یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
بورژوازی و سایه اش
این سایه آدمی است که همهجا به دنبال اوست هیچچیز مگر سایهاش. اما همین سایه گاه ناپدید میشود و آدمی را تنها میگذارد، آدمی در آن هنگام تنها میشود یعنی بدون سایه، بدون سایهای که به دنبالاش روانه باشد. آن هنگام یا در واقع آن دو هنگام سرنوشت، نیمهشب و نیمهروز است.
اما تنها در نیمروز است که جهان کامل میشود زیرا که در آن هنگام دیگر سایهای وجود ندارد، نیمروز آن هنگام است که خورشید برفراز سر آدمی و به طور عمود تابیدن میگیرد. تنها در این لحظه است که سایه از آدمی میگریزد، زیرا آفتاب آدمی را آنچنان که هست به نمایش درمیآورد. در واقع آفتاب تن لخت (بیسایه) را نمایان میکند. این لختی همان لختی فیزیولوژیک است که آدمی را بدون سایه، درست در نیمروز و آن هم در وسط هستی پدیدار میکند. این لختی اما به دور از هرگونه محدودیتی است، در محدودیت است که آدمی خودش نمیشود و نقش بازی میکند.
تن لخت اما، آن هم در آفتاب نیمروز دیگر هیچ یک از محدودیتهای جامعه بورژوازی را ندارد، در صورتی که بورژوازی سراپا محدودیت، سرکوب و سایه است. مقصود از سایه هر آن چیزی است که واقعیت لخت و فقر آدمی را پنهان میکند و گاه حتی آن را وارونه به نمایش میگذارد. بنابراین آفتاب بیسایه، فقر، و تن لخت، میتوانند با یکدیگر پیوندی دیرینه داشته باشند. تن لخت اما واقعیت و آن روی سکه شکوه و مکنت بورژوازی است. به عبارت دیگر آن خلاء و یا حفرهای است که بورژوازی سعی در پنهان کردن آن و یا قرار دادناش در سایه دارد.
اما در نزد فقر آفتاب همه چیز است و هیچ چیز دیگری در برابرش توجیهی ندارد.
در آفتاب نیمروز اما آدمی سرشار از هیجان و گرما خود را جشن میگیرد و ستایش میکند، حتی به آواز و پایکوبی میپردازد. این آوازها، آوازهایی است که در زمان بیگناهی سروده میشود. مقصود از بیگناهی، بیگناهی اولیه و یا همان خلوص بدوی است که آدمیان همواره میل دارند به آن بازگردند. در بیگناهی اولیه آدمی بیش از هر زمان دیگری خلوص دارد و یا در واقع بیش از هر موقع دیگری بدون سایه است. به عبارت دیگر به مانند طبیعت است. طبیعت و آدم اولیه در واقع مجموعهای واحدند. در ستایش از خود است که آدمی با طبیعت یکی میشود و بدان آری میگوید؛ یعنی اینکه به خود آری میگوید.
اما آن زمان آری گفتن زمان اندکی است. در واقع لحظه است، زیرا آفتاب بلافاصله مایل میشود و از نیمروز عبور میکند، آنگاه سایهها باز میگردند، اما چه باک! «اندک است که بهین شادکامی را فراهم میآورد» ۱ اما بازهم اندکترند آنانی که به آفتاب نیمروز دل میبندند و خود را آنچنان که هستند به نمایش میگذارند یعنی بدون سایه.
«دروغ گفتن تنها آن نیست که چیزی را که نیست بگوییم هست. دروغگویی به خصوص این است که چیزی را که هست، زیاده وانمود کنیم که هست» ۲
در آفتاب نیمروز اما آدمی خود را آنچنان که هست نشان میدهد، نه زیادتر و نه کمتر. بنابراین آدمی در این شرایط (بدون سایه) نمیتواند دروغ بگوید. در بدویت نیز آدمی کمتر دروغ میگوید، اما سایهها دروغ میگویند؛ آن هم در هنگامی که دیگر آفتاب نیمروزی وجود ندارد.
سایهها همچنین کاریکاتوری از آدمهایند، آدم واقعی یعنی آدمی که خودش است؛ آدمی که دیگر نیازی به کاریکاتوری از خودش ندارد. کاریکاتورها اما کاربرد دیگری نیز دارند و آن اینکه جهان را برای آدمی ساده میکنند، زیرا میخواهند از راز جهان متنوع و پرآشوب سردرآورند یا به عبارت دیگری میخواهند که آن را بفهمند (این فهمیدن به تعبیر نیچه اولین دورغ آدمی بود!)
اما فهمیدن هر چیزی در عین حال ساده کردن آن چیز نیز هست. عقل البته در این کار تبحر دارد و تضمین میدهد زیرا که جز به تضمین کاری نمیکند. بنابراین باید که هر چیز پیچیده را به معادلاتی ساده فروکاست تا که آن را فهمیدنی کرد. آدم مدرن با این تضمین زندگی و حتی آفتاب را نیز برای خود ساده میکند و این کاری است که او هر روز انجام میدهد. اینگونه میشود که تلاش برای فهم جهان به متافیزیک (سایهها) منجر میشود.
اما آفتاب معجزه دیگری نیز دارد و آن هذیان است. آفتاب نیمروز، یعنی آفتابی که عمود میتابد و بیسایه است، همچنین باعث سرگیجه میشود. سرگیجگی نوعی جهان خیالی است که آدمی میتواند در آن توقف حاصل کند. در سرگیجگی اما آدمی هذیان میگوید، هذیانهایی که عریانی و فقر میسراید. در هنگام هذیان توقفی حاصل میآید. در این لحظه است که آدمی از زمان و مکان رهایی مییابد، این لحظه همچنین همان تلقی هنر از نظر شوپنهاور نیز هست. یعنی لحظهای فاقد خواست که برای شوپنهاور در بهترین حالت آن موسیقی به مثابه بالاترین هنر تبلور آن لحظه است. موسیقی نیز تولید سرگیجگی میکند.
در اینجا میان موسیقی و آفتاب مشابهاتی به وجود میآید و تأثیرات مشابهی هستند. در اینجا نیز موسیقی هرگونه محاسبه و ریاضیاتی را پس میزند. در موسیقی نوعی تعامل شکل میگیرد که در آن احتیاجی به مفهوم (concept) وجود ندارد. هر مفهوم دارای شکل و یا بعدی ریاضی مانند است یا به تعبیر دیگر هر نوع مفهومی از اشکال و ابعاد ریاضی و هندسی میگذرد و عبور میکند. در صورتی که موسیقی، مستقیم و به مانند آفتاب نیمروز و با سایه است که تولید سرگیجگی و هذیان میکند.
بدینسان آفتاب نیمروز، موسیقی، تن لخت و هذیان (سرگیجگی) جملگی، دارای تأثرات مشابهی هستند. اینها موجب میشوند که آدمی خود را تجربه کند؛ آن هم برای لحظاتی اندک، به اندکی همان زمان سرگیجگی و هذیان، زیرا که سپس آفتاب مایل میشود. و از نیمروز عبور میکند. آنگاه بورژوازی با سایههایش باز برمیگردند تا جهان را برای آدمی قابل فهم و ساده کنند!
۱) چنین گفت زرتشت - نیچه - ترجمه داریوش آشوری - ص ۴۷۵
۲) تعهد کامو - آلبرکامو - ترجمه مصطفی رحیمی - ص ۳۱
نادر شهریوری (صدقی)
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران شورای نگهبان انتخابات دولت حسین امیرعبداللهیان امیرعبداللهیان حجاب مجلس شورای اسلامی دولت سیزدهم جنگ حسن روحانی انتخابات مجلس دوازدهم
تهران شهرداری تهران شورای شهر تهران سیل هواشناسی فضای مجازی سازمان هواشناسی سامانه بارشی باران هلال احمر یسنا آتش سوزی
قیمت دلار قیمت طلا یارانه خودرو دلار قیمت خودرو مسکن بانک مرکزی تورم بازار خودرو حقوق بازنشستگان ایران خودرو
مسعود اسکویی نمایشگاه کتاب دفاع مقدس تلویزیون صدا و سیما رهبر انقلاب مهران غفوریان سینمای ایران صداوسیما موسیقی سریال سریال پایتخت
فسیل
اسرائیل رژیم صهیونیستی غزه فلسطین جنگ غزه حماس روسیه نوار غزه اوکراین انگلیس یمن ایالات متحده آمریکا
فوتبال استقلال پرسپولیس رئال مادرید سپاهان مهدی طارمی لیگ برتر جواد نکونام بارسلونا باشگاه استقلال علی خطیر بازی
هوش مصنوعی اینستاگرام اپل آیفون گوگل پهپاد تبلیغات ناسا عکاسی
کاهش وزن دیابت استرس چای توت فرنگی اعتماد به نفس جامعه پزشکی چاقی آلرژی