبی وحی و معصوم به ما می‌رسد و برخورد ما با این فرآورده تنها عملی و نه نظری یا اشراقی تلقی می‌شود.

با این توصیف وحی و گاه حتی سنت نبوی در قلمروی بسته عترت قرار می‌گیرد و فارغ از ارتباط ایمانی نامعصوم، این تنها معصوم است که امکان تعامل معرفتی با آنها را دارد. البته در عصر غیبت دست ما از معصوم نیز کوتاه است و آنچه به قلمروی ما می‌رسد، تنها حضور تاریخی معصوم و نقل فرآورده‌های ایشان در چارچوب روایت و اخبار است. در نهایت بنا به حذف سابق وحی و عترت و عقل از دستگاه معرفت‌شناسی‌مان، ما نه مکلف هستیم و نه حتی می‌توانیم این روایات را به چیزی جز ظاهر الفاظ ایشان تفسیر یا تاویل کنیم.

روایت‌بسند‌گی معرفت‌شناسانه خلاف روایت‌بسندگی روش‌شناسانه، اختیاری برای ما قائل نیست که عقل را انتخاب کنیم یا وحی یا عترت یا اشراق یا نقل را. در این معرفت‌شناسی چیزی جز روایت وجود ندارد که بخواهد مورد انتخاب ما باشد. این گونه به همان نسبت که به واسطه بیرون بودن شاکله معرفت دینی از قلمروی نامعصوم ما بی‌نیاز از بنای سازمان علم دینی هستیم، در ساختن آن نیز ناتوان خواهیم بود.

در معرفت‌شناسی اخباری عقل در ذات خود با معرفت دینی بیگانه است و عقل نه یک امر اشراقی یا چارچوب نظری که ابزار عملی اخذ و اجرای ظاهر روایات تلقی می‌شود

این، به معنای فرو کاستن تفقه به تحدیث است. اینجا تنها معصوم در مرتبه تلقی یا تفقه قرار دارد و امتداد این تفقه به تمام از عهده ما بیرون است. با این توصیف با فروکاستن تفقه به تحدیث، روایت نیز چون وحی، عترت یا عقل از عناوینی معرفتی چون مبدا، منبع یا دلیل به امری تاریخی فرو کاسته می‌شود. این گونه تفقه اخباری، تحدیث، بیش از آن که تفریع سنت معصوم باشد، تبویب روایات منقول است.

در چارچوب این تفقه روایت‌‌بسنده، امر اجماع نیز در معنای حضور معصوم در جریان اجتهاد و تایید آن مردود است؛ چه نامعصوم از اساس هیچ‌گاه در مقام اجتهاد قرار نمی‌گیرد تا معصوم موید آن باشد یا نه. به این ترتیب اجماع نیز به گونه‌ای نقل فرو کاسته می‌شود: روایت ناقلان نامعصوم از فعل یا تقریر معصوم در نسبت با فرعی فقهی.

با این همه، فقه اخباری و معرفت‌شناسی حاکم بر آن دوام چندانی نداشت؛ این البته بیشتر از ضعف و تناقض درونی جریان اخباری بود تا قوت و استحکام رقبای اصولی ایشان؛ چه جریان اصولی در تجدید حیات خویش همواره دچار چالش‌ها و پرسش‌هایی بوده است، که استمرارشان به امتداد حیات جریان اخباری و امتداد آن به جریان‌های نواخباری انجامیده است.

جریان‌های نواخباری را می‌توان به ۲ دسته اساسی تقسیم کرد؛ نواخباری‌های سره و نواخباری‌های ناسره. نواخباری‌های سره امتداد مستقیم و منزوی همان اخباری‌های متقدم هستند که در تناقض‌های معرفت‌شناختی و انسداد فقهی خویش به احتیاط پناه برده‌اند و در حوزه‌های تراثی به حیات خویش ادامه می‌دهند. نواخباری‌های ناسره اما، دست‌کم در ۴ محور در امتداد اخباری‌های سره نیستند.

محور اول انشعاب نواخباری‌های ناسره، انقطاع از سنت معرفت‌شناختی اخباری و بسنده به سازمان‌دهی فعالیت‌های خویش از مرتبه روش‌شناسی است؛ رویه‌ای که اغلب بی‌توجه به مبادی، لوازم یا تناقضات معرفت‌شناختی روش‌های اتخاذ شده، پیش می‌رود.

در محور دوم، نواخباری‌های ناسره با فرض روشی بودن امر روایت‌بسندگی، خود را در عرض کسان دیگری می‌دانند که یکی از منابع معرفت دینی را محور فعالیت خویش نهاده‌اند. این گونه ایشان خلاف اسلاف خویش فقه و حدیث را دو چیز می‌دانند و با وانهادن فقه به فقهای اصولی، خود را بیشتر محدث می‌دانند.

ایشان اما همچون اخباری‌های سره امر تحدیث را به شوون تاریخی و نقلی روایات منحصر نمی‌دانند و به حوزه معنایی وارد می‌شوند، اما همان فرض اول در سپردن فقه به فقها و دو تا انگاشتن حدیث و فقه باعث می‌شود فعالیت‌های معنایی خویش را خلاف اخباری‌های سره تفقه ننامند و به آن عنوان فقه‌الحدیث بدهند.

فقه‌الحدیث تفقهی ظاهری از روایات منقول است که البته مبتنی بر منطق مشائی یا علم اصول یا حتی التزام به ظاهر آن نیست. نیز این ساحت در حوزه اخلاق و اعتقادات باقی می‌ماند و به قلمروی فقهای اصولی و ساحت احکام عملی وارد نمی‌شود. فقه‌الحدیث نواخباری‌های ناسره جایی میانه تفقه تحدیثی اخباری‌های سره و تفقه اجتهادی فقهای اصولی قرار می‌گیرد؛ هرچند ساحت فقه‌الحدیث چه در دستگاه معرفت‌شناسی اخباری و چه در دستگاه معرفت‌شناسی اصولی به طور مطلق فاقد ‌معناست.

در محور سوم، نواخباری‌های ناسره هرچند سنت اخباری توسع منقولات روایی را پی ‌می‌گیرند، اما علاوه بر تسامح در استنادات روایات شیعی، باب استفاده از روایات سقفی را نیز می‌گشایند.

این در حالی است که یکی از مهلک‌ترین اشکالات بی‌پاسخ اخباری‌های سره بر اصولی‌های متقدم، سقفی‌تبار بودن علم اصول بوده است. به این معنا اخباری‌های سره همواره علم اصول را سازمانی سقفی می‌دانسته‌اند که با چارچوب شیعی روایات ما همخوانی ندارد.

در نهایت محور چهارم انشعاب این جریان، پذیرش سازمان علم مدرن به عنوان چارچوب فرآوردن روایات است. اخباری‌های سره عقل اشراقی و عقل نظری را نفی می‌کنند و تنها عقل عملی را در مراتبی در عمل به ظاهر روایات می‌پذیرند. نواخباری‌های ناسره اما، در عین التزام ارتکازی به همین باور، با سهل‌انگاری سازمان علم مدرن را نوعی شاکله کلان عقل عملی پنداشته‌اند که مجاز به استخدام آن در برخورد با ظاهر روایات هستند.

این البته بیشتر یک خطای فاحش معرفت‌شناختی است؛ بنیان سازمان علم مدرن البته از عقل اشراقی و عقل نظری تهی است و تنها می‌توان مراتبی از عقل عملی را در آن سراغ گرفت. با این همه علوم مدرنی چون روان‌شناسی، جامعه‌شناسی، اقتصاد یا پزشکی را این عقل عملی به تنهایی نساخته است؛ چه این ساختارها به همان نسبت که برآمده از آن عقل هستند از مبادی دیگری چون تجربه، قبول و حتی وهم نیز نشات می‌گیرند.

نیز نباید فراموش کرد که یک سازمان علم تنها مجموعه بی‌شکلی از روش‌ها، ساز و کارها و مسائلی نیست که به دلخواه بتوان آنها را ویراست یا اثری‌شان کرد؛ واقعیت آن است که هر سازمان علم برآمده از هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی خاصی است که نسبت‌های معلومی با اموری چون وحی، عترت و عقل دارند و برای غایات خاصی ساخته‌شده‌‌اند و بسنده سهل‌انگارانه به مراتب روشی در فضای معرفتی از اشتباهات مهلک نواخباری‌های ناسره بوده است.

مهدی فاطمی صدر



همچنین مشاهده کنید