یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

تاثیر ساختار نمایش دینی بر سینمای ایران


هر بحثی در باب هنر دینی , بویژه آن جا كه در حوزه ی هنرهای دراماتیك گام می زنیم , می تواند با رجوع به تصویری كه از عصر آیین ها در خاطره ی ازلی مان مانده است آغاز شود میدانكی در میان دور تا دور تماشاگرانی كه با ایمان قلبی به آن چه پیش رویشان رخ می دهد چشم اندوخته اند و گویی با این نگاهِ متمركز, مقاومت ذاتی شان را در مقام مخاطب می بازند و با اجرا یگانه می شوند

هر بحثی‌ در باب‌ هنر دینی‌، بویژه‌ آن‌جا كه‌ در حوزه‌ی‌ هنرهای‌ دراماتیك‌ گام‌ می‌زنیم‌، می‌تواند با رجوع‌ به‌ تصویری‌ كه‌ از عصر آیین‌ها در خاطره‌ی‌ ازلی‌مان‌ مانده‌ است‌ آغاز شود:

میدانكی‌ در میان‌؛ دور تا دور تماشاگرانی‌ كه‌ با ایمان‌ قلبی‌ به‌ آن‌چه‌ پیش‌ رویشان‌ رخ‌ می‌دهد چشم‌ اندوخته‌اند و گویی‌ با این‌ نگاهِ متمركز، مقاومت‌ ذاتی‌شان‌ را در مقام‌ مخاطب‌ می‌بازند و با اجرا یگانه‌ می‌شوند. كسی‌ یا كسانی‌ با حركاتی‌ جادویی‌ در میان‌ جمع‌ چیزی‌ می‌خوانند؛ آوایی‌ كهن‌ و مرموز شاید! و دیگران‌ در حلقه‌ای‌ كه‌ هر لحظه‌ تنگ‌تر می‌شود، با او همنوایی‌ می‌كنند. بدین‌سان‌ پیكره‌ای‌ واحد شكل‌ می‌گیرد كه‌ در بطنش‌ مرزی‌ میان‌ اجراگر و اجرابین‌، میان‌ قهرمان‌ و سیاهی‌لشكر وجود ندارد. همه‌ در پی‌ حضوری‌ قلبی‌ در این‌ دایره‌ تكرار شده‌اند و بی‌وصولِ این‌ حضور میدان‌ را ترك‌ نمی‌كنند... و چنین‌ است‌ كه‌ آیین‌ با تمامی‌ وجوه‌ ناخودآگاه‌ و نامكشوفش‌ شكل‌ می‌گیرد. می‌گوییم‌ آیین‌ و به‌ واسطه‌ای‌ این‌ واژه‌ بر ژرف‌ترین‌ پیوند و همانندی‌ هنر و دین‌ نظر داریم‌؛ هنر به‌ معنای‌ هر گونه‌ فعالیت‌ بشری‌ كه‌ با خلق‌ زیبایی‌ رابطه‌ می‌یابد، و دین‌ به‌ مفهوم‌ هر شكل‌ ارتباطی‌ عمیقی‌ كه‌ به‌صورت‌ نظام‌مند یا فاقد نظامی‌ مشخّص‌، انسان‌ را با ماوراءطبیت‌ مرتبط‌ می‌سازد: آیین‌ نقطه‌ی‌ اشتراك‌ هنر و دین‌ را می‌یابد؛ اشتراكی‌ كه‌ جز در زیبایی‌ و تلاش‌ برای‌ دست‌یابی‌ به‌ ریشه‌های‌ حقیقی‌اش‌ نمی‌گنجد و به‌ این‌ واسطه‌ تركیبی‌ غریب‌ پدید می‌آورد؛ تركیبی‌ كه‌ ردّش‌ را در خاستگاه‌ غالب‌ هنرهای‌ اصیلی‌ همچون‌ موسیقی‌، تئاتر و نقاشی‌ می‌یابیم‌ و باور نمی‌كنیم‌ كه‌ نظریه‌ی‌ خاستگاه‌ آیینی‌ جدّی‌ترین‌ و قابل‌قبول‌ترین‌ نظرها در باب‌ چگونگی‌ پیدایی‌ هنرهاست‌. و همین‌ نظریه‌ی‌ خاستگاهی‌ است‌ كه‌ می‌تواند راه‌ پژوهشگرانی‌ را كه‌ در پی‌ پیوند هنر و دین‌ هستند هموار سازد. برای‌ نمونه‌ در هند، تئاتر پنجمین‌ وِدا یا سروده‌ی‌ مقدس‌ آسمانی‌ خوانده‌ می‌شود ۱ ؛ در ژاپن‌، خاستگاه‌ تئاتر رقصی‌ است‌ آیینی‌ برای‌ جلب‌ ترحّم‌ خدای‌ خورشید و روشن‌ كردن‌ جهان‌ ۲ ؛ در ایران‌، جدا از ریشه‌های‌ مذهبی‌ تعزیه‌، آب‌خورهای‌ مناسكی‌اش‌ را می‌توان‌ تا آیین‌های‌ كهن‌ بین‌النهرین‌ دنبال‌ كرد؛ و سر آخر در غرب‌ نیز تئاتر در پیوند با دیونوزوس‌، خدای‌ شور و شیدایی‌، و دیگر خدایان‌ المپ‌ است‌ كه‌ شكل‌ می‌گیرد. این‌ بررسی‌ مجمل‌ را می‌توان‌ در باب‌ دیگر هنرها نیز انجام‌ داد و به‌ نتیجه‌ رسید. به‌ همین‌ علّت‌ است‌ كه‌ حتی‌ امروز هم‌، آن‌گاه‌ كه‌ در پی‌ خلق‌ هنر مقدّس‌ می‌رویم‌، ساده‌ترین‌ راه‌ را بازسازی‌ و بازنمایی‌ وجوه‌ آیینی‌ هنرها می‌یابیم‌. با این‌ تعابیر، در برابر عنوانی‌ چون‌ «هنر دینی‌» یا «هنر مقدّس‌» نباید دچار حیرت‌ یا تردیدی‌ جدی‌ شویم‌. راهكارها و نمونه‌های ابتدایی‌ در دست‌ هستند و حتی‌ با تقلید می‌توان‌ وادی‌ هنر دینی‌ را در لایه‌های‌ سطحی‌اش‌ تجربه‌ كرد. اما سینما با این‌ تعابیر نمی‌خواند و ما را با موفقیتی‌ تازه‌ روبه‌رو می‌كند؛ موفقیتی‌ كه‌ عنوان‌ سینمای‌ دینی‌ یا سینمای‌ مقدّس‌ را در ذهن‌ غالب‌ ما غریب‌ و نامأنوس‌ جلوه‌ می‌دهد.

در یك‌ كلام‌، سنیما فاقد خاستگاهی‌ آیینی‌ است‌. برخلاف‌ غالب‌ هنرها، پیدایش‌ سینما نه‌ براساس‌ نیازی‌ برای‌ ارتباط‌ با فراواقعیت‌، بلكه‌ بر پایه‌ی‌ خواست‌های‌ جامعه‌شناسانه‌ و تكنولوژیك‌ قرار می‌گیرد. نگاه‌ كنیم‌ كه‌ چگونه‌ تاریخ‌ دقیق‌ تولد هنرهای‌ اصیل‌ در سایه‌روشنِ اسطوره‌ و واقعیت‌ پنهان‌ است‌؛ حال‌ آن‌كه‌ نقطه‌ی‌ شروع‌ هنر سینما، بی‌كم‌وكاست‌، بر ما روشن‌ است‌: ۱۸۹۵، در كافه‌ای‌ در پاریس‌؛ یعنی‌ چیزی‌ حدود صد سال‌ پیش‌، زمانی‌ كه‌ دیگر با پیروزی‌ قاطعانه‌ی‌ رنسانس‌ و ثبوت‌ دوران‌ مدرن‌ هر جلوه‌ی‌ ملكوتی‌ هنر در روان‌شناسی‌ و جامعه‌شناسی غالب‌ رنگ‌ می‌بازد... به‌ همین‌ علّت‌، هنگام‌ بحث‌ در باب‌ سینمای‌ دینی‌، دست‌ ما خالی‌ و بضاعتمان‌ اندك‌ است‌. هیچ‌ پیش‌زمینه‌ی‌ آیینی‌/ خاستگاهی‌ در ذهن‌ ما وجود ندارد، و به‌ همین‌ دلیل‌ نمی‌توانیم‌ به‌ عقب‌ بازگردیم‌ و وجوهی‌ محتوایی‌ و ساختاری‌ از سینما بیابیم‌ كه‌ اصلاً برای‌ پیوند با مفاهیم‌ بنیادین‌ دین‌ شكل‌ گرفته‌ باشند و در بطن‌ خود حاوی‌ ارتباط‌ با جایی‌ فراتر از این‌ واقعیت‌ جاری‌ باشند. چنین‌ است‌ كه‌ حتی‌ تا آن‌جا پیش‌ می‌رویم‌ كه‌ از خود بپرسیم‌ «آیا اصلاً چیزی‌ به‌ عنوان‌ سینمای‌ دینی‌ می‌تواند در این‌ عصر به‌ ظهور برسد؟ و یا این‌ تنها تصور ایده‌آلیستی‌ ماست‌؟»... «آیا می‌توان‌ سینمای‌ دینی‌ را در ژانر و گونه‌ای‌ خاص‌ جای‌ داد و پنداشت‌ كه‌ مثلاً همانند سینمای‌ وسترن‌، سینمای‌ دینی‌ نیز دارای‌ نشانه‌شناسی‌ ویژه‌ی‌ خود است‌؟»... مجموعه‌ پرسش‌های‌ دیگری‌ از این‌ دست‌ نیز وجود دارند كه‌ مسیر ما را برای‌ رسیدن‌ به‌ سینمای‌ دینی‌ دشوار می‌كنند. برای‌ پاسخ‌ به‌ این‌ پرسش‌ها، ناچاریم‌ بار دیگر سینما را در مقام‌ یك‌ هنر و رسانه‌ی‌ فراگیر بشكافیم‌ و كاركردش‌ را در باب‌ دین‌ بیابیم‌. بنا به‌ كلّی‌ترین‌ مدل‌ ارتباطی‌، در سینما، مانند هر هنر دیگری‌، با سه‌ قطب‌ روبه‌رو هستیم‌: مخاطب‌، اثر، مؤلف‌. حال‌ آن‌گاه‌ كه‌ سینمای دینی‌ را مطرح‌ می‌كنیم‌، می‌توانیم‌ بر هر سه‌ی‌ این‌ رئوس‌ نظر داشته‌ باشیم‌: مؤلف‌/ سینماگری‌ كه‌ جانش‌ محل‌ نزول‌ الهامات‌ الهی‌ است‌ و خود با باطنی‌ترین‌ مفاهیم‌ دین‌ ارتباط‌ دارد؛ مخاطبی‌ كه‌ با تمایلات‌ دینی‌ به‌ دیدن‌ یك‌ اثر می‌آید و حتی‌ پیام‌های‌ اخلاقی‌ فیلم‌ را دینی‌ برداشت‌ می‌كند، یا مخاطبی‌ كه‌ بی‌تمایلات‌ بارز دینی‌، در طول‌ برخورد با اثر متحوّل‌ و متأثر می‌شود؛ و سر آخر اثری‌ كه‌ مملو از پیام‌های‌ آشكار و نهان‌ دینی‌ است‌ یا یك‌ قصه‌ی‌ دینی‌/مذهبی‌ را به‌ نمایش‌ می‌گذارد... اما كدام‌ یك‌ از این‌ سه‌ مورد شرط‌ لازم‌ و كافی‌ برای‌ سینمای‌ دینی‌ محسوب‌ می‌شوند؟

در آیین‌ها، تمامی‌ این‌ شرایط‌ كمابیش‌ گرد هم‌ جمع‌ آمده‌اند؛ امّا در روزگار ما، كدام‌یك‌ كاركردی‌تر می‌نماید؟ شاید اگر ما در عصر سروری‌ مؤلف‌ و دوران‌ رُمانتیسم‌ سیر می‌كردیم‌، اصالت‌ با مؤلف‌ مؤمن‌ بود. كمی‌ بعدتر، در آغاز قرن‌ بیستم‌، می‌توانستیم‌ بر اصالت‌ اثر انگشت‌ بگذاریم‌؛ اما حالا در این‌ مقطع‌ زمانی‌ كه‌ ما سیر می‌كنیم‌، مخاطب‌ و ارتباطش‌ با اثر تعیین‌كننده‌تر از دو مورد دیگر می‌نماید. امروز كه‌ بحث‌ هرمنوتیك‌، گفت‌وگو با اثر و مخاطبِ فعال‌ مطرح‌ است‌، هرگونه‌ی‌ هنری‌ نیز در همین‌ ارتباط‌ میان‌ اثر و مخاطب‌ معنا می‌شود. گویی‌ حالا پس‌ از سال‌ها آزمون‌ و خطا در زمینه‌ی‌ نقد هنری‌، به‌ آن‌جا رسیده‌ایم‌ كه‌ دریابیم‌ هیچ‌ اثر هنری‌ بدون‌ مخاطب‌ زنده‌ نیست‌ و هدف‌ غایی‌ هنر هم‌ جز تأثیر بر مخاطب‌ به‌ هر شكل‌ و گونه‌ای‌ نمی‌تواند باشد؛ بویژه‌ آن‌جا كه‌ از تمام‌ هنرها و گونه‌ها، نگاه‌ ما بر سینمای‌ دینی‌ خیره‌ است‌. این‌ ضلع‌ ارتباطی مخاطب‌ و اثر بیش‌ از پیش‌ اهمیت‌ می‌یابد. پیش‌ از این‌ در مقدمات‌ بحث‌، دین‌ را گونه‌ای‌ راه‌ ارتباطی‌ عمیق‌ با ماوراءطبیعت‌ و حقیقت‌ معنا كردیم‌. حال‌ این‌جا، درمی‌یابیم‌ كه‌ چگونه‌ دین‌ به‌واسطه‌ی‌ جادوی‌ هنر، طریقِ این‌ ارتباط‌ الهی‌ را هموارتر می‌سازد؛ طریقی‌ كه‌ مخاطب‌ مسافر آن‌ است‌. با اهمیت‌یافتن‌ مخاطب‌ و ارتباطش‌ با اثر هنری‌ در حوزه‌ی‌ سینمای‌ دینی‌، با پرسشی‌ تازه‌ و پیش‌برنده‌ روبه‌رو می‌شویم‌: اثر هنری‌ چگونه‌ مفاهیم‌ دینی‌ را به‌ مخاطب‌ انتقال‌ می‌دهد و به‌ بیان‌ بهتر، چگونه‌ راهی‌ به‌ سوی‌ حقیقت‌، كه‌ همانا لذت‌ و آرامش‌ و رهایی‌ را در خود نهفته‌ دارد، باز می‌كند؟ پاسخ‌ در دو جزء می‌گنجد: نخست‌ از راه‌ فرآیندهای‌ محتوایی‌، و دیگر از طریق‌ فرآیندهای‌ ظرفی‌ و ساختاری‌. راه‌ نخستین‌، ملموس‌ و تكراری‌ و تجربه‌شده‌ است‌. چه‌ بسیار آثاری‌ كه‌ در همین‌ سنیمای‌ ایران‌ به‌ صرف‌ بسنده‌كردن‌ به‌ چند شعار دینی‌، نمایش‌ مناسكی‌ از شرعیات‌ دینی‌ و یا استفاده‌ از حكایتی‌ مذهبی‌، خود را دینی‌ خوانده‌اند. به‌ یاد داریم‌ كه‌ برای‌ مثال‌، سال‌ها نمایش‌ مستقیم‌ آداب‌ نماز در نمایی‌ از فیلم‌ گامی‌ به‌ سوی‌ سینمای‌ دینی‌ خوانده‌ می‌شد...

البته‌ اگر ما تنها اثر را مدنظر داشتیم‌، همه‌ی‌ این‌ موارد می‌توانستند فیلمی‌ را مستحق‌ عنوان‌ «دینی‌» سازند. اما در این‌ بحث‌ بر روی‌ رابطه‌ی‌ مخاطب‌ و اثر تكیه‌ می‌كنیم‌ و پیش‌تر به‌ عنوانِ مقدّماتِ مطلب‌ ثابت‌ كردیم‌ كه‌ بی‌انتقال‌ حسی‌ معنوی‌ به‌ مخاطب‌، دین‌ در سینما متجلّی‌ نمی‌شود. بنابراین‌، ناچاریم‌ تمهیدات‌ عمیق‌تری‌ را برای‌ رسیدن‌ به‌ سینمای‌ دینی‌ جست‌وجو كنیم‌؛ بویژه‌ آن‌كه‌ مخاطب‌ امروز ما انسانی‌ به‌ غایت‌ پیچیده‌ است‌ كه‌ در امر برخورد با رسانه‌ها خبره‌ شده‌ است‌ و با مقاومتی‌ كه‌ در ذاتِ اوست‌ می‌تواند به‌ سادگی‌ پیكان‌های‌ اخلاقی‌/هدایتی‌ را، كه‌ فیلم‌ به‌سوی‌ او نشانه‌ رفته‌، پیشاپیش‌ بازشناسد و خود را از تیررس‌ حرف‌ها و شعارهای‌ مستقیم‌ پنهان‌ كند و جان‌ به‌ در برد. شاید به‌ همین‌ دلیل‌ است‌ كه‌ بسیاری‌ از نظریه‌پردازان‌ معاصر، هنرِ مقدس‌ و هنر دینی‌ را فراتر ار كاركردهای‌ محتوایی‌ تلقّی‌ می‌كنند؛ ] پل‌ [ تیلش‌ ] یاتیلیخ‌ [ در تجزیه‌ و تحلیل‌ هنر دینی‌، اهمیت‌ اساسی‌ را به‌ سبك‌ می‌دهد و نه‌ به‌ موضوع‌. ۳ و تیتوس‌ بوركهارتِ صاحب‌نام‌ به‌ صراحت‌ می‌نویسد:

هنر را نمی‌توان‌ صرفاً از آن‌ جهت‌ كه‌ موضوع‌ آن‌ دینی‌ است‌، دینی‌ خواند. چه‌ بسیار هنرمندانی‌ كه‌ موضوع‌ دینی‌ را انتخاب‌ می‌كنند، ولی‌ اثر آن‌ها را نمی‌توان‌ به‌هیچ‌وجه‌ یك‌ اثر دینی‌ خواند. ۴

او در ادامه‌، موضوع‌ دینی‌ را شرط‌ ناكافی هنر دینی‌ می‌شمرد و در عوض‌ به‌ نحوه‌ی‌ بیان‌ و سبك‌ یا زبان‌ و صورت‌ اشاره‌ می‌كند. آمِدِه‌ آیفر e Ayfre) إ d إ (Am نیز همین‌ بحث‌ها را مستقیماً به‌ سینما پیوند می‌زند و می‌نویسد:

اگر عملاً این‌ فیلم‌ها را در قالب‌ ساختارهای‌ زیبایی‌شناختی‌ نامناسبی‌ قرار دهیم‌، یا درك‌ كافی‌ از جنبه‌ی‌ مادی‌ و متعالی‌ آنها نداشته‌ باشیم‌، بار طبیعی‌ رمز و جنبه‌ی‌ مافوق‌ طبیعی‌ آنها تحلیل‌ خواهد رفت‌ و فقط‌ بارقه‌ای‌ از نصایح‌ و جلوه‌ی‌ اندكی‌ از «معجزات‌» مصنوعی‌ یا نوعی‌ «ایده‌آلیسم‌» تصنّعی‌ بر جای‌ خواهد ماند. ۵

این‌ نقل‌قول‌ها ما را در گذر از كاركردهای‌ محتوایی‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ سینمای‌ دینی‌ قاطع‌تر می‌سازند و كمك‌ می‌كنند تا بر رویكردهای‌ دیگری‌ متمركز شویم‌؛ رویكردهایی‌ كه‌ به‌ طرزی‌ غیرمستقیم‌تر مخاطب‌ گریزپای‌ را به‌ دام‌ اندازد و او را تحت‌تأثیر قرار دهد. غالب‌ بحث‌هایی‌ كه‌ موضوع‌ و محتوا را برای‌ سینما و اصولاً هنر دینی‌ ناكافی‌ می‌شمرند بر عوامل‌ دیگری‌ چون‌ سبك‌، ساختار، صورت‌ و... انگشت‌ می‌گذارند، كه‌ ما این‌همه‌ را با عنوان‌ «نحوه‌ی‌ بیان‌» خواهیم‌ خواند. البته‌ برای‌ ما كه‌ عادت‌ كرده‌ایم‌ محتوا را بر شكل‌ ارجح‌ بدانیم‌ و بر موضوع‌ اصالت‌ دهیم‌، پذیرش‌ این‌كه‌ نحوه‌ی‌ بیان‌ می‌تواند راه‌ سینما و هنر دینی‌ را هموار سازد دشوار است‌.امّا تنها كافی‌ است‌ به‌ حكمت‌ هنرهای كهن‌ ایران‌ بازگردیم‌ تا دریابیم‌ كه‌ سبك‌ و ساختار و صورت‌ ظاهری‌ تا چه‌ میزان‌ در ایجاد پیوند قلبی‌ و القای‌ حس‌ معنوی‌ به‌ مخاطب‌ مؤثر هستند. برای‌ مثال‌، در معماری‌ مساجد ما، كه‌ حد اعلای‌ هنر دینی‌ محسوب‌ می‌شوند، غالب‌ اعداد و ارقام‌، تقسیم‌بندی‌های‌ درونی‌ و بیرونی‌ بنا و اجرایی‌ كه‌ كنار هم‌ تعبیه‌ می‌شوند ثابت‌ و یكسان‌اند. و یا در مثالی‌ دیگر، آیا مشتركات‌ حیرت‌انگیز نمایش‌های‌ آیینی مشرق‌زمینی‌ را (در چین‌ و هند و ژاپن‌ و ایران‌) به‌ فراموشی‌ سپرده‌ایم‌؟

توضیح‌ و توجیه‌ این‌ امر تحلیل‌ نسبتِ اعداد و ارقام‌ و اشكال‌ با فراطبیعت‌ و حقیقت‌ الهی‌ دشوار و خارج‌ از حیطه‌ی‌ بحث‌ ماست‌. تنها برای‌ روشن‌تر شدن‌ این‌ مقوله‌، به‌ نقل‌قولی‌ از دكترا اعوانی‌ اشاره‌ می‌كنم‌ كه‌ در حیطه‌ی‌ بحث‌ ما می‌تواند به‌ حد كفایت‌ گره‌ها را باز كند:

برای‌ خلق‌ یك‌ اثر هنری‌، این‌ معنا ] معنای‌ الهی‌ [ باید جنبه‌ی‌ خارجی‌ پیدا كند. باید تجسّم‌ عینی‌ یابد. باید دارای‌ اندازه‌ و مقدار شود. اگر بخواهیم‌ این‌ را در ارتباط‌ با علم‌ خداوند توجیه‌ كنیم‌، مسئله‌ این‌ است‌ كه‌ چگونه‌ از عالم‌ قضا، علم‌ الهی‌ به‌ عالم‌ قدر می‌آید.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید