دوشنبه, ۶ اسفند, ۱۴۰۳ / 24 February, 2025
پاسدار باب بهشت

من دلتنگم، این را از واژگان من خواهید فهمید، من بیتابم، این را از بغضی که بر گلو دارم خواهید فهمید، من سوگوار تمام عمر خویشم، این را از چشمان همیشه تر من خواهید دانست. من، من مانده در سوگواری تو بی تابم، چگونه میتوانم سخن از بانوی یگانه عالم بگویم، اصلاً من خاکی کجا و شمای افلاکی کجا، ای امابیها، من الکن فقط میتوانم در سوگ شما بگریم، میتوانم صورت خود را نیلگون کنم، تا شاید مرا نیز در جمله دوستداران خود بپذیرید.
اصلاً جای دوری نرویم، همین بقیع، که حالا بین ما و آن خاک آسمانی، پنجرهای و حصاری حائل کردهاند، خوب میداند که شما چقدر غریب بودید. دستانم را که به پنجره بقیع قفل میکنم. قلبم کالبد بدنم را رها میکند و خود را روی خاک بقیع میافکند، تا شاید با بوی غربت بقیع، به غربت شما، ای بانوی بینشان برسد. راستی بانو، اگر بقیع زبان داشت، چه میگفت از غربت شما و غربت خود؟
بانو، یادتان که برجانم جاری میشود، تمام کلمات در ذهنم الکن میشود. مگر این بغض میگذارد که کلام از ذهن جاری شود. مگر میشود که یاد شما باشیم و گریه امانمان را نبرد، مگر میشود که یاد شبی که تو را غریبانه دفن کردند بیفتیم و خاک ماتم بر سر نکنیم و مگر یاد زینب تو آراممان میگذارد، همان دختر کوچک علی(ع) که مادر را در خانه با قدی خمیده میدید و در خلوت خود بر مظلومی مادر میگریست، مگر میشود که یاد او افتاد و از خجلتی که سالهاست بر عالم جاریست، آب نشد.
بانوی حرمت و معصومیت، چگونه میتوان آدمیانی به ظاهر آدم را به یاد آورد که در عین شقاوت هیمه افروختند که بابی از ابواب بهشت را بسوزانند، براستی آنان از مردانگی هیچ نداشتند. سنگی از احجار جهنم داشتند که شعلههای آتش آن کسی را نمیسوزاند به یاد جز خودشان را، اصلاً گیرم که آن در کوچک راهم آتش زدند، مگر خدا میگذارد باب بهشت بسوزد و سوزندگانش در جهنم نسوزند. هرچند آن شقیترین اشقیا، ختمالله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم بودند.
بانوی حرمت، آیا بهراستی آن مردان بظاهر مرد نشنیده بودند که «فاطمه منی» نشنیده بودند «آنکسی که فاطمه را بیازارد مرا آزرده است» و یا اگر این سخنان را از زبان رسول رحمت شنیده بودند، چه زود فراموشش کردند و چه زود تمام خشم خود را از خاندان عصمت و طهارت، یکجا با هیمههای افروخته، همراه کردند و هجومی ناجوانمردانه به خانه کوچک فاطمه آوردند، خانهای که بهشت را به یاد میآورد و بهشتیان را.
ای بانوی شهیده ولایت، تنها در آن زمان تاریک و پر از جهل، ای پاک ترین مخلوق آفرینش حافظ ولایتی بودی. آنانی که
هم قسم بودند که عقدههای تمام عمر خویش را یکجا برخانه علی(ع) و فاطمه (س) فرود آورند.
تمام مدینه خوب میداند که پس از آن روز شوم، بانو ، بانوی قد خمیده مدینه شد تمام زنان و مردان مدینه از شرم و حیا، سر بر زیر افکندند و از ترس برخود لرزیدند، که مبادا دردانه رسول محبت، جمعآنان را نفرین کند، که خوب میدانستند، خداوند از قومی که فاطمه نفرینشان کند نخواهد گذشت، اما شما بانو، داغ شنیدن نفرین را بر دل مردمان نفرین زده و آن قوم ضالین گذاشتید و گذشتید.
بانو، چه کنم با این دل بی تاب، چه کنم با این سوگواری مدام، چه کنم با این حسرت زیارت قبر مطهرت، ای کاش ما را نشانی از شما، بانوی بی نشان بود، تا لختی از حرارت جگرمان کاسته میشد. ای عصمت مکرر، ای مظلومیت بی انتها، هنوز که هنوز است وقتی که نام تو را میشنوم، هقهق گریهامانم را میبرد. هنوز که هنوز است تمام شیفتگان تو، وقتی که یاس کبودی را میبینند، دلشان ریشریش میشود و آنقدر ذکر مصیبت تو را میخوانند و میگریند و میگریند تا شاید اندکی از حرارت جگرشان کاسته شود.
بانو خوب میدانی که از آن زمان که بابی از ابواب بهشت را آتش زدند، جگر دوستداران تو نیز آتش گرفت و از آن زمان که پهلوی نازنین تو را آزردند، تمام وجودمان شکسته شد.
یاریام کن بانو، یاریام کن تا در سوگواری تو، کلامم جاری شود. در سوگواری بانویی که با قامتی خمیده قامت نماز خود را میبست و در قنوتش همسایگان خود را دعا میکرد و بر کودکانش سفارش میکرد که الجارثم الدار، همان همسایگان بظاهر دوستی که در کمال بیرحمی، روح بانوی دو عالم را آزردند و صورت بهشتی، بانوی بهشتی را نیلگون ساختند.
حال امروز تمام شهر عزادار توست، مادرم امروز نیز چونان تمام روزها، تمام سالهای گذشته، روضه تو را بر پا خواهد کرد و در زیر چادرش، شانههایش از هق، هق گریه برای بانوی آب و آئینه خواهد لرزید و با چشمانی به اشک نشسته، تورا شفیع خود خواهد طلبید.
حالا دوباره سوگوار تو خواهیم شد، ای تمامیت عشق، ای تمامیت سخاوت و مهربانی، حالا تمام دختران خود را بنام تو، ای یگانه خلقت، نام خواهیم گذاشت و به آنها از عصمت و شجاعت تو خواهیم آموخت.
حالا دوباره کوچههایمان رنگ و بوی عزا خواهد گرفت، آنقدر خواهیم گریست که تمام وجودمان سیراب اشکهایمان شود و بعد غروب که میرسد و آسمان دوباره، چون دیروز و تمام روزهای گذشته نیلگون میشود، به یاد صورت نیلگون تو خواهیم افتاد و داغمان تازه خواهد شد. ای بانوی شرف و شجاعت.
همایون نصرتی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست