یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

مارتین اسکورسیزی در هزارتوی موسیقی باب دیلن


مارتین اسکورسیزی در هزارتوی موسیقی باب دیلن

مستند جذاب اسکورسیزی درباره باب دیلن,یکی از جذاب ترین مستندهای سال است و به نظر دیوید تامسون این مسئله کم از رخدادی بزرگ ندارد, چرا که موسیقی در تمام اشکالش بخشی از بزرگترین و گاه دردسرآفرین ترین لحظات حرفه ای این کارگردان بزرگ را رقم زده است

۱- به گفته تمامی افرادی که اسکورسیزی را می شناسند، او همیشه مشغول موسیقی گوش دادن است. پاپ، راک، اپرا و کلاسیک فرقی نمی کند.

۲ - فیلم نگاری اسکورسیزی حاکی از وجود گرایشی همیشگی به موسیقی است. مدت ها پیش در سال ۱۹۷۰ هنگامی که او مدرس فیلم دانشگاه نیویورک بود،به عنوان دستیار کارگردان و نیز تدوین گر، روی فیلم ویدئویی کنسرت «ووداستاک»- که نقطه عطفی بر آثار اینگونه به شمار می آمد- کار کرد.

۳ - همین چند سال پیش اسکورسیزی عضو تیمی بود که کاری درباره موسیقی بلوز ساختند.او حتی یک بار موزیکالی قدیمی ساخت.

مستند جذاب اسکورسیزی درباره باب دیلن، یکی از جذاب ترین مستندهای سال است و به نظر دیوید تامسون این مسئله کم از رخدادی بزرگ ندارد، چرا که موسیقی در تمام اشکالش بخشی از بزرگترین- و گاه دردسرآفرین ترین- لحظات حرفه ای این کارگردان بزرگ را رقم زده است.

• • •

طبق آنچه در بیشتر روایات مربوط به «اسکورسیزی» نوشته می شود، کار او در زندگی دو چیز است و تنها دو چیز: یا سرگرم فیلم ساختن است یا دارد فیلم های مجموعه خصوصی عظیمش را تماشا می کند و این کار دوم را آن قدر با احترام و ملاحظه انجام می دهد که گویی هر چیز تازه ای که در فیلمی نو به آن پرداخته شود، تنها دوباره سازی سنت های رایج است. او به شاعری می ماند که از عشق می گوید و تمامی ۳۷۸۷۴۱۱ روایت پیشین آن را از بر دارد. اما واقعیت چیزی بیش از این است.به گفته تمامی افرادی که اسکورسیزی را می شناسند، او همیشه مشغول موسیقی گوش دادن است. پاپ، راک، اپرا و کلاسیک فرقی نمی کند او همواره آن لحظه ای را جست وجو می کند که موسیقی و تصویر به اتفاق، مطلبی را قلب ماهیت کنند، یعنی درست همان چیزی که از ترکیب بنزین و کبریت حاصل می شود. این مثال از آنجا به ذهنم ظهور کرد که صحنه متلاشی شدن اتومبیل در اثر انفجار، از صحنه های مورد علاقه او است. (اتومبیل «رابرت دنیرو» را در «کازینو» به خاطر بیاورید)و می تواند این کار را با اثری از «فیل اسپکتور»انجام دهد یا قطعه ای از «وردی».این یکی از راه هایی است که می توان به شما اطلاع داد اسکورسیزی مستندی دو بخشی و از قرار معلوم تکان دهنده درباره باب دیلن و برای تابه ساخته است که به زودی در آرنا استرند به نمایش درخواهد آمد.

(بریده فیلم های نادیده بسیاری از دوره ای از زندگی دیلن که به روزهای اوج و تعالی حرفه ای او در ۱۹۶۶ انجامید، در فیلم گنجانده شده است) صحنه معروف «یهودا» هم که در منچستر فری هال رخ داد این جمله است- اپیزودی که فوراً به میان مردم راه خواهد یافت و ایده هایی را که سابقاً در قالب سلولویدی ریخته و تماشا کرده ایم، برای همیشه دستکاری خواهد کرد.

اما فیلم نگاری اسکورسیزی حاکی از وجود گرایشی همیشگی به موسیقی است. مدت ها پیش در سال ۱۹۷۰ هنگامی که او مدرس فیلم دانشگاه نیویورک بود، به عنوان دستیار کارگردان و نیز تدوین گر، روی فیلم ویدئویی کنسرت «ووداستاک»- که نقطه عطفی بر آثار اینگونه به شمار می آمد- کار کرد.در سال ،۱۹۸۷ اسکورسیزی موزیک ویدئویی «بد»، براساس تک آهنگ «مایکل جکسون» را کارگردانی کرد و به سال ۱۹۷۸ از کنسرت «خداحافظی» دیلن در تالار «وینترلند» واقع در سان فرانسیسکو، فیلم ساخت که در فیلم «آخرین والس» قسمت هایی از آن را شاهد هستیم. در این رخداد هنری، کسانی مثل دیلن، «جونی میشل»، «ون موریسون»، «اریک کلاپتون»، «نیل یانگ» و بسیاری دیگر به عنوان مهمان حضور داشتند.

همین چند سال پیش اسکورسیزی عضو تیمی بود که کاری درباره موسیقی بلوز ساختند. او حتی یک بار موزیکالی قدیمی ساخت. فیلمی درباره دو دلداده که شخصیت آنها پیش از هر چیز با نگرش شان نسبت به موسیقی و نیز با موزیکی که می نواختند ترسیم می شود. بعداً دوباره به همین مطلب بازخواهیم گشت، چرا که نیویورک یکی از فراموش شده ترین موفقیت های بزرگ اسکورسیزی به شمار می رود.

بنابراین مشخص است که شمار زیادی از فیلم های اسکورسیزی موسیقی متن مختص خود ندارند و ممکن است حتی چیزی به عنوان موسیقی ساخته شده (مختص فیلم) در تیتراژ آنها وجود نداشته باشد.اما حداقل یک مثال خیلی معروف می شناسم که ارزش بازگو کردن دارد. اسکورسیزی دوستدار سینما/ فیلم شناسی، آثاری را که «برنارد هرمان» طی چندین سال برای سینمای «هیچکاک» (سرگیجه، روانی، مارنی) «اورسون ولز» (همشهری کین، «امبرسون های باشکوه») و فرانسوا تروفو (فارنهایت ،۴۵۱ عروس سیاه پوش) پیشکش کرده بود، مورد تقدیر قرار دارد.

تا اینجا اسکورسیزی استاد موسیقی های اسمبل بود. منظور او از این عبارت، نوعی از موسیقی بود که در محل ساخت فیلم یا سرصحنه فیلمبرداری اجرا می شد. این همان پدیده ای است که موسیقی «جوک باکس» نامیده می شود. در فیلم خیابان های پائین شهر، موسیقی متن، همان چیزی بود که در خیابان های محل زندگی ام، در همسایگی و در آپارتمان ها شنیده بودم. بیشتر اوقات از یک پنجره صدای یک آهنگ و از پنجره دیگر _ اپرا، راک اندرول، «فرانک سیناترا»، شنیده می شد. این همان موسیقی بود که احتمالاً شخصیت ها در زندگی روزمره خود به آن گوش می دادند و در خیابان های شهر، این به معنای گنجینه ای از اشارات موسیقایی از «رولینگ استونز» گرفته تا قطعات اپرا است.مثلاً در یکی از صحنه ها، پس از آن «هاروی کایتل» سر بر بالش می گذارد، همراه با آهنگ «محبوب من باش» شروع می کند به تکان خوردن.اگر چنین حجمی از صورت را روی تصاویر مربوط به زندگی (یا صحنه ای تکان دهنده) بنوازید، آن وقت به نظر می رسد که «اثری عظیم خلق شده است». دیوار صوتی در واقع یک ضرباهنگ سمفونیک درامز است که مو بر تنتان راست می کند- و این همچنان رازی است که به نظر من به طرزی جالب در کار اسکورسیزی جاری است. دوام و برتری این نوع از موسیقی جوک باکس در فیلمبرداری آمریکایی روز دهه های ۶۰ و ۷۰ دلیل دیگری هم دارد. کارگردانان جوان زیادی موسیقی های یک دست را به عنوان آثار کهنه و آثاری که رنگ و بوی سینمای عصر گذشته را دارند، می شناختند. علاوه بر این کارگردانان مذکور که پایشان از منابع استودیویی بریده شده بود، احتمالاً آهنگسازان را نمی شناختند چه برسد به اینکه برای استفاده از آنها پولی در بساط داشته باشند.

بنابراین در کارهای خود، آهنگ هایی را از رپرتوار مدرن بیرون می کشیدند که به صحنه های فیلمشان بخورد. گاهی این موسیقی صد وصله، باعث الهام گرفتن آهنگسازان می شد،اما گاهی آن قدر خوب از آب درمی آمد که روی فیلم قرار می گرفت- البته اگر فیلمساز می توانست حقوق آهنگساز را تقبل کند. ایزی رایدر و دیوارنوشته های آمریکایی نمونه هایی برجسته از نقش موثر این نوع موسیقی در موفقیت گیشه بودند. اما اسکورسیزی می دانست که «تراویس بیکل» منزوی و بیگانه در «راننده تاکسی» (۱۹۷۶) به موسیقی مدرن گوش نمی دهد، همان طور که گفته های مردم را نمی شنود. این شخصیت آن قدر غریب و ناسازگار بود که باید با بن مایه خاصی با آن روبه رو می شد. این همان چیزی است که به موسیقی بی نظیر هرمان منتهی گشت. ضرباهنگ های پیاپی درامز رمانتیک پاساژهای بادی چوبی، آن وقایع ناجور را پیشگویی می کردند و تک نوازی پرشور، نومیدانه و ضجه مانند ساکسیفون که در بخشی از فیلم به گوش می رسد، از ویژگی های موسیقی برنارد هرمان بودند. به اعتقاد بسیاری از مردم راننده تاکسی یکی از برترین موسیقی متن ها را دارا است و درک تاثیر این موسیقی کاملاً آسان به نظر می رسد.کافی است که صدای فیلم را پائین بیاورید و ببینید که چرا بار عاطفی بسیاری از صحنه ها ناگهان از بین می رود.چرا که در واقع اسکورسیزی در این یک فیلم دریافته بود که می توان با استفاده از موسیقی،شکاف های موجود در روایت یا برش های ناپیوسته را به شیوه ای جالب یک دست کرد و بین آنها پل زد.

البته راننده تاکسی آخرین اثر هرمان بود.(اسکورسیزی از «المر برنشتاین»دعوت کرد که موسیقی ارژینال هرمان را برای بازسازی فیلم «تنگه وحشت» به روز کند).اما درس هایی که راننده تاکسی به همراه داشت هنوز هم به قوت خود باقی اند.موسیقی را بردارید، آن وقت خواهید دید که با موشکافی چند پهلوتر و بی روح تری از یک مسئله آسیب شناختی روبه رو هستید.نهایتاً اینکه به نظر من، این معما- ناتوانی در چشم بستن به روی مردم و اعمال زننده- کم کم اسکورسیزی را به عنوان هنرمندی بزرگ از پا انداخته است.قصدم این نیست که موسیقی یا نگرش اسکورسیزی به این مقوله را زیر سئوال ببرم، چرا که اومانیسم دردمند هرمان


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.