شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

تنهایی آمریكا


تنهایی آمریكا

اخیراً كتابی توسط دو نویسنده نامدار آمریكایی و انگلیسی به نام های « استفان هالپیر » و«جاناتان كلارك » به بازار آمده است كه وضعیت بین المللی آمریكا را از درون مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهد این كتاب كه تحت عنوان « تنهایی آمریكا » منتشر شده است, از آنجا اهمیت دارد كه نویسندگان آن را نمی توان به گروه های چپ یا اعضای حزب دموكرات و یا حتی اعضای حزب كارگران سوسیالیست انگلیس نسبت داد, زیرا نویسندگان آن از میان محافظه كاران سنتی آمریكا و انگلیس برخاسته اند كه هر دو به شكلی به جناح راست حاكم بر واشنگتن و موافقان سیاست آن در انگلیس مرتبط هستند

هالپیر معاون وزارت خارجه آمریكا در زمان ریاست جمهوری «رونالد ریگان» بود و كلارك یكی از سیاستمداران كهنه كار انگلیس به حساب می آمد. اما علی رغم داشتن روابط نزدیك با حزب جمهوریخواه آمریكا ، ولی هر دو به شدت با سیاستهای محافظه كاران جدید در ایالات متحده مخالفت می كنند. براین اساس انتقاد آنها از سیاستهای دولت «جورج بوش» بیشتر به واقعیت امروز جامعه آمریكا نزدیك است زیرا آنان از حلقه نزدیك بوش می آیند و نه گروه های متخاصم با وی. چارچوب اساسی این كتاب براین نظریه بنا شده است كه به هنگام انتخاب بوش به عنوان رئیس جمهوری ایالات متحده وی هیچ تجربه ای در سیاست خارجی نداشته و دیدگاه وی به این زاویه از امور بسیار ناپخته بوده است كه حادثه ۱۱ سپتامبر، تعادل وی در اتخاذ تصمیم های عقلایی در زمینه سیاست خارجی را بطوركل از بین برد.به اعتقاد نویسندگان كتاب « تنهایی آمریكا »، از آن پس افرادی مانند«دیك چنی» و دونالد رامسفلد آموختند كه چگونه بر بوش سلطه پیدا و دیدگاه های خود را بر وی تحمیل كنند. در این میان » پل وولفویتس» معاون وزیر دفاع، مهمترین نظریه پرداز محافظه كاران جدید در آمریكا شد و سیاست خارجی در دستان تندروها قرار گرفت كه به بازی با سرنوشت جهان پرداختند تا براساس ماجراجویی های خود گمان برند كه می توانند تركیب امروز دنیا را برطبق میل و خواست خود دربیاورند. جنگ عراق، نتیجه اندیشه های چنین افرادی بود كه با فتح بغداد، آتشی در جهان افروختند كه همچنان شعله می افروزد و قربانیان بسیار می گیرد. این دو نویسنده اشاره می كنند كه محافظه كاران جدید، تندروها و جزم اندیشان جناح راست آمریكا موفق شدند بوش را قانع كنند دست از وعده های داده شده خود به ملت آمریكا در زمان تبلیغات انتخابات بردارد و برنامه های آنان را دنبال كند. این در حالیست كه بوش همانند پدر خود به روشهای میانه روی در سیاست و كاربرد ابزار مذاكرات به شدت معتقد بود. اما محافظه كاران جدید تمامی این روشها را كنار گذاشتند و تنها زبان« قدرت » و » حمله » را پیش كشیدند. هدف آنها از بین بردن یك سری از حكومتهای موجود در جغرافیای سیاسی امروز و جایگزین كردن آنها با حكومتهای مورد دلخواه خود بوسیله قدرت كوبنده سلاح آمریكایی است.نویسندگان كتاب ادامه می دهند: اما حمله آمریكا به عراق، ایالات متحده را در سطح جهان بسی بدنام كرده و صداقت این كشور را در صحنه دیپلماسی دنیا زیر سؤال برده است. در پی این سیاست، اكنون آمریكا خود را بر سر دو راهی یافته است: یا باید برای سازمان دادن به روابط بین المللی و ایجاد یك نوع انضباط جهانی با دیگران همكاری كند یا اینكه خود به تنهایی، ماجراجویی های سیاست خارجی گذشته اش را ادامه دهد؛ سیاستی كه تاكنون نتیجه موفقیت آمیزی از آن بیرون نیامده است.اما از آنجا كه ایالات متحده، بزرگترین و قدرتمندترین كشور جهان است، پس بنابراین «شكست» برای آن جایز نیست زیرا شكست این كشور در عراق آبروی آن را در سطح جهان خواهد برد و به دنبال آن عظمت و قدرت هدف گیری صحیح آن از بین خواهد رفت. در این میان، استفان هالپیر استدلال می كند كه امروز، بیشتر آمریكایی ها با سیاست خارجی فعلی دولت بوش مخالف هستند و خواهان ایجاد تعادل در آن هستند. به عبارت دیگر آمریكایی ها خواستار خروج از جهانی یك قطبی و پذیرش جهان چندقطبی هستند بدین معنی كه بوش با رؤسای دیگر كشورها به مشورت بپردازد و سپس اقدام به عمل كند. آنها به شدت با اعمال یك جانبه و فردی از سوی دولتمردان خود مخالف و معتقدند در جهان امروز، قدرتهای دیگری مانند روسیه، چین ، فرانسه، آلمان ، هند، ژاپن ، برزیل و مكزیك وجود دارند كه به نفع آمریكا خواهد بود این كشورها همراه با آن، مسؤولیت امور بین المللی را به عهده گیرند.در چنین حالتی اگر فرآیند امور با شكست مواجه شود ، مسؤولیت این شكست متوجه همه خواهد بود و تنها بر دوش ایالات متحده سنگینی نخواهد كرد. هالپیر ادامه می دهد: براساس ادعاهای واهی و اتوپیایی وارد عراق شدیم و به یك باره محافظه كاران جدید ما را در این كشور گرفتار كردند، ما در شرایطی این كار را انجام دادیم كه سرنوشت عراق در دست های ما قرار داشت و به هر شكلی كه دوست داشتیم، می توانستیم در آن عمل كنیم، بدون اینكه ابزار جنگ را به كار ببریم. صدام حسین را از همه نواحی مورد محاصره خود داشتیم ، فضای عراق بر طبق قطعنامه های سازمان ملل متحد در اختیار ما بود، شرایط صادرات نفت در برابر غذا را براساس خواست خود بر وی تحمیل كردیم و به عبارت دیگر تمام زمام امور عراق را در دستان خود داشتیم و نیازی به اعلام جنگ بر علیه وی برای تغییر شرایط كشور عراق و دخالت در سرنوشت صدام نبود. اكنون با اینكه این محافظه كاران جدید و ماجراجو ما را مجبور كردند وارد جنگ شویم و ده ها برابر خسارت مالی و انسانی به جا بگذاریم اما می توانستیم بدون شلیك حتی یك گلوله به همه اهداف خود برسیم. در ادامه استفان هالپیر به شدت به رسانه های جمعی آمریكا ، شورای امنیت ملی و دیگرهای حكومتی حمله می كند و آنها را متهم می سازد كه هیچگونه اعتراضی به برنامه جنگ از خود نشان ندادند و هیچگونه اشاره ای به ناكافی بودن اطلاعات جورج بوش درباره اوضاع خاورمیانه نكردند. در این میان بوش تصویر كاملاً غلطی از اوضاع داشت. او تصور می كرد از سربازان آمریكایی با گل، جشن و پایكوبی در بغداد استقبال خواهد شد! اما زمانی نگذشت كه شیوه برخورد عراقیها با نیروهای فاتح او را شگفت زده كرد، زیرا وی شاهد چیز دیگری شد... و این چنین محافظه كاران جدید او را فریفتند و به دام عراق انداختند. «جاناتان كلارك» نویسنده انگلیسی كتاب نیز بر نكته مهمی انگشت گذاشت و آن اینكه جنگ عراق « افسانه » محافظه كاران جدید را برملا كرد و ابهت آنها را در هم شكست. آنها دایره نخست پیرامون رئیس جمهور را تشكیل می دادند و جنگ، نقاب قدرت واهی را از روی آنها كشید و سیمای حقیقی این جماعت را نشان داد؛ همچنین جنگ كمبودها و ناتوانیهای موجود در رسانه های جمعی آمریكا را نشان داد، رسانه هایی كه جنگ علیه عراق را تأیید كردند بدون اینكه به عواقب و آثار وخیم آن بپردازند. این نویسنده انگلیسی سپس به دولت كشور متبوع خود حمله می كند و رهبران آن را كسانی می داند كه بدون تفكر وارد جنگ عراق شدند در حالی كه اوضاع خاورمیانه را بهتر از آمریكایی ها می شناختند. انگلیس شناخت كافی درباره اوضاع خاورمیانه به شكل عام و شرایط عراق بطورخاص داشته زیرا كه عراق مستعمره آن بوده و مرزهای امروز این كشور، در زمان چرچیل، به دست خود انگلیسیها تعیین شد. انگلیسیها برخلاف رئیس جمهور آمریكا كه نادانی صفت مشخصه وی درباره اوضاع عراق بود، همه چیز عراق را به طور دقیق می شناختند و براین اساس، مسؤولیت آنها به اعتقاد نویسنده بیش از آمریكا است. در ادامه، نویسندگان كتاب » تنهایی آمریكا » استدلال می كنند كه هدف نئومحافظه كاران از حمله به عراق سه چیز بود: نخست كامل كردن سلطه آمریكا بر جهان بعد از پایان دوره جنگ سرد، دوم، تسلط بر خاورمیانه مملو از گاز و نفت و سوم تحكیم بخشیدن به موقعیت اسرائیل در منطقه از طریق تحمیل راه حل های مناسب با منافع این كشور بر فلسطینیها و جهان عرب. به عقیده نویسندگان كتاب این چنین برنامه ای سالها قبل از حمله به عراق طراحی شده و آماده اجرا بود. در دهه ۹۰ ، چنین طرحی تقدیم بیل كلینتون رئیس جمهور وقت آمریكا شد اما او این افكار دیوانه وار را مورد تمسخر قرار داد و توجهی به آن نكرد، تا اینكه رویداد ۱۱ سپتامبر به وقوع پیوست. این حادثه یك فرصت طلایی در اختیار محافظه كاران جدید قرار داد تا طرح خود را اجرا كنند. بنابراین اگر » بن لادن » وجود نداشت، چه بسا كه نئومحافظه كاران هم وجود نداشتند و شاید كسی حتی نام آنها را نمی شنید.

پس این نئومحافظه كاران چه كسانی هستند؟

آنان، مجموعه ای از تحصیلكردگان سیاسی آمریكا هستند كه در ابتدای كار خود در جناح چپ طبقه بندی می شدند سپس به ناگهان تغییر جهت دادند و طرفدار دو آتشه رونالد ریگان رئیس جمهوری جناح راست شدند و به شدت از سیاست وی در برابر اتحاد جماهیر شوروی سابق حمایت كردند. آنها عقیده دارند این سیاست، همان است كه موجب فروپاشی دشمن دیرینه آنها یعنی اتحاد شوروی سابق شد و پیروزی را برای آمریكا بعد از نیم قرن مبارزه طاقت فرسا به ارمغان آورد. براساس چنین دستاوردی، آنان به این باور رسیدند كه تنها قدرت اسلحه است كه می تواند به نتایج ملموسی برسد و نه ابزار دیپلماسی و زدوبندهای سیاسی. با این برداشت كه ایالات متحده قوی ترین كشور جهان از نظر نظامی است حق دارد كه از طریق كاربرد زور ارزشهای دموكراسی خود را در جهان گسترش دهد و نقشه سیاسی دنیا را براساس منافع ملی خود ترسیم كند. آمریكا اجازه دارد برخی از رژیم ها را ساقط كند و به جای آنها رژیم های متناسب با خواست خود ایجاد نماید. با چنین رویكردی از نظر محافظه كاران جدید، نخستین گام برانداختن نظام های سیاسی حاكم مانند عراق ، ایران ، لیبی و امثال آنها خواهد بود. این گروه نظریه های خود را در افغانستان و سپس عراق به آزمایش گذاشتند. اما باید تأكید كرد كه وضعیت افغانستان كاملاً متفاوت بود. در این كشور سازمان « القاعده » پایگاه ساخته بود و در این كشور بود كه حمله به آمریكا در ۱۱ سپتامبر برنامه ریزی شد. بنابراین همه متفق القول بودند كه بایستی نظام طالبان در افغانستان برچیده شود و دولت آمریكا حق داشت از این سیستم سیاسی عقب مانده انتقام بگیرد و از این گذشته آمریكا با مجوز سازمان ملل متحد به افغانستان حمله كرد. اما در عراق، ما شاهد شرایط دیگری هستیم، ولی باید تأكید كرد كه نئومحافظه كاران برای تغییر رژیم در عراق از دهه ۹۰ به این سو برنامه ریزی كرده بودند و از اینكه جورج بوش پدر، ارتش خود را بعد از آزادسازی كویت به بغداد نفرستاده بود ، اظهار تأسف می كردند. در آن زمان ادامه پیشروی به سوی بغداد برای رئیس جمهوری وقت آمریكا كار ساده ای بود، اما وی به دلایل متعدد از این كار سرباز زد. در رأس نئومحافظه كاران افرادی مانند «پل وولفویتس» ، «ریچارد پرل» ، »بیل كریستول» ، « رابرت كاگان» و افراد زیاد دیگری قرار می گیرند. این افراد عقیده دارند كه بر ایالات متحده واجب است تا نقشه سیاسی خاورمیانه را تغییر دهد و با چنین تغییری می تواند صلح را در این منطقه بنیاد گذارد. نویسندگان كتاب «تنهایی آمریكا » اضافه می كنند كه بیشتر این افراد به حزب « لیكود » اسرائیل نزدیك هستند. بر طبق این دیدگاه لازم است تمام نیروهای مخالف صلح خاورمیانه نابود شوند و این چیزی است كه نظریه پردازان جناح راست آمریكا اجرای آن را آغاز كردند. در این رابطه آنها استدلال می كنند كه ادامه ستیز میان اعراب و اسرائیل به منافع ملی آمریكا در نهایت ضربه وارد می آورد و براین اساس باید آن را متوقف كرد. به عقیده نگارندگان كتاب ، مشكل نئومحافظه كاران، این است كه در ابتدای امر آنها نخست به منافع اسرائیل فكر می كنند تا آمریكا و از این راه تلاش می كنند منفعت دو كشور را با یكدیگر در هم آمیزند. در این راستا كاركنان سنتی كاخ سفید از این اندیشه ها به طوركلی بیزارند و در پی آن هستند كه ایالات متحده سیاست متعادلی درباره نزاع اعراب و اسرائیل اتخاذ كند، زیرا اعراب مایلند با آمریكا همكاری كنند به شرط اینكه سیاست این كشور بیش از حد ممكن آنان را كوچك نشمارد و به سوی دشمنان آنها بیش از حد لازم گرایش نداشته باشد.در پایان، این كتاب چیزی جز فریاد اعتراضی علیه نومحافظه كاران آمریكا نیست كه سیاست خارجی این كشور را از حالت متعادل خود خارج كرده اند. این كتاب دولتمردان آمریكایی را دعوت می كند چشمان خود را در برابر حقایق جهان امروز بگشایند و دست از برنامه های ماجراجویانه و قهرمان بازی خود بردارند. در غیر این صورت، ایالات متحده آمریكا خود را در مواجه با تمام دنیا تنها خواهد دید. گفتنی است كه این كتاب از سوی انتشارات دانشگاه كمبریج برای سال ۲۰۰۵ و با ۳۶۹ صفحه در قطع بزرگ روانه بازار شده است.

حسن هاشمیان



همچنین مشاهده کنید