چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا

سرمایه‌داری و ادبیات رنسانس


سرمایه‌داری و ادبیات رنسانس

ادعای من این است که احساس نوین آزادی در ادبیات رنسانس با فرآیند آزادسازی بازارها که در گذر این دوره اتفاق افتاده است، ارتباط دارد.
کوتاه سخن، از بسیاری جهات روح رنسانس همان …

ادعای من این است که احساس نوین آزادی در ادبیات رنسانس با فرآیند آزادسازی بازارها که در گذر این دوره اتفاق افتاده است، ارتباط دارد.

کوتاه سخن، از بسیاری جهات روح رنسانس همان روح سرمایه‌داری است. مسلما سرمایه‌داری به عنوان یک نظام اقتصادی به کمال گسترش یافته در اروپای رنسانس هنوز وجود نداشت. حتی واژه‌ سرمایه‌داری در آن هنگام رایج نشده و نظریه‌ تبیین کارکرد بازارهای آزاد به میدان نیامده بود. اما بسیاری از نهادهایی که ما امروز به سرمایه‌داری نسبت می‌دهیم، ریشه در رنسانس دارند؛ برای نمونه، بانکداری نوین اولین بار در ایتالیای رنسانس پا به عرصه‌ وجود گذاشت.

آزادسازی بازارها فرآیندی بسیار طولانی و تدریجی بود، اما می‌توانیم نشان اولین نیروهایی که سرانجام به حذف و پالایش قوانین دست و پا گیر قرون وسطا (ونظام فئودالی آن) انجامیدند را در رنسانس بیابیم.

شاید بهترین مکان برای مشاهده فرآیند‌گذار از قواعد فئودالی به اصول سرمایه‌داری نگاه به وضعیت نیروی کار باشد؛ یعنی چگونگی نگرش افراد به تعهد خدمت به دیگران. ویژگی اصلی فئودالیسم نهاد رعیتی بود. هرفرد در جایگاهی به دنیا می‌آمد که راه گریزی از آن نداشت.

در کل، قرون وسطا با این خصیصه متمایز می‌شد که در آن محل تولد هرکس شغل آتی او را تعیین می‌کرد. اگر پدرتان آهنگر بود، شما هم بی‌شک آهنگر می‌شدید.

بنیانی ترین خدمت سرمایه‌داری در حال زایش دوره‌ رنسانس این بود که بگوید انسان می‌تواند موقعیتش را در زندگی ارتقا دهد. شما دیگر ملزم به پیروی از پدرتان نبودید. اگر آروزهای بزرگ در سر داشتید می‌توانستید حرفه‌ جدیدی بیاموزید و خودتان را در زندگی بالا بکشید. این اصل، هیچ کجا بهتر از زندگی نمایشنامه‌نویسان رنسانس خود را جلوه‌گر نمی‌کند.

اکثریت آنها از طبقات زیر متوسط می‌آمدند و از جهان تئاتر و ادبیات به عنوان سکویی برای بهتر کردن شرایط خود سود جستند. برای نمونه، پدر شکسپیر دستکش ساز بود، اما داستان زندگی مرفه خود او را همه می‌دانیم. فرصت‌های جدیدی که زندگی اقتصادی رنسانس پیش می‌گذاشت چنین بودند. شما دیگر محدود به موقعیتی که در آن زاده شده بودید نمی‌ماندید، استعداد و آموزش می‌توانست شما را به رده‌های بالای نردبام اجتماعی- اقتصادی ببرد.

مارلو هم نمایشنامه‌ معروف خود، دکتر فاوست، را دقیقا با چنین موقعیتی می‌آغازد. فاوست تو گویی به تازگی از دانشگاه فارغ‌التحصیل شده و حال از خود می‌پرسد که آیا همه‌ دانشی که در این سال‌ها اندوخته، در زندگی‌اش به کار خواهد آمد؟ توجه کنید که او وقتی به فلسفه می‌اندیشد، به هیچ رو اینطور نشان نمی‌دهد که زندگی فکری محض می‌تواند فی‌نفسه کافی باشد. فاوست مدرن‌تر از چنین تصوراتی است او می‌خواهد دانشش به گونه‌ای در کسب منافع مالی به او یاری برساند.

در اینجا فاوست باید پتانسیل درآمدزایی مدرکش را نیز در نظر بگیرد، زیرا او دیگر برخلاف قهرمانان تراژیک سنتی در خانواده‌ای اشرافی متولد نشده است. پس مارلو در دکتر فاوست یک شخصیت نوعی رنسانس را به تصویر کشیده است؛ انسانی نوین، انسانی خودساخته. از بسیاری جهات انگاره‌ انسان رنسانس و انسان خودساخته‌ سرمایه‌داری به‌ یکدیگر پیوند می‌خورند، آن هم به ویژه در نمونه‌ فاوست. او به عنوان انسان رنسانس از آزادی تازه‌یافته‌اش استفاده می‌کند برای پیشرفت در دنیا و در این راه به ویژه از فراست و آموزش خود سود می‌برد. پس فاوست به گونه‌ای چهره‌ خود مارلو در آینه است.

همان طور که اشاره کردم، بسیاری از نمایشنامه نویسان رنسانس راه مشابهی را پیمودند و همانطور که خواهیم دید فاوست جادوپیشه و مارلوی نمایشنامه نویس اشتراکات پرشماری دارند.

لذا دلایلی وجود دارد که چرا مارلو با آفریده‌ خیالی‌اش، فاوست، تا این اندازه هم‌ذات پنداری می‌کرد. او خود را شریک آرزوی فاوست، که می‌خواست از خود موجودی برتر بسازد، می‌دید.